رضا بختیاری اصل
" فراقی "
- ها !
بهار از تنت را
بهار تنت را
تنت را
رها کن
- نه
من نمی خواهم که از تو بمیرم !
- دو خورشید سبزه
-برنزه ؟!
از کنار شما رد شدند
آسمان
گیس خود را بهانه کرد
و من از صندلی
روی دریا خم شدم.
مسافر نکردیم
آخر، دست خود را
همراه پایی که تا پایان پاییز
رفته بود.
به عصر سکوت
اعتماد برده بودیم
.
- دروغ دوره را
پشت در می گذاریم؟
به خواب است
چشم یک ستاره
روی بالش.
دو تا فرش قرمز
زیر این ارغوان پهن کرده بودند!
هوا را
شما را
تماشا گرفته است .
- ببین !
اگر من از طرح خنده
حتا در این فصل بسته می نوشتم ...
- چه روزی!
گمانم خون این واژه ها را
به گردن بگیری ؟!
- درخت ِ خودش را بغل کرد
لب از آفتابگردان
لپ اطلسی را
گرفت .
- چگونه ؟ ، تو ، آیا ؟ ، چرا؟!
- ها !
بهار از تنت را
بهار تنت را
تنت را
رها کن