اخبار سایت
آرشیو
شماره پنجم نورهان خرداد 1391 (32)
شماره ششم نورهان مرداد1391 (36)
شماره هفتم نورهان آبان 1391 (25)
شماره هشتم نورهان دی 1391 (39)
شماره نهم نورهان بهمن 1391 (41)
شماره دهم نورهان اسفند 1391 (15)
شماره یازدهم نورهان اردیبهشت 1392 (17)
شماره دوازدهم نورهان مرداد 1392 (14)
شماره سیزدهم نورهان مهر1392 (17)
شماره چهاردهم نورهان دی1392 (19)
شماره پانزدهم نورهان فروردین 1393 (31)
شماره شانزدهم نورهان تیر 1393 (17)
شماره هفدهم نورهان مهرماه 1393 (29)
شماره هیجدهم نورهان دی ماه 1393 (18)
شماره نوزدهم نورهان خرداد1394 (31)
شماره بیستم نورهان مهر 1394 (29)
شماره بیست و یکم نورهان فروردین 1399 (45)
شماره بیست و دوم نورهان مهر1399 (31)
شماره ی بیست و سوم نورهان آذر 1399 (47)
شماره ی بیست و چهارم نورهان بهمن 1399 (82)
شماره ی بیست و پنجم نورهان فروردین 1400 (48)
شماره ی بیست و ششم نورهان خرداد 1400 (45)
شماره بیست و هفتم نورهان شهریور1400 (47)
شماره بیست و هشتم نورهان آذر 1400 (75)
شماره بیست و نهم نورهان خرداد 1401 (26)
شماره سی‌ام نورهان دی 1401 (29)
شماره سی و یکم نورهان آذر1402 (39)
تقویم
پنج شنبه ، 13 ارديبهشت ماه 1403
24 شوال 1445
2024-05-02
آمار بازدید کننده
افراد آنلاین : 114
بازدید امروز: 5671
بازدید دیروز: 4493
بازدید این هفته: 27210
بازدید این ماه: 71533
بازدید کل: 14939624
فرم ارتباط


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات



روز خجسته ی انگور

                        یزدان سلحشور 

 

امروز / روز خسته‌ی زنبور است
روز خجسته‌ی انگور است
می نشیند و ... می چشاند
ول کنید آب‌های راکد را
وزغ‌ها را ول کنید
غبار نشسته بر چهره‌ی دخترکان
اشک زنان
کابوس مردانی را
که از هراس جیب‌های تهی
از خواب می‌گریزند
جهان
چراغ سبز بزرگی‌ست که به تصادف فکر نمی‌کند
هر روز شاعری می‌میرد
اتاقکِ رویا خرد می شود
موتور عشق ... منفجر !
و بنزین
به قدر کافی در رگ‌های ما جریان دارد
تا با شعله‌ی دو چشم سیاه آتش بگیرد
زنبور‌های خسته به پرواز نمی‌رسند
هواپیما بلند می شود
در ساحلی می نشیند که پریان / طلا از گیسوان‌شان
استخراج می کنند
و انگور‌ها
جز به شراب شدن
از هیچ خیابانی در پاریس نمی‌گذرند
آفتاب را بلند کنید
می خواهم زیر برگ ها را ببینم
مورچه‌ها را که سیب زمینی و نان به خانه می برند
و مورچه‌خوار را
که از شکاف میان دو سنگ
به نظرات مارکس می خندد
باران باریده است
تو قعی نیست
آب‌ها از آسیاب
ما از زندگی افتاده‌ایم
و مرز پُرگهر
با پرچم بازی می‌کند
انگار که کودکی / با کهنه‌ی تازه َتر شده‌اش!

 

                                                    






ثبت نظرات


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات