اخبار سایت
آرشیو
شماره پنجم نورهان خرداد 1391 (32)
شماره ششم نورهان مرداد1391 (36)
شماره هفتم نورهان آبان 1391 (25)
شماره هشتم نورهان دی 1391 (39)
شماره نهم نورهان بهمن 1391 (41)
شماره دهم نورهان اسفند 1391 (15)
شماره یازدهم نورهان اردیبهشت 1392 (17)
شماره دوازدهم نورهان مرداد 1392 (14)
شماره سیزدهم نورهان مهر1392 (17)
شماره چهاردهم نورهان دی1392 (19)
شماره پانزدهم نورهان فروردین 1393 (31)
شماره شانزدهم نورهان تیر 1393 (17)
شماره هفدهم نورهان مهرماه 1393 (29)
شماره هیجدهم نورهان دی ماه 1393 (18)
شماره نوزدهم نورهان خرداد1394 (31)
شماره بیستم نورهان مهر 1394 (29)
شماره بیست و یکم نورهان فروردین 1399 (45)
شماره بیست و دوم نورهان مهر1399 (31)
شماره ی بیست و سوم نورهان آذر 1399 (47)
شماره ی بیست و چهارم نورهان بهمن 1399 (82)
شماره ی بیست و پنجم نورهان فروردین 1400 (48)
شماره ی بیست و ششم نورهان خرداد 1400 (45)
شماره بیست و هفتم نورهان شهریور1400 (47)
شماره بیست و هشتم نورهان آذر 1400 (75)
شماره بیست و نهم نورهان خرداد 1401 (26)
شماره سی‌ام نورهان دی 1401 (29)
شماره سی و یکم نورهان آذر1402 (39)
تقویم
يكشنبه ، 9 ارديبهشت ماه 1403
20 شوال 1445
2024-04-28
آمار بازدید کننده
افراد آنلاین : 102
بازدید امروز: 1882
بازدید دیروز: 8016
بازدید این هفته: 1882
بازدید این ماه: 46205
بازدید کل: 14914296
فرم ارتباط


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات



« غزلی در قصیده ای »



                       سیامک میرزاده


 
گواهی گرفت از لب جام ، جان را
جنون ام به بازی گرفته جهان را
جهانی که می زاید و می زداید
از آهنگ تاریخ ، زنگ زمان را
گرفتم ! بگیرید ! اینجا در این شعر
که ظرف زمان نیست مرز مکان را
نه گرد گذشته بر آئینه حال
نه حالی که آینده یاد آرد آن را
مروری مکرّر ، وقوعی مقدّر
و مکثی مکثر بگیرد گمان را
جهان من آغاز و پایان ندارد
و جان می دهد حجمی از جاودان را
در آنجا نسیم سحر می سپارد
به دست سمن ساغر ارغوان را
و چون امپراطوری ابر بخشد
به جمهوری جاری آب ، جان را
پشنگ نگاهی به خون - خفته کافی ست
که گلگون کند آبی آسمان را
قلم با سرانگشت خود شانه می زد
به آرامی آشفته زلف زبان را
سر سبز بر سینه ی سرو گوید
که آزادی آشفته خواب خزان را
خزان ، کودک برگ ، گهواره ی مرگ
می آموزد از باد و باران تکان را
عروس گل آبستن بوستان است
به داماد باد آورید ارمغان را
خیالی خرامان ام و می توانم
برقصم ، برقص آورم واژگان را
چنان کودکم ، کودکستانم ، آری
که یاد آورم گنبد و گردگان را
شگفتا نشان از شگفتی و شک نیست
شعور شگفت آور کودکان را
و من طفل تاریخ این سرزمین ام
و می خواهم از نو بنا سازم آن را
به فرمان اندیشه آتش کشیدم
ابر – امپراطوری آسمان را
و اینگونه از یاد تاریخ بردم
خرافات پوسیده ی باستان را
زمین را من از آسمان پس گرفتم
همانا من آغاز کردم جهان را
به فرمان ام اسطوره ها جان گرفتند
چو کوهی که جوشاند آتشفشان را
از آنها تنی چند را برگزیدم
و اینگونه جان دادم این داستان را
در آن روزگاران من افراشتم من
درفش اساطیری کاویان را
من آن تیر را تا به جیحون رساندم
و بر دوش آرش نهادم کمان را
به سرکوب توران به بازوی رستم
گرفتم گریبان گرز گران را
مبادا فراموش کردی تهمتن
که من کشته ام دیو مازندران را
به آینده آوردم اسفندیار و
برانداختم تخمه ی تازیان را
بگو گیو و گودرز در خاک خوارزم
بکوبند تیمور و چنگیز خان را
از اعماق تاریخ اسکندر آمد
خبر کن سپاه انوشیروان را
بگو تا بیاید به این دوره نادر
و پایان دهد دور نامردمان را
و اینست دنیای زیبای من که
از آن باخبر کردم آیندگان را
در آینده دست رهایی رقم می ...
... زند هشتمین رنگ رنگین کمان را
در آن روز آزادی آغوش امنی ست
که در بر گرفته ست دورانمان را
و در دست هر کودکی می گذارد
گل و تکّه های مساوی نان را
 





ثبت نظرات


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات