علی جهانگیری
دفتر شعر مانا آقایی « زمستان معشوق من است » ( چاپ سوئد )
را دوستی عزیز برایم آورد ، 37 شعر نسبتا کوتاه ، مجموعه ای کوچک اما پر
نوسان ، پر نوسان از آن رو که ما را در مسیر خوانش شعر هایی قرار می دهد
که ظرفیت های متفاوتی را پیش روی ما گشود
ه اند .
هیچ کس قتل درختی را / به خاطر چند ورق کاغذ قبول نمی کند / با این همه نوشتن شعر بد / معمول ترین سرگرمی دنیاست . . . ص 37
شعری یک دست با لایه های ظریف در زیر پوست زبان که از « قتل درختی » بیشترین
بهره را می برد ، بی آن که به زبان ابهام بدهد ، سوال را از فهم مخاطب
طلب می کند ، ولی انگار شاعر همین مقوله را در بعضی شعر ها جدی نگرفته و
نمی دانم چرا ؟
بچه که بودم / آسمان را میدان جنگ می دانستم / ابرها را سربازانی سیاه پوش می دیدم / که سوار بر اسب باد تاخت و تاز می کردند . . . ص 21
وفور فعل در ابتدای این کار برای چه ؟ و اینکه با فرو کاستن زبان
به عنصری برای بیانگری و روایت محض ، چه اتفاق تازه ای می تواند در سبک و
سیاق شعری ما ایجاد شود ؟ جز همین نمونه های فیس بوکی که داریم می بینیم
به جای ساده نگاری ، ساده انگاری را پیش گرفته اند و ای بسا نام هایی را
با تکیه بر سواد مخاطب آن لاین برای خویش دست و پا کرده اند .
و درست همین رویکرد فعل که در کارهای مانا کم نیست ، در بعضی از شعر ها راه دیگری را گشوده اند :
شال و کلاه می کنند / دست به سینه می ایستند / چشم بر هم می
گذارند / و بی صدا می روند زیر زمین / هیچ کس نمی تواند مثل آدم برفی های
محله ی ما / این طور شاعرانه به آفتاب فکر کند . . . مسافران ص 22
در مسافران ، که به گمان من بخشی از جریان زیبای شاعرانگی را از
اسم خویش آغاز می کند ، با این که فعل وجود دارد ( در هر سطر یک فعل ) اما
عنصر روایت ما را در انتظار نگاه می دارد ، بیان گری نمی کند ، به کارِ
القای حس و ایجاد فضا می آید ، افعال را از سوم شخص انتخاب می کند و با
تکیه بر غیاب کنش گر ، هر چیز می تواند در تلقی مخاطب از سه سطر اول
بنشیند و دست مخاطب را برای همسان یابی باز می گذارد ، و با توجه به نحوه ی
چیدمان ، ضربه را در دو سطر پایانی ، به جا نشانده است ، شعر به چیزی
بیرون از خود و روابط درون متنی تن می دهد ، به چیزی بیرون تر از آدم برفی
اشاره می کند ، از روایت خویش فاصله گرفته و در بین ما ، در همین خیابان
ها راه می افتد و مصداق یابی اش را از انتخاب های خواننده ی شعر وام می
گیرد . « دست به سینه می ایستد » و از این سطرها در این شعر کم نیست ، این
سطرها که اتفاقا با فعل خاتمه می یابد و از لحاظ زبانی ساده هستند ، با
توجه به نوع چیدمان ، شعر را تبدیل به کنشی می کند که می تواند ما را
بگوید و هنوز تا ما ، راه داشته باشد .
اگر در کل بخواهیم بر عناصر زبانی تکیه کنیم ، شعر مانا شعری است
فاقد ارزش های آوایی زبان ، ارزش های موسیقیایی رها شده و به گمان من سعی
شاعر این بوده که با نزدیک کردن زبان به مخاطب ، به دکلماسیون نزدیک و
نزدیک تر شود و این یکی از ارزش های کار می تواند باشد و می تواند نباشد ،
شمشیری دو لبه است ، فدا کردن یک توانایی به نفع توانش دیگر و ای بسا
کارا . . .
مردان همه در تاریکی / به خانه ی من آمدند / و بی ان که در بزنند
وارد شدند / آنان هر کدام / یک تکه از قلبم را / که آفتاب را در آن پنهان
کرده بودم / ربودند / و بی صدا رفتند / آهسته و پاورچین / مانند دزدان
نیمه شب / هریک / با چراغی در دست . . . مردان ص 14
در این شعر که من آن را وام دار اندیشه تقابلی نور و تاریکی می
دانم ، مسیر شعری با خوشه های آوایی وزن مفعول فاعلات مفاعیل فاعلات
درخشان تر شده است ، ولی همین خوشه های موسیقیایی آن قدر ظریف بکار گرفته
شده که حضور آن حتی حس نمی شود، و باز هم می بینیم که شعر به ارزش های
بیانی خویش بیشتر تکیه زده و پیکره را از واحد های معنایی بافته است ،
خوشه های معنایی همچون ( تاریکی ، آفتاب ، نیمه شب ، چراغ ) ، ( پنهان
، ربودند ، بی صدا ، آهسته و پاورچین ، دزدان ) بیشتر به کار ساخت معنایی
آمده است ، جدای از آن که ابتدای کار ، بسیار ظریف از تاریکی آغاز نموده و
با روشنی به پایان رسانده است . که به نظرم یکی از بهترین شعر های این
مجموعه ی کوچک است . و خوشبختانه از این دست شعر ها در این مجموعه کم نیست .
شاید تا حدودی توانسته باشم دیدگاه خودم را از پر نوسان بودن این
دفتر شعری نشان بدهم و ای کاش در بعضی از شعر ها که مثالا آورده شد کمی
حوصله و کمی . . و کاش این کاش های من کمتر و کمتر می شد .