گریه امانم نمی دهد
بگویم دارم می میرم
دارم حل می شوم توی بی نظمی خوابهام
دارم مرض دل می گیرم
وهیچکس حواسش را پرت نمی کند سمت من
حال شب هایم بد است
فرض کن
عاشق گربه ی غمگینی شده ام
که فکر می کنم انگشتهایم را بجوم
نه!
نگو دچارت نیستم بهتر
بهتر که گم
بهتر که گور
بهتر که همه چیز با تو
چشمانت را که باز کردی
بنویس روی پوست من
این زن روزی
این زن شبی
این زن همه چیزش خدایم بود.