1
آی عشق
عشق تازه
كه در من راه می
روی
و لفظ عسل، بر صوت زخمی ببرها می پاشی
آی عشق
بهار آمده
گل و
زنبورش را يكجا پشت درت می گذارد
و همين كه سكه ناخنت، بر كف دستش می
سايد
راضی است، راضی است
آی عشق
تو اين كشتی را
از تلاطم ليوان شكسته
نجات داده ای
و بال های من
پاروهائی كه بر آب سكوت مانده بودند
آی
عشق
عشق تشنه!
طراوت راه های تازه بر ناخن و بر زبانم!
2
من نازبالش کوچکی از سوالم
دلم می خواهد
سربگذاری بر سینه
من
بگوئی
چه پرنده ای است
که به جای من
در هوای تو آواز می
خواند.
3
میگويم زغال چرا
خاموشی!
گل سرخ هائی در دهانت پنهان است
چرا سخنی نمی گوئی
مگر كه
بسوزانندت.