اخبار سایت
آرشیو
شماره پنجم نورهان خرداد 1391 (32)
شماره ششم نورهان مرداد1391 (36)
شماره هفتم نورهان آبان 1391 (25)
شماره هشتم نورهان دی 1391 (39)
شماره نهم نورهان بهمن 1391 (41)
شماره دهم نورهان اسفند 1391 (15)
شماره یازدهم نورهان اردیبهشت 1392 (17)
شماره دوازدهم نورهان مرداد 1392 (14)
شماره سیزدهم نورهان مهر1392 (17)
شماره چهاردهم نورهان دی1392 (19)
شماره پانزدهم نورهان فروردین 1393 (31)
شماره شانزدهم نورهان تیر 1393 (17)
شماره هفدهم نورهان مهرماه 1393 (29)
شماره هیجدهم نورهان دی ماه 1393 (18)
شماره نوزدهم نورهان خرداد1394 (31)
شماره بیستم نورهان مهر 1394 (29)
شماره بیست و یکم نورهان فروردین 1399 (45)
شماره بیست و دوم نورهان مهر1399 (31)
شماره ی بیست و سوم نورهان آذر 1399 (47)
شماره ی بیست و چهارم نورهان بهمن 1399 (82)
شماره ی بیست و پنجم نورهان فروردین 1400 (48)
شماره ی بیست و ششم نورهان خرداد 1400 (45)
شماره بیست و هفتم نورهان شهریور1400 (47)
شماره بیست و هشتم نورهان آذر 1400 (75)
شماره بیست و نهم نورهان خرداد 1401 (26)
شماره سی‌ام نورهان دی 1401 (29)
شماره سی و یکم نورهان آذر1402 (39)
تقویم
شنبه ، 11 فروردين ماه 1403
21 رمضان 1445
2024-03-30
آمار بازدید کننده
افراد آنلاین : 260
بازدید امروز: 2172
بازدید دیروز: 12701
بازدید این هفته: 2172
بازدید این ماه: 113666
بازدید کل: 14688781
فرم ارتباط


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات



نگاهی گذرا به «گزارش ناگزیری



                                        
                                           حسن سنایی


نگاهی گذرا به «گزارش ناگزیری»


 

آقای شمس آقاجانی شاعری خوب و ممتاز است. مهربان هم هست. شمشیر را از غلاف شیر و عسل بیرون می‌آورد. زیاد مهم نیست از آفریقا و ترکیه عبور کرده است، یا نه. اما نقش خط استوا را فراموش نکنیم. خط استوا استادانه کره‌ی زمین را به دو قسمت مساوی تقسیم می‌کند: شمال و جنوب. مهم این است شمس آقاجانی خواننده‌ی شعرش را در امان خدا رها نمی‌کند. همان ابتدا ـ یعنی انتها(پشت جلد دفتر شعرش) ـ کلید دست خواننده می‌دهد:

لا به لا را دوست دارم/ لا به لای حرف‌ها/ لا به لای آدم‌ها/ لای کتاب‌ها/ لا به لای موها/ عادت کرده‌ایم حرف‌های‌مان را/  لا به لای حرف‌های‌مان بزنیم.

خدا، برکت. کلید کم نیست:

آسانسور هتل شرایتون،/ مناسب‌ترین جا برای مردن است./ .... در پایان ذکر این نکته ضروری‌ست که:/ در این شهر تاریک/ ما همچنان شما را دوست داریم/  حتی اگر اچ آی ویِ تان مثبت باشد.

و ما می‌دانیم این‌جا، یعنی آن‌جا آفریقاست. گزارشِِِ سفرِ آفریقا کوتاه است: دو صفحه. گزارشِ سفرِ ترکیه نسبتا مفصل است. معلوم نیست این حق همسایگی‌ست یا باقی قضایا.

شمس آقاجانی بی‌رحم نیست، اما بی‌رحمی و شقاوت و فاجعه جز با این زبانِ گاه پیچیده و به ظاهر پراکنده، به مقصد نمی‌رسد. مقصد؟ دردا مقصدی نیست، گوش شنوایی نیست. آه و فغان هم دیدار در آینه‌های موازی‌ست.

اما نگفتن، و بر زبان نیاوردنِ این همه شقاوت، هر ظرفی را می‌ترکاند. عمران صلاحی بی‌سبب دق‌مرگ نمی‌شود، غلامحسین ساعدی در غربت، بهرام صادقی در وطن، یا....

شمس آقاجانی زبان طنز را انتخاب نمی‌کند، انتخاب تا حدودی آگاهانه است. اما طنز نوعی ضرورت است. مثل انگشتر مانده از سالیان دور، که آدمیزاد را غیب می‌کند. آدم دیده نمی‌شود، اما حضور دارد، با کلام و رفتارش. بگذریم.

طنز شمس آقاجانی خنده یا لبخندی نمی‌آورد. و خوشا! لباس شعر بر تن دارد. خوشا راحت‌الحلقوم نیست، دردا حی و حاضر:

 «چرا روی ایرانشهر این همه تاکید می‌کنم!؟» ، «ایرانشهر یا تهران چه فرقی می‌کند!»، «قادر به تامین 5 نفر نبودم»، «وقتی همسرم به حمام رفت/ بالشی برداشتم     گذاشتم روی صورت دخترم    و فشار دادم/ دخترم دست و پا می‌زد/ قادر به تامین 5 نفر نبودم./ بگذریم..../ ایرانشهر یا تهران،/ چه ربطی دارد!»

«گفتم حاج‌آقا این عبارت چیست گفت:/ هنگام نبود رحمت می‌خوانند.»

«بایدش پیش روی خود بنشانم/ و به احتمال قوی از دست‌ها شروع کنم/ خدایا، بار الها!/ کمکم کن که او را درست بشکافم/ « اَمّن يُجيب‌ُ المضطرَّ اِذا دَعاهُ و يَكشِفُ سوء »/ .... (گفتم حاج‌آقا آن عبارت چیست گفت/ هنگام نزول وحشت می‌خوانند)

یا: «حالا يا من رسوم اين سرزمين را نمی‌دانم/ يا توزيع نيروها درست نبوده/ يا درود بر تو ای سرباز خستگی ناپذير/ و يا اصل قضيه مشکوک است و گر نه/ ما که با جنگ مشکلی نداريم/ ای برادر !/ (ما به سربازانشان هم گفتيم)

شاعر زمین و آسمان را به هم می‌دوزد. خواهش می‌کنم احتمال یا امکان مثبت‌اش را در نظر بگیرید، چاره‌ی دیگری نیست. شوکران را سرخوشانه، باید سر کشید، و تعارف کرد به بغل دستی. آیا شما چیزی میل نمی‌کنید. ظریفی می‌گفت: به گیرنده‌هاتان دست نزنید، مشکل جای دیگری‌ست. بارالها کمکم کن که او را درست بشکافم.

با این همه، شادی و لذت در این دفتر کم نیست. لابد می‌گویید: دیوانگی‌ست ـ خانه که می‌سوزد ـ موسیقی گوش کنیم. من می‌گویم آواز شاعر را گوش کنیم:

بعد از سفر خانه‌مان را عوض كرديم/ گفتيم پرده‌هايش كه نصب شد/ بگوييم دوستانمان بيايند/ و عمران صلاحي هم بيايد/ خانه كه آدم نيست/ كه بي‌پرده‌اش را بتوان گاهي تحمل كرد/ ولی به مشكل برخورديم/ پرده‌ها خريده نشد/ و عمران صلاحي رفت/ و ديگر نيامد از سفري كه/ گزارش ندارد/ كاش آن‌ها را خريده بوديم !

شمس آقاجانی فریاد نمی‌زند، چرا که کلافه است:

خون درون رگهام همان شب کلافه گشت/ که دید معشوقِ تلخِ ناگهانیِ من شدی/ در خصوص تو،/ شرح کاملی از زوایای مختلف داده‌اند/ از روی تو بعضی‌ها،/ خالصانه پریده‌اند/ آن‌هایی که زنده ماندند/ به راحتی مردند/ در خصوص تو،/ زاویه‌ای نمانده تا اتخاذ کنم

و در پایان این پاره می‌گوید:

شما،/ کجا بودی !/ برای بریدن از تو ای محبوب یکه/ حالا دراز کشیده‌ام

از شما یا از شاعر نمی‌پرسم. از در و دیوار می‌پرسم: «از روی تو بعضی‌ها،/ خالصانه پریده‌اند/ آن‌هایی که زنده ماندند/ به راحتی مردند/ در خصوص تو،/ زاویه‌ای نمانده تا اتخاذ کنم» یعنی چه!؟ یا آیا برای بریدن از محبوب یکه، بهترین اقدام دراز کشیدن است؟ البته قبول دارم که به قول شاعر: هر کس اجرای خودش را دارد. در این دیار کلمات سرخودند، معناها سرخود. بی سبب نیست، گاهی «سلام» در چرخشی دیوانه‌وار تا مقصد، می‌شود: زبانم لال، پناه می‌برم به شاعر که می‌گوید: «بارالها قبول کن بد آفریدی/ قبول کن»

از انصاف دور نشوم در پایان. این «گزارش ناگزیری» پر است از جنازه. جنازه‌های متعفن، جنازه‌های خوش رایحه. چه، آن‌که در باغچه کاشته شد، چه آن‌که در حاشیه‌ی شهر پیدا شد، و چه جنازه‌هایی که هیچ دستمالی را توان مقابله با آن نیست.

یک روز باید از جا برخیزم، و به احترام شمس آقاجانی، کلاه بردارم از سر.

 

                

                                                                                                     

 

 

 

 

 

 











ثبت نظرات


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات