شهاب شهیدی
این پلی است که
گاه شکسته می شود
گاه به آب می رود
و گاه به آتش می سوزد
هر صبح به خرید می روی
وبا سبدی
که ترکه های کف اش پیدا است و
پر از اطلسی های بسته
باز می گردی
با من
با لهجه اخم و لبخند حرف می زنی
تا پائیز و یرگها
با دو،سه پوشِ برف
سر ریز کنند از سبدت
و بعد در کیف ات
میان کلید و ریمل و گوشی خاموش
پی برگه های هیچ وپوچ بگردی