هر چند دیر اما خدا کار خودش را کرد
با اتفاقی ساده ما را پیش هم آورد
از چشمهایت می شود فهمید چندین بار
دل داده ای و بر خودت پیچیده ای از درد
در نیمه ی پاییز رفتی، خوب یادم هست
حالا ببین این مرد را با رنگ و رویی زرد
من از تمام کوچه های شهر پرسیدم
دست تو را دیدند در دستان صدها مرد
روزی که می رفتی نگاهم زیر لب می گفت
دیگر کسی را مثل من پیدا نخواهی کرد
بیماری مسری ست تنهایی و می گیرد
باور نداری جمع کن یک زوج را با فرد
این خانه جای یک نفر از ماست ، یعنی من
دیر آمدی دیر آمدی دیر آمدی ، برگرد