اخبار سایت
آرشیو
شماره پنجم نورهان خرداد 1391 (32)
شماره ششم نورهان مرداد1391 (36)
شماره هفتم نورهان آبان 1391 (25)
شماره هشتم نورهان دی 1391 (39)
شماره نهم نورهان بهمن 1391 (41)
شماره دهم نورهان اسفند 1391 (15)
شماره یازدهم نورهان اردیبهشت 1392 (17)
شماره دوازدهم نورهان مرداد 1392 (14)
شماره سیزدهم نورهان مهر1392 (17)
شماره چهاردهم نورهان دی1392 (19)
شماره پانزدهم نورهان فروردین 1393 (31)
شماره شانزدهم نورهان تیر 1393 (17)
شماره هفدهم نورهان مهرماه 1393 (29)
شماره هیجدهم نورهان دی ماه 1393 (18)
شماره نوزدهم نورهان خرداد1394 (31)
شماره بیستم نورهان مهر 1394 (29)
شماره بیست و یکم نورهان فروردین 1399 (45)
شماره بیست و دوم نورهان مهر1399 (31)
شماره ی بیست و سوم نورهان آذر 1399 (47)
شماره ی بیست و چهارم نورهان بهمن 1399 (82)
شماره ی بیست و پنجم نورهان فروردین 1400 (48)
شماره ی بیست و ششم نورهان خرداد 1400 (45)
شماره بیست و هفتم نورهان شهریور1400 (47)
شماره بیست و هشتم نورهان آذر 1400 (75)
شماره بیست و نهم نورهان خرداد 1401 (26)
شماره سی‌ام نورهان دی 1401 (29)
شماره سی و یکم نورهان آذر1402 (39)
تقویم
يكشنبه ، 2 ارديبهشت ماه 1403
13 شوال 1445
2024-04-21
آمار بازدید کننده
افراد آنلاین : 68
بازدید امروز: 2318
بازدید دیروز: 5184
بازدید این هفته: 2318
بازدید این ماه: 2318
بازدید کل: 14870409
فرم ارتباط


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات



من موفق میشوم

                               

                              مهدی عزیزوف                                    

 

من موفق میشوم تا پایان  راه هیچ نمانده است. من هنوز امیدوارم فقط ترسم از اخرین وعده غذایم است.

ساعت  11 است،ازکارافتاده من با دست لمس میکنم ،این ساعت رانشان میدهد،شیشه اش شکسته.نزدیک گوشم میگذارم صدای تیک،تیک اش را میشنوم،اما...

تنها چیزی است که دارم،لمس اش می کنم صفحه اش شبیه قلب است باید دخترانه بوده باشد ویا شاید هم....نمی دانم ،ساعت درمشتم است و هرازگاهی ان را بیرون می کشم،لمس اش می کنم ساعت 11 است.نمی دانم 11 صبح بوده یا شب،دستم را به دیواره ها می گیرم وراه می روم ،راه می روم در این توبره غلیظ از سیاهی،نوری دیدم.من هنوزامیدوارم.دیواره ها برامده از جنس چیزی است که نمی دانم.می دانم فقط برامده است پراست از پستی و بلندی گیر میکند پاهایم به چیزهایی که نمی دانم چیست،خیس است تمام کف این توبره تاریک یک نوع خیسی که چسبنده هم هست،مشتم را باز میکنم،ساعت 11 است،صبح شاید.دوباره میروم. دست می کشم به دیواره ها و کورمال ،کورمال می روم.شاید نمی دانم...،باید من قبلا جایی بوده باشم که ساعتی با خود دارم .نمی دانم شاید...،باید کسی من را به درون این تاریکی اسیر کرده باشد،نه،شاید ،نمی دانم.....،باید طوری این جا افتاده باشم که ساعتم شکسته.شاید....

هیچ یادم نمی اید.هیچ.جزءخاطراتی که مغشوش است،مربوط به من نیست وهست.

می کشم دستم را به دیواره ها و اهسته،اهسته پایین دیواره می نشینم روی یک چهار پایه مانند .می کشم دستم را به صورتم که ببینم شکل خاطراتم هستم که هستم، شبیه چیزی یا چیزی شبیه ان همه مرد و زن که در خاطراتم برمی گذرد.

خوب،.....خوب.. این از دماغ پهن و با سوراخ های بزرگ،دوباره دست دور سوراخ های دماغم می کشم خیلی بزرگ است مثل غاری بی انتها می ماند می شد ای کاش در روشنایی می دیدمشان .

این هم از چین های پیشانی چقدر عمیقند و پر پیچ ،مثل نه،شبیه دایره اند دایره وار مثل وقتی درخت را قطع می کنند از کوچک شروع می شود بعد بزرگ وبزرگترمی شود تا ناپدید شود شاید سنم معلوم شود دست می کشم به چروک ها مثل درخت است دایره وار.

نه؛ صاف نیست مثل ادمهای خاطراتم.دست می کشم تا پیدا کنم کوچک ترین مرکزدایره را،بالای پیشانی خطی است که امتداد پیدا میکند و ازبس بزرگ می شود درجایی در امتداد لاله گوشم قطع می شود،پایین تر می ایم،بازهم،بازهم،اینجاست نوک دماغم یک دایره کوچک است ،دوباره دست می کشم انقدر ریز است که نمی شود گفت دایره اما هست از دایره دوم کمی بالاتراولی می فهمم که هست وهمینطور،تا کل صورتم را ببلعد،همه را.

ساعتم را لمس می کنم ساعت 11 است،شب شاید....

---مردی دوان،دوان بچه ای را اززیرخاک بیرون می کشد،هنوززنده است؛

 زن می گوید:دوباره خاکش کن در کف زاینده رود این بار، شاید بعد ها اب بیاید رویش.

رویم را برمی گرداند به سمت تاریکی ها تا دوباره خا طرات نیاید—

نه نباید این من باشم دستم را دوباره به صورتم می کشم؛مو،موندارم تمام سرم مثل کف دست است ؛نه ان مرد موداشت دماغش یک غار توخالی عمیق مانند سیاه چاله نبود،دایره وا نبود چینهای صورت و پیشانیشم چه بلند است مژهایم مثل گاو چه پیچی خورده باید7سانتی باشد.

---باشد با طناب می کشمش مثل طناب هیچکاک؛"دیده اید که و" زن گفت:" و بعد درجعبه کتابهایت میگذاری ومیزش میکنیم،میز غذاخوری"وخندید

مرد گفت: جنایت هنر است اگربا دقت وبدون کاست انجام شود،چند سالش است؟

چند سالم است،نمی دانم شاید مرا کشده باشند،با طناب؛یعنی من مرده ام دستم را به گلویم می کشم.نه.نیست هیچ چیزی که نشان دهد من با طناب خفه شده ام یا باشم.دستم را روی سبیلهایم می کشم برای اطمینان خودم اخر ان مرد سبیل نداشت .چه بزرگ است این سبیلم بزرگ تراز،حتی نیچه.

---مردگفت:نیچه گفت:حقیقت همیشه یک رویه است؟ایا این دروغی دورویه نیست؟

زن گفت:کدام حقیقت؟حقیقت چیست؟تو می دانی؟کی میداند ونگاه به ساعتش کرد که شکل قلب بود"قلبش را برایم بیاوردریک جعبه کادوبگیر،جعبه را ما موفق می شویم".

 

من موفق می شوم از این توبره پر ازخلط ازسیاهی بیرون بیایم وازشراین خاطرات مغشوش .من هنوزامیدوارم دستم را به دیواره ها می گذارم تا بلند شوم خیلی گرسنه هستم کورمال،کورمال دستی به اطرافم می کشم .نه نیست هیچ چیز برای خوردن،نمی دانم چقدروقت است که غذا نخورده ام اما خیلی گرسنه هستم،امروزکه به هوش امدم گشنگی هم امد، گرسنه ای که حاضر به هر کاری است تا سیر شود. می خواهم کمی ازدیواره ها را بکنم شاید بتوانم بخورم شان ،نه نمی شود کنده نمی شود. ساعتم را حیفم می اید بخورم حتی با این گرسنگی. مشتم را باز می کنم لمسش میکنم  11 است، شاید 11 شب نمی دانم شاید...

----شاید اب بیاید رویش و کف زاینده رود خشک چاله ای می کند ."شاید بعدها اب دوباره جاری شود و تودوباره زنده نشوی،میشود".

میشود چهارپایه را خورد و دوباره کورمال،کورمال می روم انجا که نشسته بودم.نه ،    نمی شود ان هم از جنس سنگ است به مانند دیواره ها کنده نمی شود.

---نمی شود خانم،" چی نمی شود؟" ببخشید خانم دوباره زنده می شود نمیمیرد مث بقیه نیست دوباره زنده می شود.خودم تا کشتمش سه روزکشیک دادم تا ببینم میشود بمیرد نه مث بقیه نیست دوباره زنده می شود.

 

میشود ایا بر این گرسنگی فائق امد،نه دیگر نمی شود.دستم را روی یکی ازچشمهایم      می کشم چه بزرگ است نه دیگر طاقت ندارم دستم را مثل قلاب می کنم، زیرچشمم می برم ودست دیگررا زیرچشم چپم قلاب را فشار می دهم وچشمم کف دست راستم می افتد یک جا می بلعم هنوزگرسنه ام، چشم که به کارم نمی اید در این تاریکی دوباره دست راستم را قلاب می کنم وفشار میدهم محکم واینبارچشم راستم کف دست چپم می افتد با ولع می بلعم ، اروغی می زنم کمی جایش می سوزد اما قابل تحمل است.ازجای چشم ها مایعی می ریزد روی صورت وپاهایم وداغ میشود برای مدتی پاهایم ازسردی اینجا.

----اینجا کسی نیست ،خانم

"نه بیا تو؛کشتیش ؟کوقلبش؟ کادوش گرفتی؟"

بله خانم بفرمایید                  

"چه خوش سلیقه ای.آه ،چه پاپیونی روش زده ای چه قرمزخوش رنگیه! من عاشق رنگ قرمزم،توچی؟"

 

من دستم را به مایع روی پایم میکشم ای کاش رنگش را می دیدم اما در این سیاهی مگر ممکن است.دستم را به صورتم می کشم دوحفره خالی دستم را پرمیکند انگشت اشاره را به داخل چشم چپم می برم تا جایی که می شود خیلی گود است ته ندارد انگشتم را حلقه وار بیرون می کشم تا بقیه مایع گرم دوباره بیرون بیاید ومن روی پاهایم بریزم که گرم شود.

نمی دانم چطور شد از حال رفتم. ای کاش می شد دیگر بیدارنمی شدم تا این خاطرات هم نیاید. همیشه این مرد و زن ثابت را با تکه ،تکه کارهایی که میکنند و نمی کنند ذهنم را اشغال کرده اند.بلند می شوم دستم را به دیواره ها میگیرم و میروم، پاهایم سرد، سرد است روی صورتم چیزی دلمه بسته، دست که میکشم بافتشان را روی پوستم حس می کنم.

----حس می کنم،خانم

"چی را حس میکنی،مرد"

که او مردنی نیست حتی اگر قلبش را دربیاوری وکادو کنی .خودم دیدم با همین چشمها دیدم که زنده شد،به دهن سگی بود میشود خانم دوباره کسی زنده شود؟

 

دوباره گویی زنده شده باشم امیدم را باز یافتم. دوباره دست به دیواه ها از جنس سخت میکشم ومی روم ای کاش می شد...

 

----ای کاش می شد خانم

"چی می شد؟"

که به دنیا نمی امدیم

"خوب نمی امدی"

خودم که نیامدم ،خانم

"پس که اوردت مگر انتخاب نکردی"

فکر نکنم،خانم

"انوقت که هزاران کروموزون واسپرم ازاد شدنند  تو از ان همه انتخاب شونده ،تنها کسی بودی که انتخاب کردی،تلاقی انها را"

یادم نمی اید خانم .. حتما مجبور به انتخاب شدم

 

یادم نمی اید هیچ چیز را شاید من انتخاب کرده ام در این توبره بی سروته همین طور بروم وبروم.صدای شر شر اب می اید از بالای سرم دستم را به دیواره ها می کشم می خواهم از انها بالا روم،نه نمی شود .مشتم را بازمی کنم دستم را به ساعت قلبیم می کشم ساعت 11  است صبح شاید نمی دانم...

 

---نمی دانم می شود ،خانم

"چرا که نه تکه تکه اش کن و بخورش تا دیگر نباشد که زنده شود،تا به حال گرسنه ات نشده؟"

 

خیلی گرسنه هستم امروزدیگرچه باید کرد.با اینکه می دانم چیزی پیدا نمی کنم دوباره     می روم چهارزانومی نشینم و همین طور دست روی زمین می کشم زیر دستم سنگها حالتهای نامفهومی را شکل داده اند،نه پیدا نمی شود. هیچ برای خوردن. دستم را محکم به دیواره ها می کوبم صدای ترق همه جا می پیچد و دستم ول می شود مثل عروسک های نخی که از بالا کسی هدایتش می کند دست من هم برای خودش این طرف وان طرف میرود،درد اما ندارم شاید از شدت ضربه باشد دستم را به دیواه ها می چسبانم وخودم کمی فاصله می گیرم و با پا روی دستم می گذارم تا کنده شود،نه نمی شود هر کاری می کنم  نمی شود این دست را کند این بار روی زمین می گذارم وبالا تنه ام را به عقب می کشم صدای پاپی می اید و چیزی از دستم شرحه می کند و صدای شرشرش روی کف دیواره ها به مانند صدای ابشار می ماند وپخش پاهایم می شود خیلی گرسنه هستم سریع دستم را بر می دارم ومی خورم،اول انگشتانم را وبعد پوست وگوشت روی بازوها را واستخوانها را می لیسم.

---استخوانها یش را هم لیسیدم خانم،هنوز یک تکه از گوشتش زیر دندانم است؛ نگاه کن خانم

"خلال دندان برایت بیاورم؟"

خانم چرا؟

"چرا چی؟"

چرا شما می خواهید بکشیدش

"دوستش دارم نمی خواهم زجر بکشد"

من هم شما را دوست دارم خانم جه کار باید کرد

چه کار باید کرد باید همین طوررفت دراین سیاهی و به جایی نرسید،اما نه، من موفق میشوم من هنوزامید وارم.تعادل ندارم با یک دست لنگ می خورد بدنم سمت ان قسمت که دست ندارم. پاهایم به چیزی می خورد سریع دولا می شوم تا برش دارم یک جعبه کوچک است و یک روبان مانند رویش اما خالی ست می خورمش یک جا اما هنوزگرسنه هستم چند بار مدفوعم را خورده ام اما دیگر مدفوع هم ندارم چیزی نخورده ام چند روزی است که داشته باشم.

---خانم ازمدفوعم قلبش بیرون افتاد

"خوب برایم بیاورش،کادوش کن وبیاور"

خانم اوهنوزنمرده قلبش را دیدم می شود قلب را خفه کرد با طناب شاید قلبش باشد که او را زنده می کند.خانم چرا نمی میرد.

 

چرا من نمیمیرم از دست این خاطرات کلافه شدم چرا این توبره تاریکی انتها ندارد چرا ان نور را نمی بینم نوری که قبلا دیده ام نکند گمان کرده باشم که نوری دیده ام.

----دیدم خانم ،قلبش را خیلی کوچک بود شکل ساعت شما

"کشتیش؟کو قلبش کادوش کرفتی؟"

بله خانم بفرمایید

"چه خوش سلیقه ای،آه چه پاپیونی روش زده ای چه قرمزخوش رنگی من عاشق رنگ قرمزم"

چه کارش کنم حالا خانم

"برو خاکش کن کف زاینده رود "

خشکه خانم

"شاید بعدها اب بیاید رویش و اثری ازش نباشد"

خانم چند سالش بود                                                                                   

"سه سال"

چرا نمی میرد خانم خودم سه روز کشیک دادم ان طرف پل مارنان از روی پل جعبه را دیدم که سگی کف رودخانه به دهنش گرفته بود و می دوید و من هم به دنبالش دویدم.

 

باید بدوم این طور اهسته نمی شود به انتهایی این سیاهی رسید گشنگی هم امانم را بریده یک دست دارم و یک زبان برای خوردن باید انتخاب کنم

----خانم من از انتخاب خودم ان روز که اسپرم بودم ناراضی ام  چه باید بکنم

"برای همین است که من می خواهم بکشمش"

خانم یعنی همه انتخاب هایشان غلط است .

 

نمی دانم این انتخاب درست است یا نه،انتخاب خوردن زبانم در اول یا دستم در اول اما من باید دست داشته باشم هم برای گرفتن به دیواره ها وهم برای کشیدن زبانم از حلقوم اهسته می نشینم سرپا، تکه می دهم به دیواره های یخ وار؛ از زبریشان کمرم زخم می شود دستم را غنچه می کنم پنچ انگشت را روی هم می گزارم تا راحت تربه دهانم برود وته زبانم را می گیرم ،می زند زبانم مثل قلب، نبض وار می زند سریع بیرونش می کشم صدای پاق  می اید وچیزی از ته گلویم مثل رشته هایی از طناب با زبانم بیرون می اید بیرونش       می اورم دستی رویش می کشم و یک جا می بلعمش مایعی با فشار به دندانهایم می خورد دهانم را می بندم اما با شدتی است که از کنار لب هایم مایعی می چکد روی پاهایم وپاهایم گرم میشود از سردی اینجا؛ پاهایم را لازم دارم برای رسیدن به انتهای این توبره ،آه خدا دستم را به دیواره ها می کشم می تواند نباشد می تواند اخرین وعده غذایم باشد نگرانی من هم همین است اخرین وعده غذایی ام دستم ان را خیلی دوست دارم.

---"من را دوست داری"

بله خانم همان طور که شما بجه تان را دوست داشتید و هزار دفعه کشتینش،خانم باید بکشمتان اخر خیلی دوستتان دارم مثل شما که بچه تان را خیلی دوست داشتید اما می ترسم دیگرنبینمتان ایا شما زجر می کشید در زندگی خانم

"بله"

 

بله... من هنوز امیدوارم من موفق می شوم نوری دیدم نه در خواب یا در خاطراتم در حقیقت دیده ام

---- حقیقت چیست خانم ایا همیشه یک رویه است

"حقیقت،کدام حقیقت کی می داند تومی دانی؟"

شاید خانم

"بله.... شاید؛..... همه حقیقت ها شاید باشد "

ساعتتان شکل قلب است خانم

"بیا بگیرش مال تو،نگهش دار"

نه نمی خوامش خانم

ساعتم را لمس می کنم با دست با عقربه ها بازی می کنم تا ترسم از اخرین وعده غذایم برود حوصله ام سررفته وعقربه ها اینبار10 را نشان می دهد 10 صبح شاید... خیلی گرسنه ام نوبت به خوردن اخرین وعده غذایم گرفته ام.من موفق می شوم تا انتهای این توبره چیزی نمانده من هنوز امیدوارم...



 

 

 

 






ثبت نظرات


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات