اگرچه شمعم و درگیر احتراق خودم
دلم خوش است
که دلگرمم از اجاق خودم
به لطف عشق نفس می کشم ، اگرچه مرا
زمان به خاک
سپرده است در اتاق خودم
هنوز بی تو جدا از تمام آمالم
هنوز بی تو گرفتار
باتلاق خودم
چگونه باز به شوق تو شعر بنویسم ؟
منی که خون به دلم کرده
اشتیاق خودم
منی که بی تو به سیر شراب مشغولم
و می چکانم از این زهر، در
مذاق خودم
مرا چگونه درختان باغ نشناسند ؟
درختی ام که تبر می زنم به ساق
خودم
درخت نه ، تلی از هیمه های شعله ورم
که گر گرفته ام از خاطرات داغ
خودم
که گر گرفته ام از داغ ، تا بسوزاند
کسی شبیه تو در آتش فراق خودم
□□□
تو ای دو ابروی رنگین کمان ! دلم تنگ است
ببر به آنسوی باران به
اتفاق خودم