1
بین دو دریا
پارو نزن! ساحل همین جا بین دریاست
مبدا همین جا بود٬ مقصد هم همین جاست
دل را به دستِ آبی دریا رها کن
روزی به دستت
میرسد٬ آن وقت موسی است
این گریه کوه است از دل سنگی
خویش
از هر طرف رودی میان دره پیداست
از خود گذشتن اولین گام است در عشق
با تیشه ای در
بیستون فرهاد تنهاست
هی برکه را با جرم زیبایی مهتاب
سنگش زنند و همچنان مهتاب زیباست
شب تا سحر در خود فرو میرفت شمعی
پس خود شناسی
ناگزیر از سوختن هاست
چون موج در فکر رهایی از خودت باش
ماهی از اول هم اسیر تنگ دریاست
2
نه اینکه مرغی اسیرم، نه چون شکسته پرم
که من بهانه ندارم، بگو چرا بپرم؟
خیال خام ندارم به ماه پنجه
زنم
نگو که ماه هلال است، من پلنگترم
خیال می کنم امشب تو بهتر
از ماهی
ولی چگونه بگویم که عاشق سحرم!
به گرمی سخنان تو دل نمی
بندم
شبیه باد بیابان هنوز در گذرم
شکست آینه، حالا درست مثل من
است
ترک ترک شده انگار پای تا به سرم
ملول گشتم از انسان کجاست
دیو و ددم
که من چراغ ندارم وگرنه دور و برم...
بیا به کوچه ی تنهایی ام بیا ای مرگ
که
حجله ها بنویسند مرد رهگذرم