همیشه آیا
آن کلام واژگون بی کنایه را
تنها من بخواهم دید
؟
من که خونم را به آسمان پاشیدم
چیه می آراست در سردی ساتنش تا باز شود چون
تبی
بر من؟
من که گوری در آسمان بودم
تبسمی که سنگ ها برآن ناخن می
کشیدند
چیز های سوخته ام آموخت
ماوای نظر کردگان و
هم شورها را که جز
رشکی نبود
همیشه مرا می بینی
اما نه این چنین که بر می چینی
هجای بیت ها را
بر سنگ
آه ، ای ستاره ی واژگون
ای مثل آن کلام نمی دانم
2
* آویشنی که می سوزد *
آویشنی که می سوزد در پرچین های سپید
که سطح آبها را می برد و حباب
بر می افروزد
ستاره ی نمک در دهان دارد.
جامه از خزاب، زلف از نیم سایه های
بید،
طوق گریزانش نوارینه رفته تا تپه های دور.
چون رخنه می کند در مه
دشنام سرب است در باد و
پشنگ بعد از مرگ،
یک شهیه ی دور
که لشکری
محو را می کِشد دنبال.
زنده یاد سیروس رادمنش