معصومه فتحی
1
دوام را چرا بیاورم
روانی عبور از حدقهی گوش را چرا بیاورم
ای سودابهترین روندهی نور را از
لالهی چشم چرا بیاورم
منارهای دوان از اقصای این میان در لمحههای
متعدد دوان را چرا بیاورم
چرای نور بر فراز عبور میکنم و قد از
میان نخل کِل میکشد
: چه روز تنی آب میرود
که حادثه از پرندههای حواس در گذار از منارهای
دوان
قصاص را موذیانه بر گنبدها برافرازند
از این جای دل کندن از تو زیبا !
که منحنیهای آن ورِ جانَ ت به لب نرسیده مچاله میرود
حالا بیاوران دوام را از چرا؟!
چرا بیاورم؟!
از باورشان کتیبهای که میتپد هنوز تا
ابد باروت میپاشند به روت
و لوط که قنوت از دستان رباید تا نِیل به کتیبهها نماز به
پا بَرَد
تارکوع، سجده روانَ د تارکوع، سجده روانَد
درون را بپاشند به بَرَهوت
و لوت یان از بیت المقدس در اغتشاش قاری ها عصا
زنان میتابند بیرون
روانِ پروانه روانی ربایند که دُورزنان میرواید از
گَوَن
ای ماهِ نگاه!
تو هم صدا، که از کدورت عبور جانوران
جانِ بریدهی نور لاله میرود
که همواره سمندران بر کِتفهای جا مانده
از روز
در تلاقی ارتفاع برافروخته از نخاع از بر آیند
از من بگو به آوران!
چرا باز از سر بیهوده را سرباز بیاورند؟!
: حالا که ماه به چالهی راه میافتد
صدایش به شکستنِ دل گرم
وماهمیشکندناترسا ازاینجایِ
دل اِییی! دل اِییی!
نگاه! از نگاه هم انگار لَحَم میبارید!
پس دوام را دوان چرا بیاورم؟!
: زیبای بریده از حادثه به میان!
کی این کابوس سر را میکشد از پیشانی زمین
به سودای رونده از سر در لمحههای نیلگون
با من بگو:
چرای دوام از اقصای این میان دست میزند پا را
که لاله را بنشاند
2
بوم در گلوی سینهام از گردابی کبود سر از
آشیان بیرون
و سِر در تیزِ چشماناش
خیز
ازتومیپرسم
موهای قلمِ مویم به راهِ قرارشانههایمان کشیده به گِرد آنه باد
کجایاینتنیدگی شیانِسینهامبشود؟
آنجا که قامتِ گردباد پسبکشد
پا را از میان شانه هایمان
حینهمین میان تو روبوم رویان
حالا نه همین ما که رویابان رویان
وقتیسایههای سهپا روبه بنبستِ خیابانها که به پوزهها زوزههایند
صدا از بالهایمان میبرند نه!
همین که نیستی
نیستی تو چندان ببینی
چگونه تیز را سینهکشان بر گلوی سینهام بریده میبرند
تا رویای بال را رویاروی پنجره راه
راه راه بِبَرند
صداها از جنبوجوش سرسرای یالهایت یارانند بریدهیار
تا دستبهدست سطح صدا را سوار بر تجاوزسدهایسکوت در خیابانها بروانی
لال در قیام گلوی تو قیامت لاله شود
ایلحظهیلیلیسایهها میانرویایرویمان قطار!
سوت را کشیده میشوی که کدام ایستگاه کوه بشوی؟
آنجا که قامتِ گردباد پسبکشد پا را از میان شانه هایمان
اگرچه گردباد از گلوی گرگ قامت میشود
و دست به دست لا به لای موهایم را نمیروانی
برویان!
بجنبانم تنم بجوشانم منم دستنکش بخیزان!
که بوم در گلوی استخوان ناله رویاند