چقد بد گم شدم تو این شلوغی
چقد بد حافظه م فاسد شد از غم
دیگه تو خاطرم هیچی ندارم
دیگه هیچی رو حتا مادرم هم
توی این قسمت از دوران درهم
رو دیوارای شهر تصویر خونه
یه جور اسکندرُ تکثیر کردن
که با آلزایمرم یادم بمونه
نگاه کینه توزش روی قبرا
تموم ِ مرده ها رو زجر می ده
با دستاش تو شبا وقتِ شکنجه
به اسماشون اسید و زهر می ده
همه روزا زمستونی ترینه
زمستونی ترین اوقات تاریخ
همون شکلی که گلشیری نوشته
شبیه خنده به توهین و توبیخ
توی این قسمت از دوران درهم
فروپاشی یه جوری اتحاده
یکی با اسم "چه" تو این جهنم
به دنیا اعتراضُ درس داده
پارادوکسی ترین بخش از یه تقدیر
پر از حرف و ترور
مهر و مصیبت
پر از دینداری و فحشا و اعدام
کنار ِ بدترین تحقیر ملت
من اینجا گم شدم
اینجای تاریخ
همین جا که خدا رو سر بریدن
شبونه توی یه سلول تاریک
بکارت ها رو به آتیش کشیدن .