پدرام مجیدی
چند برگ از خاطرات مشهورترین پدرام مجیدی دنیا
عصر آویزان پنج شنبه بود
و حوصله ام داشت لبریخت می شد
از ارتفاعی که هیچ مادر قحبه ای تخم نداشت بپرم
پرنده مردنی است
خاطراتت را پرواز بسپار
درست عصر آویزان پنج شنبه بود
ساعت چهار و چل و نه دقیقه و سی وشش ثانیه
و حوصله ام داشت لبریخت می شد
با بیضه هام یه قول دوقول بازی می کردیم
بیشتر اوقات ما با بیضه هام یه قول دوقول بازی می کردیم
راهی نداشتیم با بیضه هام یه قول دوقول بازی می کردیم
جر زد
عصبی شدم
به صورتش تف انداختم
و کش تمبانم را عصبی در آوردم
سگ-گرگ ها را عصبی یکی یکی از پاچه
هام کشیدم بیرون
به صورتمه بستم
بعد از تارهای عصبیم شلاق بافتم
عصبی به سگ-گرگ ها زدم
و جملگی راهی شدیم
راهی شدیم که نمی دانم به تعجب کدام علامت ختم خواهیم...
شد=رفت
نقطه
ما چند کلمه بودیم
با چند کلمه بودیم
که رم کرده بودیم از کاغذ
که ورم کرده بودیم بر کاغذ
و کاغذ کلمه ای است که اسکیمو ها هرگز نسوخته بودند
اسکیموها هرگز نسوخته بودند
هرگز نسوخته بودند
هرگز
علامت سوال
ساعت از پنج نگذشته
ما با حضرات اسکیمو ها آن قدر صمیمی شده بودیم که به هم «تو» می گفتیم
هوای بدی بود
«گه» می گفتیم
نقل قول:
تو خیلی گهی!