اخبار سایت
آرشیو
شماره پنجم نورهان خرداد 1391 (32)
شماره ششم نورهان مرداد1391 (36)
شماره هفتم نورهان آبان 1391 (25)
شماره هشتم نورهان دی 1391 (39)
شماره نهم نورهان بهمن 1391 (41)
شماره دهم نورهان اسفند 1391 (15)
شماره یازدهم نورهان اردیبهشت 1392 (17)
شماره دوازدهم نورهان مرداد 1392 (14)
شماره سیزدهم نورهان مهر1392 (17)
شماره چهاردهم نورهان دی1392 (19)
شماره پانزدهم نورهان فروردین 1393 (31)
شماره شانزدهم نورهان تیر 1393 (17)
شماره هفدهم نورهان مهرماه 1393 (29)
شماره هیجدهم نورهان دی ماه 1393 (18)
شماره نوزدهم نورهان خرداد1394 (31)
شماره بیستم نورهان مهر 1394 (29)
شماره بیست و یکم نورهان فروردین 1399 (45)
شماره بیست و دوم نورهان مهر1399 (31)
شماره ی بیست و سوم نورهان آذر 1399 (47)
شماره ی بیست و چهارم نورهان بهمن 1399 (82)
شماره ی بیست و پنجم نورهان فروردین 1400 (48)
شماره ی بیست و ششم نورهان خرداد 1400 (45)
شماره بیست و هفتم نورهان شهریور1400 (47)
شماره بیست و هشتم نورهان آذر 1400 (75)
شماره بیست و نهم نورهان خرداد 1401 (26)
شماره سی‌ام نورهان دی 1401 (29)
شماره سی و یکم نورهان آذر1402 (39)
تقویم
چهار شنبه ، 5 ارديبهشت ماه 1403
16 شوال 1445
2024-04-24
آمار بازدید کننده
افراد آنلاین : 75
بازدید امروز: 754
بازدید دیروز: 3017
بازدید این هفته: 16718
بازدید این ماه: 16718
بازدید کل: 14884809
فرم ارتباط


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات



یک لاقبا در تاریکی درد

                                                 
                                                    پژمان قانون




یک لاقبا در تاریکی درد

نگرشی بر "مادرد" سروده­ی علی عبدالرضایی


درابتدا و بدون هیچ پیش زمینه­ایی می­توان پرسید که اوصولأ چرا می­نویسیم؟

گرچه این سوال می­تواند تا اندازه­ی تکراری به نظر برسد، اما همچنان اصلی اساسی و تامل برانگیز می­نماید. اساسأ چه نیازی به نوشتن داریم؟ کدام ساز وکارها در ما این حس را تولید می­کنند که باید بنویسیم. شعر بنویسیم، داستان بنویسیم یا نقاشی کنیم یا احتمالا یک نمایشنامه بنویسیم و یا یک مجسمه بسازیم که در حکم یک متن، خواننده- بیننده را مشعوف سازد.

موریس بلا نشو در این باره می­گوید "نویسنده خود را در این موقعیت می­یابد که دیگر چیزی برای گفتن ندارد، وسیله­ای برای نوشتن ندارد و معذالک خود را در برابر نیاز مفرط نوشتن می­بیند" (بلا نشو، 16،1385)

ایجاد یک موقعیت عمیقأ متناقض همواره می­تواند نویسنده را در برابر نیاز مفرط نوشتن قرار دهد.

موقعیت و نوشتاری حاصل از تناقض و نیاز مفرط . این وضعیت در بطن خود می­تواند شاعر- نویسنده را انسانی در تجربه­ی زیستی خود، وحشت برانگیز معرفی کند. این انسان گویا عواطف و نه احساسات خود را سخت دچار نقصان، بی­رنگی، تناقض و حرمان می­بیند.

زیستن در محیطی که هیچ گونه قرابت با روح انسان دست کم در نوع شرقی خود ندارد.

علی عبدالرضایی را در تجربه­ی شعری اخیرش، یعنی مادرد، به دور از این گونه مفاهیم و مصداق­ها نمی­بینیم. شاعر- راوی در زیستنگاه اخیر خویش در موقعیتی متناقض و سخت حرمان برانگیز قرار گرفته است.

عواطف و در نتیجه جهان روانی او شدیدأ مورد تلاطم قرار می­گیرد. او در موقعیتی ویژه و تأمل برانگیز می­سراید.

چه قدر این سمت هستی که هستم آن سمتی ترم همه ایرانند

پدرد!     مادرد!      برادردم!

حالا من از درد وخیم­تر است

نوشتن ار من عقیم­تر است

و لندن که آب و هوای مش کرده­ی دارد هنوز

خواهرانه منتظر است

مرگ روی بدنم دراز بکشد         ص 7و8

وقتی این پاره­ی شعری را می­خوانیم بار دیگر می­توان به سخن موریس بلا نشو رسید. "نیاز مفرط نوشتن" . راوی خود را شدیدأ محتاج به نوشتن می­بیند. او در موقعیتی متناقض می­گوید "نوشتن از من عقیم­تر است" .همزمانی که نوشتار در معرض این خطر است که عقیم بماند،

سرسختانه اما این راوی دچار حرمان است که می­نویسد

پدرد!      مادرد!     برادردم!

از این سه تن انگارمادر راوی از موقعیتی ویژه و استثنایی برخوردار است. او در جایگاه مرکزی و عمیقا منحصر به فرد قرار گرفته است. انگار مادر هم درد بیشتری را تحمل می­کند و هم باعث شده راوی نیز متقابلا نسبت به دوری او رنج بیشتری ببرد.  در نتیجه همو است که به همراه سایر اعضای خانواده عمیقأ با درد ادغام شده است. زیرا

تفنگی تازه دنیا را هلاک کرده است

گویا این تفنگ، راوی را به درد مادر دچار کرده باشد. انگار باعث تمام بدبختی­ها و رنج­های راوی این تفنگ به خصوص باشد.

این طرف دنیا             پسری هم اگر داشته باشی

پسری           در این طرف دنیا هست      ص 11

به وضوح پیداست که " یک طرف دنیا" نهایت درماندگی و غریبگی شاعر- راوی را می­سازند. "این طرف دنیا" جهان غریبگی راوی است. جهانی که هیچ با او آشنا نیست.

راوی در ادامه می­گوید:

این جا اگر باشی

دیگر آن نیستی که آن جا هستی

دگر دیسی شخصیتی و روانی راوی حاصل زیست در جهان- شهر­های بزرگ است. وجود راوی – شاعر در این جهان شهر­ها به یک دیگری بیگانه تبدیل گشته است. جهان شهر­های مدرن که روح راوی را آزارده ساخته­اند. از همین روست که می­سراید:

دیگر نمی­خندم

حتی نمی­گندم

تنها        تنهایی خودم را انجام می­هم      ص 11

در راستای این گونه مفاهیم جلال آل احمد می­گوید "آنچه بخصوص در این باب اضطراب آورست این نیست که جهان دارد به تمام و کمال دارد صعنتی می­شود. اضطراب آورتر این است که آدمی برای این نوع تغییر شکل جهان آماده نیست". (یونسکو، 1378، مقدمه، ص 8)

می­توان این سخن آل احمد را مقداری جرح و تعدیل کرد. باید بگویم دست کم انسان شرقی این آمادگی را در خود نمی­بیند که در شهرهای بزرگ، صنعتی و مدرن جهان به زندگی عاری از مشکلات خاص خود بپردازد. چه بسا که روح شهروندان شرقی جهان با این دنیای خشک اخت نگشته است. این انسان شرقی در تمدن تازه­ی جهان دچار سرخوردگی و حس نوستالوژیکی عمیق می­گردد که اصولأ سکونت وی را در شهرهای جدید و بزرگ جهان نامفهوم می­کند. راوی احساس می­کند هنوز به آن سر دنیا وصل  است. دنیایی که درون اوست. دنیایی که پس از سال­ها هنوز نمی­تواند فارغ ازآن به زیستن بنشیند. و ازهمین رو و در پیوند با این مفاهیم است که می­گوید:

حالا که هرچه می­کند باران

نهر     در جای دیگری می­کنم رفتن

                   اصلا               شاشیدم به هر چه لندن            ص 23

در این فرآیند لندن به نماد جهان- شهرهای غریبه و مدرن امروزی بدل می­شود. جهان نا آشنای راوی که زیستنگاه به ناچار اخیر اوست. ماحصل این زیستن لحنی عصبی در نوشتاری شاعرانه است که گاه وبی­گاه در مجموعه رخنمون می­شود.

در واکنشی حسرت بار اما نسبت به این جهان شهرهای بزرگ است که راوی در شعر "تهران" پس از توصیف یک قرار عاشقانه در یک کافه می­گوید:

اگر همه­ی این­ها

و این­ها

زیر آسمان سیاه تهران بود

چقدر می­چسپید          ص 83

در این پاره ی شعری و در پیوند با کل مجموعه ایماژها ناقض، معلق و حسرت بار توصیف می­شوند. گویی این خود راوی است که ناقض، بیهوده و حسرت بار زیست می­کند. راوی ابتدا در یک فرایند نوشتاری تولید می­کند که در وهله­ی نخست برای خود ساخته است و سپس برای دیگر مخاطبان.

راوی از جهانی آشنا به جهانی ناآشنا و غریب سفر کرده است. حس نوستالوژیک به همراه موقعیت تعریف ناشده در جهان – شهرهای صنعتی، توأمان روان راوی را دستخوش منازعاتی ویرانگر در درون کرده است.

این انسان- راوی یک لاقبای امروز معلق و بی قید و در عین حال عصبی و غمگین در عرصه­ایی سهمگین قدم می­گذارد. او در جهانی زندگی می­کند که هنوز آمادگی ورود به آن را ندارد. این جهان برای شهروند شرقی آن (راوی- شاعر) بسیار غریبه و نادلکش است. این موقعیت در ایماژها و تصاویر شعر "گزارش­ صبحانه" می­تواند به اوج خود برسد.

یک تخم مرغ دو زرده در تابه

دو فنجان

که کار یکی ش را خودم ساخته باشم و بعدی

مانده باشد هنوز منتظر

بر میز صبحانه­ایی یک نفره

که او برخیزد از خواب و

اویی در کار نباشد دیگر

پاره­ی پنیری کپک زده

قطعه­­ای از سمفونی انتظار بکت

تکه­ای از بازوش

که نامش را گذاشته باشند باگت

سفیدی دور نی نی

ننه­ی دست نخورده­ی چشم­هاش

در فنجانی که بر میز می­نشیند و

دست نخورده می­رود در ظرفشویی

و دو تا صندلی متواری

که با هیچ فنی دور هم جمع نشوند

گزارش صبحانه­ی من است

بعد از او

که بعد از من ندارد دلخوشی جز

به لندن رفتن از لندن            ص 50

دراین شعر شاعر میز صبحانه­ایی را توصیف می­کند که برای دو نفره چیده شده، اما در غیبت معشوق- همسر راوی به تنهایی و نه چندان مایل صبحانه را به تنهایی میل می­کند. سپس ظرف­ها را نشسته در ظرفشویی رها کرده به شهر (لندن) می­رود.

به تنهایی غذا خوردن شاعر- راوی نقطه­ی عطفی در این روایت شعری به حساب می­آید. مضافأ اینکه راوی پس از توصیف این صحنه و در پایان شعر به شهر (میدان غریبگی) می­رود.

ژان بودریار می­گوید: "کسی که به تنهایی غذا می­خورد مرده است ولی این امر در مورد کسی که به تنهایی چیزی می­نوشد، صدق نمی­کند. چرا چنین است؟".(بودریار، 1390، 26)

"گزارش صبحانه" اوج غربت و واماندگی شاعر است که سعی دارد در نوشتار و عبارتی شاعرانه خود را نشان دهند.

بر سر یک میزه دو نفره تنها نشستن فقدان بزرگی برای شاعر محسوب می­گردد. راوی در فقدان مادر با درد ادغام شده، برای تجسم وجود وی به وجود معشوق- همسر پناه می­برد. معشوقی که در جهان شهرهای غریبه برای او نقش زن- مادر را دارد. اما این زن- مادر نیز او را تنها گذاشته یا اصولإ از اساس این زن- مادر وجود خارجی نداشته است.

اگر در پی این نباشیم که پاسخ بودریاد را داده باشیم که، چرا کسی که می­نوشد تنها نیست، می­توانیم بگوییم شاعر- راوی از تنها خوردن به تنها نوشیدن پناه آورده است.

گویی شاعر ما تنها می­نوشد. تنهای تنها. خیلی تنها. اما درا این تنهایی هیچ تنها نیست. کسانی با او گفت­وگو می­کنند که در سکوتی وحشیانه فرو رفته ­اند. راوی بر بالای تریبونی قرار گرفته و دارد منولوگی را به منصه­ی ظهور می­رساند که در بطن خود یک پتانسیل بسیار قوی دارد که به یک دیالوگ اساسی تبدیل شود؛ ولو این دیالوگ هیچ گاه محقق نشود.

گویا تک و تنها غذا خوردن به راوی این مهم را به مثابه­ی یک واقعیت غیر قابل انکار فهمانده است که باید تنها بنوشد، تنهایی که بسیار کسان با او هستند یا دست کم بسیار کسان هستند که او را می­شنوند.

عبدالرضایی در گزارش صبحانه در راستای نوشتار مد نظر موریس بلا نشو از تنهایی خوردن در فرآیندی متمایل به جهانی شاعرانه به تنهایی نوشیدن روی می­آورد. تنهایی نوشیدن او جز نوشتار در جهان شعری چیزی نمی­تواند بود.

این واقعیت در کل مجموعه به طور نسبی و گاه به گاه دیده می­شود. شاید نکته­ی جالب این است که بدانیم دردی که در وجود مادر خود را نمایان می­کند و وجود راوی را آزرده می­سازد؛ هنگامی که با جهان شهرهای بزرگ و غریبه پیوند می­خورد می­تواند نمادی از میهن راوی باشد. میهنی که در دوری راوی از آن وی سرگشته، تألم بار، حسرت برانگیز، بی­قید، مست، مشکوک و یک لاقبا در تاریکی آن  گام برداشته و همزمان چیزهای برلب دارد که چیزی جز شعر نیستند. جهانی که شاعر در آن به نوشتار پرداخته است.

این وضعیت هنگامی به مرحله­ی جنون و درماندگی می­رسد که در شعر پایانی مجموعه و در واپسین بندی شعری آن می­خوانیم:

مثل شعری که باید دوباره بنویسم

بیا از اول شروع کنیم

ما که آخر نداشتیم

پایان مجموعه شعر عملأ با سرگردانی شاعر- راوی آغاز می­شود، پایانی که آغاز یک شروع سخت ویران کننده به همراه دارد.

تا اینجا سخنان نگارنده نگاهی به یکی از پنجره­های گشوده شده به متن بود. اما مجموعه شعر "مادرد" را نیز می­توان در حوزه­ی زیبا شناختی و فرمی مورد بررسی قرار داد. وقتی به شعرهای اخیر عبدالرضایی دقت می­کنیم چند خصیه­ی بارز در آن به چشم می­خورد که می­توان رئوس وار به آن اشاره کرد:

1)نوآفرینی در ایجاد تصاویر، ترکیبات و برخورد زیبایی شناسیک با زبان: این ویژگی­ها اساسأ همواره جزء مولفه­های بنیادی شعر عبدالرضایی است. او توجهی ویژه به این مشخصه­ی بارز شعری دارد. عبدالرضایی به طرزی نوین با زبان برخورد می­کند و حاصل اینگونه برخورد با زبان این است که انرژی پنهان موجود در سطور را آزاد می­کند و به سطح می­آورد. به طوری که خواننده احساس لذتی عمیق می­کند. تصاویر در نوع خود زیبا و تازه هستند. ترکیبات نیز می­توانند بیانگر یک نوع زیبایی شناسی خاص باشند. به این نمونه­ها دقت می­کنیم:

به من قول داده­اند

                    قول داده­اند         چنارت کنند     ص 18

یا:

ابری که با عصا می­رود عموی من است

دریا بلند و آسمان عمودی ست        ص 46

باز:

اتاقی که دست و پا شده یک تخت دارد

که گاهی چهار نفر

و یا حتی چهار نفر

می­توانند            وسط استخرش شنا کنند          ص 69

همچنین:

سی و سه پل اما پدر بزرگ

اما خل

برای این که اصفهان مجنون است

و آنچه می­گذرد آب نیست         ص 91

در این نمونه­ها رفتار تازه و اکنون جا افتاده­ی عبدالرضایی با زبان، تصاویر و ترکیبات بکر وتازه به خوبی نمایان است.

2)قافیه گرایی مدرن: حقیقت امر این است که قافیه گرایی در شعر امروز سالهاست که با چالش جدی روبه روست و موجودیت آن دست کم در شکل کلاسیک­اش با مخاطره روبه رو شده است.

اما در شعر دهه­ی هفتاد بعضأ شاعران نوپرداز با دوری گزینی از استفاده­ی کلاسیک از قافیه به شکلی نوین این امکان شعری را دوباره زنده کرده و به خدمت زیبایی شناسی جدید شعر درآورده­اند. عبدالرضایی نیز این وضعیت را به خوبی درک کرده است. وی با قافیه گرایی مدرن در متن خود به یک زیبا شناسی جدید می­رسد که مضافأ به آهنگ موسیقایی متن نیز کمک شایان کرده است. نمونه­های فراوانی از این گونه قافیه گرایی مدرن وی می­توان مثال زد:

دختری       که خواسته باشد خویشم کند

دانه بپاشد در صداش        پیشم کند

و در خانقاه اندامش

چرخ بزند         هی چرخ بزند چشم­هام           دوباره درویشم کند          ص 7

یا:

حتی اگر سقف باشد یا کوتاه

سگ باشد ولی پا کوتاه

اتاقی که دست وپا دارد یک تخت دارد          ص 69

و نیز:

در خواب ناز تو منهای ناز بالش       من تخت        من ملافه بودم

کنارش زدی و دستی            در تو صورت شست

من مست        من کلافه بودم               ص 73

3)نوسان زبان: در نگاهی دیگر زبان در وضعیتی کلی گاه در "مادرد" عبدالرضایی از یک سادگی خاص برخوردار است که معمولا به دوراز رویه و زبان شعری خاص اوست

 

من دارم مثل شمع آب می­شوم

و بر قلب در حال آتش می­پاشم

توهم با تیر تازه­ای یرتاپ می­کنی

آتش بیار معرکه­ای          ص 38

یا:

همه آن جایند کسی به این تک وتنها

بها نمی­دهد

نه کادویی

نه اهدای آرزوی خوشی      ص 24

این نوع ساده نویسی­ها می­تواند به دور از معیارهای زیبا شناسی باشد، به ویژه زیبا شناسی شعر دهه­ی هفتاد که عبدالرضایی خود از شاعران شاخص و تاثیر گذار آن است.

در شعرهای نظیر " گنجشک­ها" و "کارخانه" متن­هایی تولید شده­ی عبدالرضایی در سطح ظاهر می­شوند. این گونه موارد می­توانند علاوه بر اینکه به دور از معیارهای زیبایی شناختی باشند به یک کلی گویی و شعار زدگی فاقد تاثیر است لازم نیز نزدیک شوند:

و همسری

که وقتی کتک می­خورد

نمی­توانست گریه نکند         ص 66

نیز:

در زندگی من گودالی ست

که دیگر هیچ کس پرش نمی­کند        ص 19

این گونه سطرهای فاقد تمهیدات لازم و خلاق، می­توانند شعر او را در آستانه­ی ضربه پذیری شدیدی قرار دهند. گو اینکه عبدالرضایی عمومأ با دقت­ای خاص و شگردهای شعری خویش سعی دارد، تاثیرات نوشتار به دور از معیارهای زیبا شناختی را ناکارآمد کند و بعضأ هم موفق عمل کرده است.

در موارد بسیاری نیز همان زبان شعری مورد انتظار را از عبدالرضایی سراغ می­کنیم. آن چنان که باید باشد. زیبا، شاعرانه و خلاق.

ترسی که از واقعی وقتی می­گذرد

وقعی نمی­گذارد

نمی­گذارد از واقعن جز نیست

حادثه­ای که در حال اتفاق است           ص 86

همچنین:

علی بسیار است!

بسیار کرد و به گوش­ات نرفت زبانی که می­ریختم!

هنوز طبق خودی و مثل مدام در اشتباهی       ص 40

هنگامی که شاعرما به دور از سادگی مفرط باشد، زبان شعری او پر بها، خلاق و در هاله­ایی از جذابیت شاعرانه فرو می­رود که با تعریف­های مدرن و نوین شعر بسیار سازگارانه زیست می­کنند. خلاقیت جذاب گونه­­ی عبدالرضایی در شعرهای نظیر "ابزوردیته" "والنتاین" و " گل اسب" نمود بیشتری پیدا می­کنند و می­توانند یک سرخوشی به مخاطب هدیه کنند که وی را واداربه چند باره خوانی شعرها کند.

در پایان عبدالرضایی را در تجربه­ی اخیر شعری­اش همچون گذشته موفق و قابل اعتنا می­دانم. او در این مجموعه دست به سرایش و آفرینش شعرهای زیبا و نوین (در موارد بسیاری) زده است. هم اوست که می­تواند نوشتاری شاعرانه را به معرض نمایش بگذارد. نوشتاری که در پیوند با محیط زیست و پیرامون شاعر قرار گرفته است. و اما همچنان امید داشته باشیم هنوز که عبدالرضایی بنویسد و شاعرانه بنویسد، زیرا

هنوز می­نویسم        چون متاسفم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

منابع

1)بلا نشو، موریس، جنون روز، 1385، پرهام شهرجردی، تهران، ویستار، چاپ اول، ص 16

در مقدمه­ی این کتاب مترجم جناب آقای شهرجردی یادداشتی دارند با عنوان " موریس بلا نشو، همراه ناپیدا" نقل قول انجام شده از بلا نشو از یادداشت ایشان است.

2)بودریار، ژان، آمریکا، 1390، عرفان ثابتی، تهران، ققنوس، چاپ سوم، ص

26

3)یونسکو، اوژن، کرگدن، 1378، جلال آل احمد، تهران، انتشارات مجید، چاپ دوم، بخش مقدمه­ی مترجم، ص 8

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 







ثبت نظرات


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات