مدرنیسم نیمایی ومساله ی سوبژکتیویسم
سعید سروش
راد
نیما یوشیج درچندجا از حرف های همسایه بر سوبژکتیو بودن
شعر سنتی تاکید می
کند .
از جمله در یادداشت36 می نویسد:
به شما گفته بودم شعر قدیم ما سوبژکتیو است ،یعنی با
باطن
وحالات باطنی سر و کار دارد.در آن مناظر ظاهری نمونه ی فعل و
انفعالی است که
در باطن گوینده صورت گرفته نمی خواهدد
ندان متوجه آن چیزهائی باشد که در خارج
وجود دارد.
ونیز دریادداشت108 می گوید:
شعر سنتی ما،مثل موسیقی ما ،وصف الحالی است وبه حد
اعلای
خود سوبژکتیو.بنابراین نمی تواند محرک احساساتی،مثلا
م انگیز یاشادی افزا باشد،مگر
اینکه با حالت ذهنی کسی وفق
بدهد.زیرا چیزی را مجسم نمی کند ،بلکه به یاد می آورد.
تاملی بر این حرف می کنیم .آیا واقعن شعر سنتی
یا شعر قدیم
ما کاملن ذهنی است یا به زعم نیما به حد اعلای خود سوبژکتیو
است به
گمانم برای جواب به این سوال لازم باشد مروری هرچند
اجمالی بر دوره های گذشته
وسبک های مختلف شعر سنتی
داشته باشیم . برای جلوگیری از اطناب کلام با این فرض پیش
می رویم که مشتی از خروار را نمونه ی هر دوره بدانیم لاجرم
شعردو یا سه شاعرشاخص
هرسبک را صرفن از نظر عینی
بودن یا ذهنی بودن بررسی می کنیم
اگر شروع شعر فارسی را با شاعری رودکی در نظر بگیریم وبه
قبل تر آن کاری
نداشته باشیم به سبک خراسانی می رسیم که
از نیمه قرن دوم تا انتهای قرن پنجم رواج
داشته است. نمونه
جدی این سبک رودکی سمرقندی است.
شعر
رودکی درقالب قصیده و مبتنی بر توصیف
جزئیات طبیعت
،حماسه و واقع گریی است .اما نام آور ترین شاعر این سبک
فردوسی است.در
شعر فردوسی نیز به لحاظ فنون داستان
نویسی همچنین تراژیک بودن قضیه، صحنه سازی و
دراماتیک
بودن شاهنامه ما با شعری عینی روبرو هستیم. پس در این دوره
نمی توان با
حرف نیما موافق بود که شعر سنتی ما سوبژکتیو
است .
در قرن
ششم به دلایلی مانند عدم توجه ساختار حاکمه به
طبقه شاعر ونیز تاسیس مدارس دینی
وممنوعیت علوم عقلی ،
افکار عرفانی وغیر دنیوی شروع
به رشد می کنند به طبع غزل
شروع به توسعه وپیشرفت می کند . مسعود سعدسلیمان،
خاقانی
ونظامی از چهره های جدی این قرن هستند.
شعرهای نظامی
بطور کلی مبتنی بر داستان و روایت هستند از
این نظر لاجرم شعراو شعری تصویری است
خاقانی هم از
مسائل عرفانی در شعر استفاده می کند اما شعراو هم بیشتر
حالت نمایش
دارد مسعود به لحاظ شرایط خاص ودر زندان بودن
بیشتر از این دو به پهنه ذهن پناه می
برد به تعبیر شمیسا تصویر
پردازی شاعران این قرن اما
مانند سبک خراسانی بی واسطه از
طبیعت
نیست(محاکات)بلکه تصاویر آنان از آثار گذشتگان نشات
می گیرد اما ظاهرن شروع ذهنیت
گرایی در شعر ازاین دوره
آغازمی شود با این حال باز هم نمی توان شعر این دوره را
کاملن
سوبژکتیو دانست.
جلوتر که بیاییم به قرن هفتم، هشتم
وسبک عراقی می رسیم.
به دلیل حمله مغول وفشار شدید سیاسی تمایل به عرفان
رجامعه
شدت می گیرد به موازت آن عرفان بصورت جدی وارد
عر می شود سعدی ،حافظ و سنایی سه
قله این سبک هستند
در این میان جدی ترین نماینده شعر عرفانی سنایی است که در
غالب
آثار او عقل وخرد کم رنگ می شود حافظ بر آیند این دوره
است اوکمتر از سنایی به
عرفان می پردازد وجه بارز غزلیات
معروف او درهم تنیدگی مسائل سیاسی اجتماعی وتاریخی
وعرفان است سعدی بیش از این دو زمینی می شود بخصوص
در شعرهای عاشقانه که فصل مشتر
ک این سه تن است اما او
از نظر زبان بیشتر به سبک خراسانی نزدیک می شودتا
عراقی
در سوی
دیگرمولوی با دو کتاب ارزشمند وگران سنگ مثنوی
معنوی وغزلیات شمس وجود دارد در
مثنوی باز هم به دلیل
داستان پردازی مولوی با تصاویر زنده روبرو هستیم و در غزلیات
هم نمی توان گفت که شاعر در ذهنییات کامل سیر می کند
اگرچه کمتر از مثنوی عینی است
اما به هرحال بر آیند کار این
شاعر هم نمی تواند ذهنیت مطلق باشد بهرحال در این که
شاعران سبک عراقی از طبیعت فاصله می گیرندومصالح خود را
از فلسفه وعرفان استخراج
می کنندو لا جرم بیش ار پیش به
سمت فضاهای ذهنی معطوف می شوند شکی نیست اما
ماحصل
کلی آن ها(اگر بشود گفت ماحصل)ذهنیت مطلق نیست.
در ادامه
سبک هندی را داریم که شعر به کوچه وبازار سرازیر می
شود ولذا شعر این شاعران عوام
هم نمی تواند آنقدرها ذهنی
باشد اما اگرنمونه این سبک را صائب وبیدل بدانیم شعر سبک
هندی شدیدن به سمت ذهنی بودن سیر می کند.اینجا ست که
می توان با نیما موافق بود
.اما باز هم جای یک سوال باقی می
ماند وآن اینکه اگر نیما ذهنی بودن شعر را نقصی
برای شعر می
داندچگونه در یادداشتی در همان حرف های همسایه می گوید:
هزار سال شکست وتوسری مردم را دیوانه تنبلی و
راحتی
ساخته است ادبیات سبک هندی اعلی درجه ترقی شعر ایران
است اما این ادبیات
برای آنهایی که با خیالشان گردشی نداشتند
وخواستند جویده خردکرده لقمه به دهان آن
بگذارند،سنگین
بود.مرده ها می دانید یک ذره تکان نمی خورند.
از آنچه گفته شد شاید بشود این گونه نتیجه گرفت هر زمانی که
شعر
به غزل نزدیک شده به سمت ذهنی شدن میل کرده است
شاید به خاطر این که تغزل با حالات
درونی شاعر رابطه مستقیم
دارد اما باز این سوال مطرح می شود که آیا شعر کلاسیک را
می توان صرفن به قالب غزل محدود کرد؟ آن وقت تکلیف
قصیده،قطعه ،رباعی وسایر قوالب
شعر کلاسیک که اکثرن
مبتنی بر وصف هستند چه می شود ؟
با
این همه شاید در دو سبک عراقی وهندی بتوان با نیما _آن هم
با اما واگر_ موافق بود
اما باز در این جا جای سوال دیگری باقی
می ماند آیا شعری که در نظر امروزین ما
وضعیت سوبژکتیو دارد
در گذشته هم سوبژکتیو بوده است؟
تغییر در زیست آنگونه که خود
نیما بر آن در رساله ارزشمند ارزش
احساسات وبرخی یادداشت ها تاکید می کند باعث می
شود که
بسیاری از عناصری که در گذشته در زیست ما نقش داشته اند در
زندگی امروزین ما
جایی نداشته باشند وهنگامی که ما یک متن
را به عنوان یک اثر ادبی مطالعه می کنیم نه
از طریق دیدار بلکه از
طریق ضمیر ناخودآگاه درونی یا از طریق شنیده ها وگفته های
دیگران با آن ارتباط برقرار می کنیم یعنی به تعبیر حرف نیما به یاد
می آوریم اما
نمی توانیم تجسم کنیم چرا که در زندگی ما
بسیاری از عناصرآن روز امروزه دیگر وجود
خارجی ندارند اما به
نظر می آید همین عناصر در دوره خود عناصری ملموس وعینی
بوده
اند.اگر تاحدی این سخن درست باشد آن وقت مرز سوبژکتیو
وابژکتیو بودن اثر ادبی بسیار
مشکل خواهد شد.
براین باورم که اهمیت ذهنی بودن وعینی
بودن شعر ودیدن
نقص آن برای نیما از ذهنیت مدرن او نشات می گیرد همان اندیشه
ای که
مارکس بدان معتقد بود و می گفت آدمیان در گذشته به
دنبال تفسیری از هستی بودند( که
مساله ای است ذهنی)اما
امروزه به دنبال تغییردرهستی هستند (که مساله ای است
پراگماتیستی) علاقه ای هم به دادن جوابی مطلق ندارم-حداقل
تا الان_ با این حال
جای این سوالات همچنان باقی می ماند که
مرز ذهن وعین در کجاست ؟ آیا می توان
این دو را از هم جدا
کرد؟وآیا شعری می توان یافت که از فیلتر ذهنی شاعر نگذشته
باشد؟وآیا سوژه وابژه با گذر زمان جای خود را عوض نمی کنند؟