زنگوله تنبل : هوشنگ چالنگي
«مریدی در معبد زنبق ها نيست مبادا گياهان بوي حرف
شاعران بگيرند»
مزامير خاكستري هوشنگ چالنگي :
در خصوص شعر موج ناب و موج نو خوزستان زياد
شنيده ايم . از شب هاي شعر خوشه تا معرفي شاعران در مجله تماشا از مفيد و بنياد و
فردوسي گرفته تا نقطه نظريه هاي كي و كي در دنياي سخن ، آدينه ، معيار ، عصر پنج
شنبه و اظهار نظرهاي دير از راه رسيده ها در هفته نامه ها و روزنامه ها كه همچنان
به تشريح دل و روده موج ها نشسته اند و شترهاي بالدار را نمي بينند! و اما همه و
همه نديم موج اند نه شعر ! زيرا از ديدگاه شعر مهم است آغازگر كه بوده است ولي خيلي
مهمتر اين كه چه كسي هنوز شاعر مانده است ؟ حالا اين كلاف به دست كي و كجا و چگونه
اين حرفهاي ژورناليستي تير در تاريكي است . چرا كه شعر خوب و اثرگذار احتياج به اين
همه سابقه سازي ندارد و اين نانهاي محفلي خشك و غير قابل هضم اند و خيلي ها زير چتر
خودشان خيس شده اند !! اگر اين طيف پر شعار رو به قبله حقيقي شعر داشتند به بلوغ
فكري ، ذهني ، اجتماعي نزديك مي شدند و شعر جنوب هم لگدكوب فلانك و بهمانك
نميشد.
از اين رهگذر بايد گفت زير سايه جناب هوشنگ چالنگي
خيلي حرف نشسته است دفتر و « زنگوله تنبل » به دور از همين باد و مبادها با صدق
آمده است تا خود به «بودن» اعتراف كند و يا بقول ارسطو در متافيزيك امري پذيرفتني
شود زيرا : «آنچه هست كه هست و يا از آنچه نيست كه نيست صدق است » حكايت مي كند
:
«آه من مي
دانم / فرو رفتن يالهاي من در سنگ / آيندگان را ديوانه خواهد كرد»( اكنون ديگر ) ص
11
اما به راستي قانون برتر شعر نو چيست ؟! فضا ؟ فرم؟
تكنيك ؟ محتوا ؟ هنجار گريزي و نحو ستيزي ؟ ساختار شكني يا ساختار گرائي؟ نحوه شكني
يا شالوده شكني ؟! شايد همه و هيچ كدام !! شعر اگر ميان بي نهايت هيچ سر بلند كرد
به « بود و وجود » مي رسد و اين را تاريخ ادبيات ما ثابت كرده است . آن كه به گفته
اين و آن ذهن و زبان اش را تعبير مي دهد شاعر نيست «بر او نمرده نماز بگزاريد» زيرا
ذهن و زبان طبيعي شاعر نوعي خودباوري است و پشت كردن به هر چه تقليد است . آنجا كه
دستها زخم هاي دل را پنهان مي كنند :
«ايستاده ام
تا آتش ها بي من نسوزند / من كه / گذرنده يي / خاموشم » ( ايكار بي صداي بال ) ص
87
و شاعر با دغدغه هاي ذهني اش ايستاده است و
قلبي از آتش دارد . زيرا زمان و ماه و ماهي و مار دست به دست هم داده اند و از هويت
و « آنچه هست آن» مي گريزند و اما مرجع ضمير تمام گفته ها و حرف ها به مرگ ختم مي
شود و در اين خصوص زبان زمخت و خشن مي شود و شاعر عصيان گر است . كه اين عصيان گري
در شعر منحصر به زبان جناب چالنگي است :
«گوش
بخوابان و ببين / گرگ صله يي ست باراني » (تاريك مي كني بر تن ) ص
13
زير ساخت اشعار رنج انسان عصيان گر است كه در
خلجان روحي و فكري اش بايد لايه هاي پنهان را يافت . زيرا دايره كلماتش همه صفراوي
است . فضا غم آلود و تداعي مرگ است و رشته هاي ظريف فلسفه خيامي از تار و پود حروف
شنيده مي شود.
«آرامتر توئي /كه خورشيد به صفرا
داري / برميائي / با زناني كه پولك نوزاد را مي مكند » (جستجو) ص
58
«چشم هامان را به خواب روشن بگذار /
كه به رود تاريكي بيدار مي شويم » ( خواب من و او ) ص 66
شاعر پاي بند قواعد دنياي بيرون نيست و از رهيافتهاي ذهني اش مي توان حدس
زد كه بلاخيز است .
گرچه از زنگوله تنبل نمي توان به راحتي
حرف زد زيرا بايد در موقعيت ذهني - زباني شاعر قرار گرفت كه روح اقتدار گونه اش بر
كلمات نشسته است . از ذهنيت چند بعدي شاعر نمي توان تنها به حضور فيزيكي واژه ها
پرداخت .
نگاه خيام وارش به دنيا و ما فيه خبر از « همان
اسرار ازل » مي دهد و اين تعليل از لايه هاي دروني و بيروني شعر پيداست . فضاي خالي
بين بند ها، مكث ها ، فاصله بين كلمات ، خواننده مي خواهد لا به لاي حروف را جستجو
كند . و اين فاصله گذاري محتوائي زبان و فضاي شعر را بازتر مي كند و جهان كوچكتر از
ذهن و زبان شاعر مي شود و شاعر مي خواهد دنيا را با اعتقاداتش تعبير كند و گوئي طرح
دوباره اي از دنياي «مُثل» آورده ! با ايده ها و مفاهيم و شگردهاي جديد . كه آشفتگي
روحي انسان را در محيط مرگ - مجهول معلوم - به نمايش مي گذارد
:
«بمان و نگاه كن / گياهي كوچك را / كه روح
اقليمي خود را به تماشا گذاشته » (تو پرنده نقره گون ) ص
6
ساختار زنگوله تنبل را اشعار حسي - حركتي مي
سازد . از نظر زيبا شناختي در محور افقي ما فقط يك دهم نشان واره ها را مي بينيم
.
ساختار اشعار بر اساس تصاوير ذهني است كه به شعرش تشخص
ساختاري مي دهد و لحن كاملاً يكدست است اما فضا زمخت و خشن است . گرچه دفتر شامل
شعرهاي دهه چهل است اما از نظر محتوا و مفهوم جلوتر از زمان چهل است . و پر از
تأويل پذيري است . از شگردهاي شاعر آن است كه گذري و جزئي حرف مي زند و بايد دنبالش
بدوي تا به درياي مفهوم برسي و اين واقعيتي است در محور ساختاري زنگوله تنبل
:
«ديگر تن به خواب بسپار / كه كلمه هوش ربا را يافته ام »
(تاريكي مي كني بر تن ) ص 13
تأويل پذيري مشخصه بارز اشعار است . زيرا
صورت تمثيلي و نمادي اشعار را مي بينيم و گاه يك مصرع آن چنان استقلال معني دارد كه
خواننده از حركت مي ايستد و زمزمه روح اش ميشود :
«من فقط دل خويش را /
به تنگناها مي برم» (مهتاب) ص 73
شاعر در سايه روشن نشسته است . براي
عينيت بخشيدن به ذهنيت ها بايد از خواهر پر زور يعني مرگ گذشت . روياهايش واقعي است
اما اشعار «ماورائي » است . گرچه با زبان سنگين ادبي بيشتر دنبال معنا و مفهوم است
و راوي انديشه «مرگ انگاري» است . و زبان شعر علاوه بر زبان ادبي ، « زبان التقاطي
» هم هست . و بايد با چشم مركب بندها را جستجو كرد . بايد بعضي كدها را كشف كرد تا
شعر رمز گشائي شود .
يالهاي يخي ؟ ملكوت يخ ؟ مرغ يخ ؟ آب سوخته ؟ مويرگ شيهه ؟
موران سپيد ؟ آتش مرگ زده ؟ گور پر تنفس ؟ و ....
اين همه مفاهيم ضمني در اشعار
مي رساند كه شعر جناب چالنگي زميني نيست . از مدلول ماه بايد بپرسم ؟ از ماه اندوهي
پر رنگ مي تراود كه تداعي حالت دروني شاعر است . ماه استفهام علت هاست . و در
اشعارش از بسامد بالائي برخوردار است . ماه بازتاب انديشه
هاي او است و گاه ماه ستايشگر
شاعر مي شود كه از نظر زيباشناسي شعر حائز اهميت است :
« با زخم هاي من
/ نمي دوي اي ماه » (مرغ يخ ) ص 18
« و اين زنگوله را / كه ماه
به خون من آويخته » (مرغ يخ ) ص 19
« با اولين گام / ماه را با
خود دشمن مي كنم » (صبح كه بلرزد) ص 20
«بگذار هميشه / سقوط
اين ماه / در جيب هاي من انجام پذيرد» ( بختارها )ص 24
« براي
جدايي از اين ماه / بايد بهانه داشت » (شب مي آيد) ص 27
« سمور
/ من كه بميرم / ماه را بچر» ( از ابر) ص 35
و شعرهائي از اين قبيل
..............
ماه فاكتور توانائي است براي ديگر گونه انديشيدن . ماه با مفهوم
جديد مي آيد و كنار سمور مي نشيند و فعل امر بچر در اين محور همنشيني استعاري است .
دايره كلمات حول محور ماه شعر را دروني مي كند . كه بايد سر را بالا بگيري و
معناهاي مختلف را با لبخندي مشكوك دريابي ! در زنگوله تنبل از حروف تعليل زياد
استفاده مي شود و شاعر «علت ياب» است . و روي محور همنشيني كلمات تكيه مي كند .
نكته جالب براي من نقطه گذاري اين اثر است . جناب چالگني شاعري بي نقطه است . در
تمام (47) شعر اين دفتر تنها در پايان اشعار نقطه گذاشته است و تنها در مورد ص 67 و
52 به واسطه آيا و استفهام تأكيدي علامت سؤال گذاشته كه تعجب مينمايد
!
«آيا آن جا كه مي گذري انبوهي رودهاست / كه گلوي مردگان را / مي جويند
و باز پس نميدهند؟ ص52
براي جمع بستن واژه ها از « آن» استفاده مي كند
و تكرار حرف «ا» در اشعار آنقدر زياد است كه در يك بند صداي «آه كشيدن» ممتد تداعي
مي شود كه پشت سر آن اندوه و افسوس نهفته است و جالبتر اين كه هر جا شعر تداعي (مرگ
- تاريكي ) است عنوان شعر همان مصراع اول است . از تعقيدهاي معنوي كلام بهره مي
برد و گاه با استعاره هاي محوري فعلها معني چند بعدي به شعر مي دهد . و در همه اين
موارد صفت ها جانشين اسم اند . بيشتر اشعار از ديدگاه اول شخصي «من» گفته مي شوند
كه معني عام دارد و براي زخم هاي به چرك نشسته بهترين محور گفتاري است . زيرا زاويه
ديد اين نوع گفتن ها را ميطلبد . بيشتر از افعال مضارع اخباري و ماضي استمراري
استفاده مي كند . كه خبر و پيام را چون آيات هميشگي زمان ، استمرار و تداوم مي بخشد
و جنبه ديداري اين حالت را حفظ هم مي كند ما موقع خواندن بيشتر از اين كه احساس
شنيدن كنيم احساس ديدن مي كنيم . بخاطر تصاوير محور عمودي بيشتر جنبه ديداري قضيه
برايمان تداعي مي شود . ايجاز در اين اشعار حرف اول را مي زند . آنهم با مشخصه هاي
فرمولي خاص . شعرها داراي آغاز خوب و پايان بندي محكم و مستقل اند و آنچنان غرق در
پيدايش شعر است كه تنه هاي آن هميشه نسبت به مضمون از ضعف دايره همنشيني و يا تقطيع
رنج مي برند . در حالي كه با پايان بنديهايش مي توان در دنياي پر از راز و رمزش غرق
شد .
« من باز تو را خواهم ديد / خواهر پر زورم / گور پر تنفس» (خوابها
) ص 57
جناب چالنگي تعصب واژه هاي شعرش را دارد و اين از حك و اصلاح
نسخه هاي جديد كاملاً پيداست. مثلاً در شعر اول كتاب عنوان «يال» بود كه حالا «تو
پرنده ي نقره گون» شده است. و داراي سه قسمت مجزا بود كه بندهاي عددي حذف شده اند .
و صفت كوچك به گياه اضافه شده است . و فعل بيرون مي ريزم از آستين همان آه طولاني
بيرون زده است . و باقي شعرها كما بيش .... كه اين از اختيارات شاعر است ، گوئي به
« نقد » شعر خود نشسته است تا دست منتقدين را كوتاه كند .
«بايد دورتر
روم / دورتر از اسبهاي كج كلاه / كه فتنه ها دارند/ بايد دورتر روم » (خرمنها در
آفتاب) ص 63
شاعر گاه كودكي است كه روي زبان اژدها خوابيده است و گاه
با معصوميت مرگ را به بند مي كشد :
« به بند كشيده مرگ را / بعد از او
كسي نمي ميرد » (ديگر نمي خندند) ص 17
جائي كه دنيا كوچك است و شاعر
بزرگ ، و اين حرف را ديالكتيك حاصل از شعر تأئيد مي كند خواننده در دايره جهان بيني
جناب چالنگي مات مي ماند . زيرا ژنتيكي شاعر ، چهره ي پذيرفته شده شعر عصر ماست . و
آنقدر در شعر جدي و نفس گير است كه بايد وراي عين و ذهن اش را كاويد . محور اصلي
زنگوله تنبل مرگ - تاريكي ، تاريكي - مرگ ، رنج - كار ، كار - رنج ، شب - ماه ، ماه
- شب و تصاوير تقابل است كه بايد لابلاي كلمات را جستجو كرد . شعرش سهل و ممتنع است
و فرديت خلاقي است كه ابر ، ماه ، صبح ، اسب ، مرغ ، آفتاب ، آتش ، پروانه ، ستاره
، كودك ............... تكه هاي كنده شده از شاعر هستند .
و به رغم سكوت
مطبوعاتي اش هنوز شاعر تر از آسمان است و زنگوله تنبل « ميراث هنري » عصر ماست و
اين صدا شنيدني است . جناب چالنگي در طول اين سالها ثابت كرد كه هنوز هم فرمولي است
براي شعر نو ايران :
«من از تو آگاهي نمي خواهم / با تو مي آموزم » ( به
پيشباز آتشهاي من ) ص 60