اخبار سایت
آرشیو
شماره پنجم نورهان خرداد 1391 (32)
شماره ششم نورهان مرداد1391 (36)
شماره هفتم نورهان آبان 1391 (25)
شماره هشتم نورهان دی 1391 (39)
شماره نهم نورهان بهمن 1391 (41)
شماره دهم نورهان اسفند 1391 (15)
شماره یازدهم نورهان اردیبهشت 1392 (17)
شماره دوازدهم نورهان مرداد 1392 (14)
شماره سیزدهم نورهان مهر1392 (17)
شماره چهاردهم نورهان دی1392 (19)
شماره پانزدهم نورهان فروردین 1393 (31)
شماره شانزدهم نورهان تیر 1393 (17)
شماره هفدهم نورهان مهرماه 1393 (29)
شماره هیجدهم نورهان دی ماه 1393 (18)
شماره نوزدهم نورهان خرداد1394 (31)
شماره بیستم نورهان مهر 1394 (29)
شماره بیست و یکم نورهان فروردین 1399 (45)
شماره بیست و دوم نورهان مهر1399 (31)
شماره ی بیست و سوم نورهان آذر 1399 (47)
شماره ی بیست و چهارم نورهان بهمن 1399 (82)
شماره ی بیست و پنجم نورهان فروردین 1400 (48)
شماره ی بیست و ششم نورهان خرداد 1400 (45)
شماره بیست و هفتم نورهان شهریور1400 (47)
شماره بیست و هشتم نورهان آذر 1400 (75)
شماره بیست و نهم نورهان خرداد 1401 (26)
شماره سی‌ام نورهان دی 1401 (29)
شماره سی و یکم نورهان آذر1402 (39)
تقویم
دوشنبه ، 10 ارديبهشت ماه 1403
21 شوال 1445
2024-04-29
آمار بازدید کننده
افراد آنلاین : 113
بازدید امروز: 2022
بازدید دیروز: 2660
بازدید این هفته: 4682
بازدید این ماه: 49005
بازدید کل: 14917096
فرم ارتباط


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات



اسطوره ها جان گرفتند

گواهی گرفت از لب جام، جان را

جنونم به بازی گرفته جهان را 

جهانی که می زاید و می زداید

از آهنگ تاریخ زنگِ زمان را

گرفتم- بگیر اینجا در این شعر

که ظرف زمان نیست مرز مکان را

نه گردگذشته بر آیینه هاست 

نه حالی که آینده یاد دارد آن را

مروری مکرر،وقوعی مقدر

ومکثی مکدر بگیرد گمان را

جهان من آغاز و پایان ندارد

و جان می دهد حجمی از جاودان را

در آنجا نسیم سحر می سپارد

به دست سمن ساغر ارمغان را

و چون امپراطوری ابر

وحشت به جمهوری جاریه ها جان را

قشنگ نگاهی به خون خفته کافی ست

که گلگون کند آبی آسمان را

قلم با سر انگشت خود شانه می زد

به آرامی آشفته زلف زبان را

سر سبز برسینه ی سرد گوید

که آزادی آشفته خواب خزان را

خزان کودک برگ،گهواره ی مرگ

می آموزد از باد باران فغان را

عروس گلابستن بوستان است

به دامان باد آورید ارمغان را

خیالی خرامانم و می توانم برقصم 

برقص آورم واژگان را

چونان کودکم، کودکستانم آری

که یاد آورم گنبد و گِردگان را 

شگفتا،نشان از شگفتی و شک نیست 

شعور شگفت آور کودکان را

ومن طبق تاریخ این سرزمینم

و می خواهم از نو بنا سازم آن را

به فرمان اندیشه آتش کشیدم 

اَبَر امپراطوری آسمان را

و این گونه از یاد تاریخ بردم

خرافات پوسیده ی باستان را

زمین را من از آسمان پس گرفتم

همانا من آغاز کردم جهان را

به فرمانم اسطوره ها جان گرفتند  

چو کوهی که پوشانَد آتشفشان را

از آن آتش جنگ را برگزیدم

و این گونه جان دادم این داستان را

در آن روزگاران من افراشتم

من در افشه اساطیری کاویان را

من آن تیر را تا به جیحون رساندم

وبردوش آرش نهادم کمان را

به سرپورتوران ،به بازوی رستم

گرفتم گریبانِ گرز گران را

مبادا فراموش کردی، تهم- تن

چو من کُشته ام دیو مازندران را

به آینده آوردند اسفندیار و

بر انداختم تخمه ی تازیان را

بگو گیو و گودرز در خاک خوارزم

بکوبند تیمور و چنگیز خان را

از اعماق تاریخ اسکندر آمد

خبر کن سپاه انو شیروان را

بگو تا بیاید ز این دوره نادر 

و پایان دهد دور نامردمان را

و این است دنیای زیبای من

که ازآن با خبر کردم آینده گان را

در آینده نسل رهایی رقم می خورد

هشتمین رنگ رنگین کمان را

در آن روز آزادی آغوش همیم 

که دربرگرفته است دوران مان را

و در دست هر کودکی می گذارد

گل و تکه های مساوی نان را

 






ثبت نظرات


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات