سریا داودی حموله
یوف
خواب دیدم مستطیل مرده ام
و خواهر ناتنی ام کلاغ
در ثبت احوال سایه اش
از من می گریزد
گور کناری ام را خالی بگذارید
پیراهن مرگ
دکمه ندارد!
شعر دوم
وتن
بادها وتن ندارند
در هیچ
تابوتی جا نمی شوند
چراغ بر می دارم
برای آخرین سرباز دنیا
که نامی ندارد!