شب چهاردهم
سیزده شب تمام
مثل یک کشیک نگران راه
رفتهام
امشب استراحت میکنم
ماهیها آسودهتر از همیشه خوابیدهاند
و ماه
بهجای من
دور دریاچه قدم
میزند.
ساعت ماه
بعضی شبها
ماه ساعت گردی میشود
با صفحهای نقرهای رنگ و درخشان
بعد پایین میآید
آنقدر که در درخت پشت پنجره گیر
میکند
صدای تیک تاک خوابآورش را میشنوم
دستهایم را به شیشه میچسبانم
و به شاخهی بلندی
که در باد میچرخد
چشم میدوزم
من
کودک کنجکاوی هستم
که به راز ثانیه ها
پیبرده
و سعی میکند عقربهها را
از حرکت بازدارد.