" این گلوله ها با نیت ِخیر
شلیک شده اند
این چهره
ها طبیعی بود که می پوسیدند "
" خودش بود که گلوله ي
مرا گذاشت زیر ِبغلش دزدید "
" اصلا این رودخانه بود که
باید برمی گشت "
" خیلی جوان
بودیم
ماشه زیر ِپوست مان سُرمی خورد
"
" آن وقت ها
دشمن خیلی
دشمن بود "
حرف که می زنند
می بینم خشاب ها هنوز
پُراند
روز های سوراخ سوراخ شده
آلبوم ِخانوادگی
و چند لبخند ِدیگر را
از دست تیرهای بعدی
که ممکن است در
تاریکی شلیک کنند جمع می کنم
احتمال این که بگویند
حتمن هست
بگویند شاید
بگویند خدا می داند...
" روزی همین خیابان پر بود
ازدعای پشت ِسر
"
" حالاخالی شده
ام
مثل ِتفنگ ازگلوله
نه
مثل ِ پشت ِ پنجره ازمنظره
"
"
نامه ها همه به مقصد رسیده
اند
آن چه ازدستم برمی
آید
کبوتری پشیمان است اما
"
به هم
و به
خود
می گفتند
و نوبت ِسیگار
بود
که می رسید
به لبی
دیگر
و لبی دیگر
و لبی
دیگر...
دود خانه را گرفته بود
باران بیرون ِ خانه بر پیک ِموتوری می
بارید...