زبیده
حسینی
به تاریکی
تو بستگی داشت
تیری که
رها کرده بودم
برای روزی
که مبادا از دهان ریخته بود / پنهانش کرده بودم
در آستین
روایت اول
، شبیه قصه ای نبود که از بود ِ نفس های تو بی هوا بنویسم
هر چه مانده همین است / که باز دارم از هوای تو دم می زنم
آن که رفته
/ کلاغ بی خانه ای ست که سیاه چشمهایم را
سوغات برده ، ( چشم سفید محله ات باشم )
بگیران به
این همه انگشت
که هی لای
ِ لای لای لیلای تو وول می خورند
من که از همان اول ، مجنون سرکوچه بودم و زنجیر را
به مچ راستم بسته بودم
مبادا چپ
نگاهم کنی
می افتم از این نردبان/ می افتم و هر بار یک نبض ِ زخم خورده می کشی از اضلاع بیرون
یک تب بمیر
بر این تخت خواب
که من /
برای آن که مرده بود / عرق سرد پیشانی ام
، را به بخت سیاه ماهی ِ کوچکی گره زده ام
( اسفند و
این همه هذیان ؟ )
بیا که تخت
بمیریم و تب را / تا پای تاب مرتب کنیم
ما سال پیش
رو ایم
تازه فهمیده
ایم باید قبیله ای درد بکشیم
شاید پاشویه
مان کنند اجتماع ِ مردمکان سخت / بی مردمان
ِسقف