اخبار سایت
آرشیو
شماره پنجم نورهان خرداد 1391 (32)
شماره ششم نورهان مرداد1391 (36)
شماره هفتم نورهان آبان 1391 (25)
شماره هشتم نورهان دی 1391 (39)
شماره نهم نورهان بهمن 1391 (41)
شماره دهم نورهان اسفند 1391 (15)
شماره یازدهم نورهان اردیبهشت 1392 (17)
شماره دوازدهم نورهان مرداد 1392 (14)
شماره سیزدهم نورهان مهر1392 (17)
شماره چهاردهم نورهان دی1392 (19)
شماره پانزدهم نورهان فروردین 1393 (31)
شماره شانزدهم نورهان تیر 1393 (17)
شماره هفدهم نورهان مهرماه 1393 (29)
شماره هیجدهم نورهان دی ماه 1393 (18)
شماره نوزدهم نورهان خرداد1394 (31)
شماره بیستم نورهان مهر 1394 (29)
شماره بیست و یکم نورهان فروردین 1399 (45)
شماره بیست و دوم نورهان مهر1399 (31)
شماره ی بیست و سوم نورهان آذر 1399 (47)
شماره ی بیست و چهارم نورهان بهمن 1399 (82)
شماره ی بیست و پنجم نورهان فروردین 1400 (48)
شماره ی بیست و ششم نورهان خرداد 1400 (45)
شماره بیست و هفتم نورهان شهریور1400 (47)
شماره بیست و هشتم نورهان آذر 1400 (75)
شماره بیست و نهم نورهان خرداد 1401 (26)
شماره سی‌ام نورهان دی 1401 (29)
شماره سی و یکم نورهان آذر1402 (39)
تقویم
پنج شنبه ، 6 ارديبهشت ماه 1403
17 شوال 1445
2024-04-25
آمار بازدید کننده
افراد آنلاین : 88
بازدید امروز: 2188
بازدید دیروز: 7097
بازدید این هفته: 25249
بازدید این ماه: 25249
بازدید کل: 14893340
فرم ارتباط


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات



اندروژنی

                                       
                                       علی عبدالرضایی




 

چند شعر تازه از علی عبدالرضایی

 

« حقوق بشر »

 

قفسی در هال و آکواریومی در پذیرایی

دکورِ آزادی ست

این خانه نیست که او دارد

زندان است

آسمان را

 از صاحبش غصب کرده

عشق را

 در قفس از سقف آویزان

که آزادی از دهن نیفتد

در خانه ی این مدافع آدم

آکواریومی که فکر می کند زیباست

زندان است

زنی که چای آورده با چادر

آلکاتراس

آقای مبارز چه می داند

سه ربع زمین مال ماهی هاست

که آسمان

خانه ی مرغ عشق

آقای مبارز

سالهاست که می جنگد

برای آزادی

در حالی که زندانبان است

 

 

« عشق »

 

آنقدر بگویی که  پوک شود

بنویسی براش، هی بنویسی

طوری که دیگر لباس نخواهد

و هر چه گفت بشنوی، بگویی چشم!

جوری که دیگر نبیند

بااینهمه اینها همه کافی نیست

برو جلو

بپرس چقدره؟

چند می شه و خلاص!

 

 « پانتومیم »

 

 دریا

دهانی دارد پُر

حتی اگر تف کند

غرق می شویم

و این بادِ موسمی

 که با صدای صحرا می آید

 جز اینکه روزها را جابجا کند 

 کاری نمی تواند بکند

سردیم و داریم

مثل دو مرغابی

 به تنهائیِ هم نوک می زنیم

 که لک لکی از آسمان غروب

مثل پاهای لخت زن

رد می شود

 مرد می زند محکم

توی گوش او

« ناراحت نباش عزیزم

احتمالن این اطراف

یکی دارد فیلم می گیرد»

زن چرخ می خورد

پای راستش بر ماسه می لغزد

 و می افتد

« نگران نباش

فقط کمی صورتش ماتیکی شده »

و ماشینی که دارد در ماسه چرخ می کارد

ردّ سیاهی روی گردنش می گذارد

حتی نمی گذارد داد بزند

« چه پانتومیمِ دل انگیزی

چرا اشک می ریزی؟ »

 


« سه چرخه »

 

نیمرویی نوشتم خواندنی

و شعری سرخ کردم خوردنی

پیش از آنکه بیایی

پیش از آنکه بیایم

دوچرخه  را درآوردی

و با شلوارِ راه راه

تا می توانستی رکاب زدی

پیش از آنکه بیایی

بعد از آنکه رفتی

من غروبِ تمام روزها بودم

 نیمرویی نوشتم دوزرده

حتی شعری

 داغ تر از نیمروز پختم

 بعد از تو آمده بود

 

« قتل »

 

شده هرگز دو تا دو تا بروی

توی خواب

 و یکی را گم بکنی

که حاضر باشد ... ؟

هرگز برای کسی مرده ای

 که شاعر باشد؟

من اگر شاعر بودم

تو را می کشتم

و در باغچه ی پشتِ خانه  می کاشتم

که شعرم  گل بدهد

یا دفن می کردمت در سطری

مثل یک کلمه

تنت را با نقطه می پوشاندم

و در شعری داغ چنان می جوشاندم

که وقتی می خوانندت

بوی بد حال شان را به هم بزند

آنوقت می شدی یکی

یا یکی مثل من

که تو را گم کرده

سالهاست برات می میرد

 

« اندروژنی »

 

نفس های مردانه ای که سلول را لول کرده بود

مال او نبود

لبی که روی گردنش گنجشک  می نشست

زبانی که  می ریخت در گوش

و دستی که گیر کرده بود زیر شورت

مال دوست دخترش نبود

از سلول روبرو صدای درد

یا دری

 که رو به ثانیه باز می شد

  می آمد

و در سرش

زیبائیِ دوست دخترش

که کشور کوچکی بود

مثل موزیکی ملایم گشت می زد

هم سلولی ش

قطره اشکی را که دل نداشت بیفتد

اول از مژگان چشم چپ اش چید

 بعد لیس زد

و در گوش راستش آرام گفت

 وقتی که ما نمی دانستیم

 که هستیم

روزها مثل هم بودند

غصه نخور!

کاری نیست

که زنی

 با زن دیگر نکند

 


 

 







ثبت نظرات


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات