اخبار سایت
آرشیو
شماره پنجم نورهان خرداد 1391 (32)
شماره ششم نورهان مرداد1391 (36)
شماره هفتم نورهان آبان 1391 (25)
شماره هشتم نورهان دی 1391 (39)
شماره نهم نورهان بهمن 1391 (41)
شماره دهم نورهان اسفند 1391 (15)
شماره یازدهم نورهان اردیبهشت 1392 (17)
شماره دوازدهم نورهان مرداد 1392 (14)
شماره سیزدهم نورهان مهر1392 (17)
شماره چهاردهم نورهان دی1392 (19)
شماره پانزدهم نورهان فروردین 1393 (31)
شماره شانزدهم نورهان تیر 1393 (17)
شماره هفدهم نورهان مهرماه 1393 (29)
شماره هیجدهم نورهان دی ماه 1393 (18)
شماره نوزدهم نورهان خرداد1394 (31)
شماره بیستم نورهان مهر 1394 (29)
شماره بیست و یکم نورهان فروردین 1399 (45)
شماره بیست و دوم نورهان مهر1399 (31)
شماره ی بیست و سوم نورهان آذر 1399 (47)
شماره ی بیست و چهارم نورهان بهمن 1399 (82)
شماره ی بیست و پنجم نورهان فروردین 1400 (48)
شماره ی بیست و ششم نورهان خرداد 1400 (45)
شماره بیست و هفتم نورهان شهریور1400 (47)
شماره بیست و هشتم نورهان آذر 1400 (75)
شماره بیست و نهم نورهان خرداد 1401 (26)
شماره سی‌ام نورهان دی 1401 (29)
شماره سی و یکم نورهان آذر1402 (39)
شماره سی‌ودوم نورهان شهریور 1403 (50)
تقویم
جمعه ، 11 آبان ماه 1403
29 ربیع‌الثانی 1446
2024-11-01

بايد بنشينم پای صحبت اسب‌ها

                                       
                                             ساجد فضل‌زاده



بايد بنشينم پای صحبت اسب‌ها

آن‌ها دروغ را نياموخته‌اند

خیش نكشیده‌اند كه بگويند عراده بود

از ميدانچه تا بازار گزمه نبرده‌اند كه بگويند از اعيان بود و از اشراف

اسب عصاری نبوده‌اند كه بر مدار گندم و سنگ

اما لاف که پرچم بود رقصان در باد

و سوار بگويد برای وطن

و سوار بگوید به‌پیش

                  و سوار بيافتد

                              اسب بیافتد

 

فکر می‌كنم

اسب مرده

اندوه بيشتری دارد

 

 

شرط می‌بندم بر اسب شماره‌ی هفت و می‌دوم

شرط می‌بندم كه پيش‌تر از همه كه نه

اما ديرتر نیز نخواهم رسيد

مي دوم و گويا جنگ است

و گويا چشمم را برده است تير

و گويا سوار افتاده

اسب افتاده

پس "هی هی"  براي چه می‌كنند

شيهه برای که می‌كشند

 

 

شرط می‌بندم بر اسبی که

شماره ندارد     نشان ندارد

نمی‌دود            نمی‌رود

داد می‌زنند كه دغلكاری

داد می‌زنند که می‌بازی

 

باختم

و چشمی که از حدقه بیرون افتاده است

به یاد صورت‌اش گریه می‌کند.

 

 

داد می‌زنند تا  نور را ديديد بشماريد

هزار و یک

هزار و دو

هزار و سه

هزار و يك شب است كه نور ديديم و گلوله شمرديم

 

نشان بگذار

بر در خانه‌ات

که امشب از میان قصه‌ها برای کشتن‌ات می‌آیند.

 

 

اسبی از خط پایان می‌گذرد

كسی هورا نمی‌کشد

كلاه بالا نمی‌اندازد

ناشناسی در آعوش نمی‌کشد

اسكناسی نمی‌شمارد

 

نفس نفس‌زنان به خانه می‌رسم

زهرا می‌گويد

خبر را شنيده‌ای

زل می‌زنيم به هم

 

دو اسب زخمی

كه منتظر گلوله‌اند‌.






ثبت نظرات


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات