سعید محمد حسنی
چاقوی شرحه شرحه ی تهران!
چاقوی تقسیم برج ها و رنج ها
اشتعال قابلیت ماده دارد
روز گوارا از گلوی بلوار ها می گذرد
روزها همزمان از نقشه می گذرند
جهان بر اهالی اش متبرک باد
تهران کجای خیابان هایش گم شده باد !
مهاجر جرم هایم بودم
باحسرت کلمه در مشت
شاعر شهرهای گم شده در کتاب
دانشجوی سال اولِ خفه شو
مستاجر بی
اجر جمال زاده
که خودش دبیر دارالمجانین ژِنِو بود
و پلاک 67 اش ، طبقه دوم دود و دوستان بی دست و پا
تهران برایم برادر باد برادر !
ناتنی و پذیرنده در جرم هام
شهروند
نادیده ی کتابفروشی ها و چشم چرانی ها
- چاقو چند است آقا ؟
تهران گم شدن
ها از دود پیدا می شود
آی –
لعبتان متواری در موبایل
تن های شکسته
در شیشه
مشروب سازان
عرق ریز !
تاجران جنین ،
که خون می مکید از جفت جنایت
ناامیدان بی
میدان
تهران گم شده
از دود
روزها را با
رواج هدایت در کافه نوآر
شب ها را با
شبانه های شاملوی کوچه ها و چایخانه ها
گم باش !
تهران شکم
دریده از چاقوی بلند ولی عصر
شرحه شرحه از
شرق و شهرک غرب
مرا در جرم
هایت جا بده
شکم از گرسنگی
گرامی است.
فرعی ِ جهان !
تهران ِ ته گرفته ی پفیوز !
اگه رضایت
دادی ، که دادی
اگه ندادی ،
منم و تو و یه
چاقوی دسته سفید زنجونی!
حال خود دانی!