سکوت پنجره ها را نوشته ام به حسابت
به سمت چشم تو آهم زبانه میکشد اما
توان شعله ندارد نگاه بی تب و تابت
خیال مرگ نبافی برایم از سر گیسو
خدا نکرده گلویم نمی رسد به طنابت
مرا تمام مرا ریخت وخاک گور مرا بیخت
ببین چه بر سرم آورد جنون خانه خرابت
خلاصه تیره نمانی و گر نه تیره بیایند
دو دسته مرغ ابابیل شبی برای عذابت
ولی به صرف رسیدن اگر پری بتکانی
پرنده ها همه هستند وسیله های شتابت !
شعر2
نشناختمت ! آه دلم وای نگاهم
!
ای گم شود این حافظه ی گاه به گاهم
تبعید شدم بی خبر از سیب و درختش
تفهیم نکردند چه بوده است گناهم
در معرض یک حیرت گسترده ام ای قوم
میدان بدهید از همه اطراف به آهم
زیر سر بسیاری اتان است جنونم
پشت سر بی تابی تان چشم به راهم
ابلاغ من این زخم عمیق است اگر هست
این بغض فرو خورده ی لال است گواهم
دیروز سپیدار شدم صاعقه بارید
امروز ببین کیستم این قدر سیاهم
برخاستی و سبز شدم می شود ای خوب
تکرار همین حادثه را از تو بخواهم