آفاق شوهانی
هفت یا هشت
یکی را به دیگری گفتم
گمشدهی خری که دم نداشت برداشتم
همین هشت ضلعی بدنام
طاقت گیج یک روز
عاقبتِ سگیام به ستوه آمده
پشت ویترین طلافروشیها
زنی تنها
شما از کدام ضلع از کدام صحنه
کمربستهی کدام زاویهاید؟
لطفن ورقها را بزنید تا میتوانید
برق که میاندازید
من لقمه به دهان هیچ سگی
کرکره پایین بکشید
زنی که حالا خیره به تنهاست
من کمی به بعد رفتهام
شما بگویید چگونه؟
شعر دوم
روز از لبهی پرتگاه غلتیده
ابررُباها بهار را بلعیدهاند
روی خشکسالیِ آشپزخانه شیار میکشم
و قدم میزنم با قاشقها و چنگالها
بر متن سرامیکها کلماتم سُر میخورند
و من فکر میکنم چگونه میشود باران را
درست وسط آسمان بکوبم
و چتر کوچک تو را بکِشم
روی قدم زدن با خدا
یادت هست
کلیک کردیم روی بستن چشمها
و راه افتادیم با آسمان
حالا که دیگر چیدهاند از بساطش ابرها را
و من نگران شالیزارم و باغ کوچک شما