محمد حسین ملکیان
ما با هم هرچی عکس می گیریم
یکی از ما دوتا سیا میشه
به تو بیخود خودم را چسبوندم
یکی از ما تو قاب جا میشه
واسه عکاس باورش سخته
اینی که پیشمه زنم باشه
آرزومه واسه یه بار تو عکس
دست تو دور گردنم باشه
کادرشو هی بزرگتر کرده
تا من و تو کنار هم جا شیم
عکسمون دیگه دست جمعی شد
باید از بین جمعیت پاشیم
یه دفعه بین عکس انداختن
محو چی می مونی نمی دونم
حرف ناگفته ی تو چشماتو
بعدها توی عکس می خونم
دلم از لنز دوربین پره
دیگه تنها تو خونه عکس بگیر
بدجوری برق می زنه چشمات
توی تاریکخونه عکس بگیر