کیانا برومند جاوید
اول
با چرم داغ خورده ی کتف
که ماغ می کشید
و می لرزید بر میله های لاستیکی،
کبیسه ی ما بود
فرجام روز
و پاره شده بود در 365 روز از ما
نشناختی ام!
آمده بودم
با شباهت های قریب
با صدف ها
با دلشان که له شده بود
و صدای شان
نمک سود،
دریا را آرام نمی گذاشت
نشناختی ام نه!
با پاییز های پیاپی
با فصل های بی نام
باران های حاره
حتی یکبار زنی
از ابر سرخ
کلماتم را بر سر و رویت پاشید
تو نشناختی ام!
اینبار که بیایم
چاقو ها
عصاره ی زخم
بر ترکه های انار
لخته های دلم
تو میزبان:
با چاقویی در دست
و مهمان:
ظرفی از میوه
بی قرار بر میز