داریوش معمار
به صدای
پایت گوش کن!
جای خالی
کلمات بر دهانم را تو فهمیدی
نیمه شب
گفتی شعر بنویسم
هر وقت ابر
در آسمان باشد
باران نمیبارد
فهمیدی انسان
زخمی
به خندیدن
بیش از گریستن نیاز دارد
بادبان را
تو کشیدی
خاطرات را
در شیشه کردی و به آب سپردی
مسافرت بر
سنگها و پرواز در شاخهها را
یادم دادی،
حقیقت رویا روشنتر است
اشتیاق به
زندگی انگور را سبز میکند هرسال
انار حاصل
عشق بازی آسمان و فصلهاست
باغچه گونههای
سرخ حیاط است
رنگها هرچه
برهنه بیپرواتر
دستهایم
را بر موهایت فرو بردی
که خیابان
برای مهربانی بهتر از اتاق است
بعد از رقصدن
و مست شدن
بعد از آواز
خواندن و استفراغ
بعد از تمام
نگرانیها
تو گفتی
غمگین نباش
کفشهایت
را بپوش
و به صدای
پایت گوش کن