اخبار سایت
آرشیو
شماره پنجم نورهان خرداد 1391 (32)
شماره ششم نورهان مرداد1391 (36)
شماره هفتم نورهان آبان 1391 (25)
شماره هشتم نورهان دی 1391 (39)
شماره نهم نورهان بهمن 1391 (41)
شماره دهم نورهان اسفند 1391 (15)
شماره یازدهم نورهان اردیبهشت 1392 (17)
شماره دوازدهم نورهان مرداد 1392 (14)
شماره سیزدهم نورهان مهر1392 (17)
شماره چهاردهم نورهان دی1392 (19)
شماره پانزدهم نورهان فروردین 1393 (31)
شماره شانزدهم نورهان تیر 1393 (17)
شماره هفدهم نورهان مهرماه 1393 (29)
شماره هیجدهم نورهان دی ماه 1393 (18)
شماره نوزدهم نورهان خرداد1394 (31)
شماره بیستم نورهان مهر 1394 (29)
شماره بیست و یکم نورهان فروردین 1399 (45)
شماره بیست و دوم نورهان مهر1399 (31)
شماره ی بیست و سوم نورهان آذر 1399 (47)
شماره ی بیست و چهارم نورهان بهمن 1399 (82)
شماره ی بیست و پنجم نورهان فروردین 1400 (48)
شماره ی بیست و ششم نورهان خرداد 1400 (45)
شماره بیست و هفتم نورهان شهریور1400 (47)
شماره بیست و هشتم نورهان آذر 1400 (75)
شماره بیست و نهم نورهان خرداد 1401 (26)
شماره سی‌ام نورهان دی 1401 (29)
شماره سی و یکم نورهان آذر1402 (39)
تقویم
يكشنبه ، 9 ارديبهشت ماه 1403
20 شوال 1445
2024-04-28
آمار بازدید کننده
افراد آنلاین : 100
بازدید امروز: 1685
بازدید دیروز: 8016
بازدید این هفته: 1685
بازدید این ماه: 46008
بازدید کل: 14914099
فرم ارتباط


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات



نگاهی بر کتاب محمد علی حسنلو


                     آرمان میرزا نژاد


به من كه گياهي بي طراوتم

تصوير از دست رفته ي لبخند را نشان بده

به من كه تو را

در آوازهايي ممنوع زمزمه كردم

 

به باورم هنرمدرن ، به جرگه ها و سويه هاي گونا گوني ازحيث محتوا و فرم و ايماژ وايده و

نظريه  مي رود ،  از سويي گرايشات زباني و در راس آن  شعر در زمان ما " كه  يورش قوانين ِ

قراردادي ، سنت هاي مرسوم ، پديده هاي نوين ، مكانيزم ايديولوژي سياسي و سرايت آن به ابعاد

فرهنگ فكري جامعه "  به ادبيات نوشتاري ، شاكله تشخص يافته مي بخشد همه اين عوامل در كانوني از تاثر و

تاثير پذيري شخص مولف را معطوف به افق ديد ِ بزرگتري ميكند كه اين نگرش مغايرت با بوطيقاي تجدد

(فـن شـعر) ندارد.

 و باز تمامي اين مولفه ها در امتداد ساليان دراز ميتواند به جهان بيني شاعر ، ويژگي هاي تاويل پذيري

ببخشد.

شاعر زمان ما ، باضروريات زندگي كنوني ، مي تواند جست و خيزهاي  رئالستيك ،  و هم سطحي با جريانهاي

اجتماعي و سياسي عصر خود داشته  باشد ، و رخدادهاي غير طبيعي ، و برخوردهاي نامانوسي  را در گردباد

 حوادث و تصورات ذهني  و ناهنجاري هاي عادي شده رفتاري ِ انسان ها ، زير ذره بين شعرش – به عرصه ي

نمايش بگذارد.

 كه آن شعر بتواند آيينه ي انعكاس دهنده ي تضاد و تناقض هاي زيستي و فرهنگي مردمي باشد كه  در محيط

پيرامون آنها ، شاعر را با زندگي سياه و سرد يا پر تنش و ناسازگاري  درگير مي كند.

درمصراع هاي مياني ِ شعر " نامه " مخاطب با تمايل به رويكردهاي  تاريخي و سياسي وطن خود،بنيان شعر

 را در فضايي شلوغ و مضطربانه  كشف مي كند كه گويي ، پرده دري هاي جسارت آميز شاعر، خـــــــــود

رسانه اي آزادتر، بي واسطه تر  براي بيان و پژواك حقانيتي است كه تحريف شده و مكتوم مانده است

ويادآوري محتاطانه شاعر ، وقايع را  كه در هاله اي از كم رنگي يا بي رنگي، به فراموشي سپرده شده نقبي

به حافظه ي عمومي زده و مي نويسد:

 

 

يادت بياور/ نقش ِ هيس را بر لب ها /گلوله هاي هوايي / صورتهاي مشكوك/ شليك مرگ / از مناره ها/

و دهان هايي كه به صندلي اقرار كشيده شد/ اقرار/ اقرار/ اقرار/ من اغراق مي كنم/ به نيمه ي گم شده /

به درختي كه لرزيد/ميوه اي كه نصف شد/ سيبي كه نخورديم / دهاني كه زخم/من اقرار مي كنم / ما نه با شما
    
نه آنها / ما كه هيچ وقت با هيچ كس نبوديم...

 

و درمصرع هاي بعدي كه " انگاره اي از واقعيت ِ تكراردر زندگي ِ يك نسل " مورد اشاره  ونكوهش شاعر است

تكراري كه زبان ها  وگوش ها با "بايد" ي كه معلوم نيست از روي چه جبرواختيارمحكمه پسندي پذيراي آن اند

و بايد به آن تن بدهند اين " بايد "  و"تكرار" نسل جديدي را باز هم گرفتار رخوت و يكنواختي خود مي كند...

تكراري كه بخش عظيمي از زندگي شبانه و روزي آدميان زميني را براي طواف كردن بر دور نيازشان محكوم به

حركت و گاهن عدم آرامش ميكند. و  همچنين مرارت ِ عذاب اوري كه يك محكوم ِ بر صندلي نشسته(كه بوي خون

مي دهد)مجبور به اعترافي تكراري مي شود شاعر از ان به" اقرار " نام برده كه درمصراع هاي زيربا آن رو به

رو مي شويم:

من اقرار ميكنم /به صندلي / و پايه هاي سستي كه فرو مي ريزد/ روزي كه نه من نه تو/ آدمهاي تازه اي مي آيند

با زبانهايي كه بايد تكرار كنند/ گوش هايي كه بايد تكرار كنند/هيچ چيز! / تمام نميشود عزيزم/ جايي / ميان دست
 
هاي دو نفر ديگر / تكرار...( صندلي بوي خون مي داد)

 

به مصرع هاي پاياني شعر"نامه" كه نزديك ترمي شويم گويا حرف ازيادآوري هشداردهنده اي است كه گذشته را

به كاغذ ِ امروز آورده است.

نوستالژي اي كه تجارب ِ تلخ اجتماعي و مايوس كننده اي را با قدرت نفوذاش بر روان شاعر  تحميل كرده واو

رابه امروزي مي رساند كه " تاريخ"روي تقويم مي ايستد و متوقف مي شود ! و باز به جلوتر مي آيد خود رادر

صحنه ي اردوگاه ِ غريبي  مي بيند كه شهرش است اردوگاهي  كه به سرباز خود نه پوتين و نه درجه و لباسي

درخور مي دهد.

 واپس خوردگي ِ روان نژندانه  اي در خصوص تاويل از اين مصرع ها احساس ميشود. انسان ِ شاعر در

هركجاي مشاهدات ِ جستجوگرانه اش ،آرماني را كنكاش ميكرده  كه در واقعيت حتي نشان حقيرانه اي از آن
نيست...و از" چشم هايي" نام مي برد كه ارزش هاي قابل تحليل انساني اش را درنيافته اند!

در اردوگاه تاريكي نشسته ام / بدون پوتين ، لباس ، درجه / سربازخانه اي  شده شهرم /

  1.  

 در كوچه هايي پراز چشم / چشم هايي كه با تو مي خوابند/ چشم هايي كه به دنبالت مي آيند

  1.  

/ چشم هايي كه از صورتت كنده نمي شوند/ و تو بايد با خودت با روزگارت / با جامعه اي كه كارنامه اش / از

  1.  
  2. دست چپش زمين نمي افتد/ كنار بيايي !...

شعر ادراكي تاويل شونده ، از محيط هستي شاعر است كه با دايره ي يافته هاي شخص بارورمي شود كه بي

هيچ  انقيادي شاعر ، آن واقعيت آزار دهنده يا مطلوب را بيان مي كند نه براي اينكه تنها 

شرح دهنده ي آن نواقص و معايب در هستي شناسي ِزندگي و جامعه اش باشد.           

فی الواقع مي توان گفت: در هر رويكرد رئاليستي درخواستي ازايده آليزم انساني        

در هنر به چشم مي خورد و با تضمين و تغيير از محتواي جمله ماركس درخصوص

ضرورت فلسفه بايد گفت ادبيات هم نه به تفسير و توصيف برهه اي از تاريخ و    

سياست حاكم - بلكه به تحول تدريجي ِ سرنوشت ِ آدميان مي انديشد انسانهايي كه         

در چهار سوي وخامت ِ اقتصاد، سياست ، و باورداشت هاي فرهنگي و اجتماعي خود

-مشابه ي اسيري سرگردان - دست و پا مي زنند و در گرداب زندگي دچار          

روزمره گي يا روز مرگي  می شوند .در راستا و تكوين اين جمله بايد گفت تغييري      

كه شاعران ِ آگاه و روشن ضمير ِ زمان ما از آن دوري نمي گيرند و به عنوان زنگ ِ

خطر ِ بيم دهنده اي  - بار رسالت خود را قاطعانه بر دوش مي کشند و با تعهد   

اجتماعي خود آن موقعيت بغرنج را صادقانه بيان مي كنند در شعر رخ مي نماياند.  

در شعر " خودخوري" مصاديق ِ بارزي از تجديد نظر شاعر ، به موقعيت ها و نمادها و حسرت ها

 به شكلي كه  انسان در محيطي كه وضعيت ِ "حاكم " و "محكومي" دارد به اعترافي تن ميدهد كه

خشونت اش واكنش گرانه اش را بر مي انگيزد در مصرع هايي از اين شعر اين شدت بخشي ِ تنفر

و عصيان به چشم ميخورد :

 

بايد دفتر را بر مي داشتم /تمام كلمات را شكل ِاعتراف مي ريختم / صندلي مي نشست / و من

بازجويي ميان سطرها : /من اعتراف مي كنم / به لب هاي زخمي ِ معشوق / و شكست ِ عشقي در گلو

من اعتراف مي كنم كه پرچم / احساسی ساده بود ميان سه رنگ/ يكي براي خون ، گودالهايي در عمق خاك

يكي براي صلح ،  پرواز پرنده اي بي صدا / ديگري آنكه خيابان آمد/ آن كه رقصيد آن كه آزاد بود آنكه

مي خواست / آن كه... / كودتا دست هاي سنگيني داشت / او كه مي برد و نمي آورد/او كه سوراخ مي كرد و

خوني جاري نمي شد/ او كه كفش هايم را جا گذاشت / در جاده اي مه آلود...

 

  

شعرهای اين كتاب ماحصل نگرش شاعرانه اي است كه يك هنرمند ِ جوان ، درشهر ِصنعتي    

و وسيعي چون تهران با يك سرخوردگي سنگين ، حسرت هاي دردناك و حوادث مخوف دوران خود را با   

اشتها و انگيزش ِ بيشتري به رشته ي شعر در مي آورد. درشعـــــــــــــــــــر حسنــلــو كمتر آن   

طبيـــــعت ورزي هاي  بـــــــومي محورانه به شكل شــــــاداب و ســـيال ديده مي شـــــــــــــــود .

. شعر او الهام گرفته از شهري ست كه يك سره در دود و ماشين آلات و ترافيك و بي اعتنايي و فقر و

فقدان آزادي شب و روز مي گذراند ...

 

 

شعرهاي وي به طوركلي آن تضاد ِ جدايي ناپذير با ذات ِ هنر را كه در كنه ِ زندگي و

افكار واعمال ماست هضم كرده و صريح تر با احساسات و تعقلات مخاطبان زمان خود

راه آمده . با مطالعه ی قطعات او گاهن به شعرهايي عاشقانه و مغازله آميزي در امتداد ِ

خوانش ِ كتاب بر مي خوريم كه معشوقه اي از جنسی زميني لحظه هايي كوتاه از

مكنونات دروني شاعر را دچار ِ عشقي تراژديك و غمگينانه كرده است كه باز گويي    

اين عشق معنايي بينابيني ميان پرستش وطن و معشوقه ي شاعر مي دهد .

 

 

امشب كه زنگ زدي / فهميدم زندان تو تمام شد/ زندان من ولي.../ خداحافظ /

  1.  
  2. دختر روزهاي كودتا /حضورت دونيمه از يك سيب بود/ نيمي براي نخوردن / نيمي براي

نديدن

شعر دربند ص 21

 

 

 

 

لب هاي تو زخمي ترند از اين خاك / معشوق ِ من / شكسته در تو درختي / و پوست مي داند

گذشتن سايه چاقو را /آب كه بايد ريشه هايت مي شد / پستانهايت را خشك كرده /

دويده هر جا خون / مي مَكد، تكه هاي تنت را / بگذار زخم ِ لب هايت باشم /  كمرنگ نشود

بوسه / وقتي كه عشق هم / چمدانش را آرام از سينه ي ما بيرون مي كشد

شعر بدون شرح ص 27

 

 

وهمچنين اتمسفر شعرها ،فضايي را تصوير مي كند كه مستعد ِ هيچ بودگي و وداع انسانها از

اصل و اساس معنوي شان است و خصوصا اين پديده در زماني رخ مي دهد كه تكامل

مدرنيته از نظر فرهنگي در حال رشد و تكامل است. در شعرهاي او از شكست و   

نوميدي كه از خصايص فرهنگي و رواني دوران ماست هم پيدا مي شود .

واين قطعه شعرها پژواك ِ گسسته گي و دوري روابط انسانها از همديگر را هم فاش    

مي كندشاعر در اداي مقصودات خود _و گاهن شعر سياه و مايوس كننده اي به نظر    

مي آيد كه شدت واقعيت سرسام آوري را با زبان خود به صحنه كلماتي ته نشين شده    

مي آورد. و گاهن وضع گرفته گي وجدان مدارانه ي شاعر در برابر سياست كاذب       

نه به عنوان شاعري سياست زده - بلكه واكنشي طبيعي و هنري به رخدادهايي كه    

اذهان جامعه اي را به خود مشغول كرده است :

 

 

علف !

 

سبز را باور نمي كنم/وقتي كه اين همه درخت مي ريزند/زمين قامتي نازك مي شود و/پاييز ، زير پايم خلاصه

از من زندگي/اندازه ي تيك تاك ها گذشته است/كفشهاي خودش را پوشيده و/فراموشي جاري در انگشتانش

پيراهن روزهاي رفته ام بودي سبز/گياه توام كه هر باز بي قرار/گلدان خاكستري ات در خاك تنم پژمرده مي شود

مرا رعايت كن/براي تنم كه علفزاري ساكت شده/مرا كه مي ريزم/مي شكنم/همراه قدم هايم به ريشه ها برگردان

 

اما بي ترديد در شعر هاي حسن لو، سويه هاي انكارناپذير ِ واقعيت گرايي ، توجه به عواطف ِ كمرنگ شده  ، و
 
ارزش هاي پنهان مانده ،عشق هاي رو به زوال انسانها، ناهنجاري هاي غيرقابل هضم در محيط بومي ، و

نمايشي از اختناق و سركوب  به چشم مي خورد

 

شعر او روان و بي پيرايه از نظر بديعي در زبان و سمبوليك و نمادين از نظر سبكي و طعنه زننده از نظر لحني

ست.  در كل شعرهاي كتاب "گنجشكي با حنجره زخمي " به دو وجه زير تقسيم مي شوند

  1. سياسي اجتماعي ( توام با اعتراض و كنايه)

 

  1. تغزلي ، وطني

 بيشتر به خصايص و شماي كلي آثارش ، رنگ و غناي هنري مي بخشد

 

 

-هيزم!

گُل هاي وحشي لبانت

هر بار كه بر دهانم مي نشيني

تيغ ها فرو مي روند

و كسي در پوستم كبريت مي كشد

در من جنگلي براي سوختن آماده است
...

چندشعرپيشنهادي :

شبح هدايت ص44 / 13 هشتادو هشت ص 52  / علف  ص 55  / واقعيت ص 67
ناخوانا ص 72 /  زخم ص 73 / دماوند تهران ص 83  / گنجشكي با حنجره ي زخمي ص 91

 


 






ثبت نظرات


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات