رجب
بذرافشان
من از شدت
زخم - لبخند می زنم
تو از شدت
خشم - فریاد
و هیچ نمی
دانیم از شدت باران
سپیدی های
متن خیس شده اند
شاید عرق پیشانی
ام
بر جداره ی
دیوار نشت کرده
که باران
یک فصل را
شسته است
دستی بر روی
آذر می کشم
دستی را
برای باران
نگر داشتم
نه هنوز می
شود ظرف های مسی را
زیر باران
گذاشت
و به چک
چکه ها
به سقف، به
آوار فکر کرد
و به زخم
هایی که دهن باز کرده اند
از لب شیروانی
تا پای سکو
چنگ می زنم
به بیضه ی خرچنگ
و
برای
ملاقات سنگ توالت
عصایم
با شیار
موزائیک ها ور می رود
انگار پای
چپم
توی گچ گیر
کرده
و تا...
راست قدم
هایم یخ بسته است
شدت درد به
شدت عذابم می دهد
(لطفا 3
ماه مرخصی استعلاجی برایم رد کنید)
حالا چسب
را بردارید
زخم ها خوب
بچسبند به تنم
....
امروز
آفتاب از
ضلع جنوبی در آمد
فکر کنید؛
فکرم نجس است