اخبار سایت
آرشیو
شماره پنجم نورهان خرداد 1391 (32)
شماره ششم نورهان مرداد1391 (36)
شماره هفتم نورهان آبان 1391 (25)
شماره هشتم نورهان دی 1391 (39)
شماره نهم نورهان بهمن 1391 (41)
شماره دهم نورهان اسفند 1391 (15)
شماره یازدهم نورهان اردیبهشت 1392 (17)
شماره دوازدهم نورهان مرداد 1392 (14)
شماره سیزدهم نورهان مهر1392 (17)
شماره چهاردهم نورهان دی1392 (19)
شماره پانزدهم نورهان فروردین 1393 (31)
شماره شانزدهم نورهان تیر 1393 (17)
شماره هفدهم نورهان مهرماه 1393 (29)
شماره هیجدهم نورهان دی ماه 1393 (18)
شماره نوزدهم نورهان خرداد1394 (31)
شماره بیستم نورهان مهر 1394 (29)
شماره بیست و یکم نورهان فروردین 1399 (45)
شماره بیست و دوم نورهان مهر1399 (31)
شماره ی بیست و سوم نورهان آذر 1399 (47)
شماره ی بیست و چهارم نورهان بهمن 1399 (82)
شماره ی بیست و پنجم نورهان فروردین 1400 (48)
شماره ی بیست و ششم نورهان خرداد 1400 (45)
شماره بیست و هفتم نورهان شهریور1400 (47)
شماره بیست و هشتم نورهان آذر 1400 (75)
شماره بیست و نهم نورهان خرداد 1401 (26)
شماره سی‌ام نورهان دی 1401 (29)
شماره سی و یکم نورهان آذر1402 (39)
تقویم
پنج شنبه ، 6 ارديبهشت ماه 1403
17 شوال 1445
2024-04-25
آمار بازدید کننده
افراد آنلاین : 84
بازدید امروز: 1437
بازدید دیروز: 7097
بازدید این هفته: 24498
بازدید این ماه: 24498
بازدید کل: 14892589
فرم ارتباط


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات



خوانش شعر سانسور اثر علی عبدالرضایی

                                       
                                        جعفر بزرگ امین




در نوشته ی حاضر من از منظر نقد پست مدرنیستی به خوانش  یکی از شعرهای کتاب مادرد می پردازم، که به نظرم نمونه برجسته‌ای از شعر زبان است و در آن به مصداق گفته ریکور نحو جدیدی آفریده شده است.

 

در قتل عام کلماتم، / سر سطر آخر را زدند/ و خون مثل مرکب به جان کاغذ افتاده است/ مرگ است که روی صفحه دارد دراز می‌کشد/ و زندگی پنجره‌ وامانده‌ای که سنگ او را کشت. / تفنگی تازه دنیا را هلاک کرده است/ و من که مثل کالا به درهای این کوچه واردم/ هنوز‌‌ همان اتاق کوچکم که از خانه کوچ کرد/ در زندگی من که مثل خودکارم با سطرهای این صفحه مادرم/ دستهای گربه رقاصی می‌کند هنوز/ تا موش بدواند/ پی سوراخی که پر کردند/ دنبال درسی که در مدرسه کردم/ دیگر برای سارای عاشقم دارا نیستم/ دارم تکلیف تازه‌ام را انجام می‌دهم/ شما خط بزنید. / و در دختری که آخر این شعر زمین می‌خورد/ خانه‌ای درست کنید خانه‌ای درست کنید/ پر از دری که زخمش باز شده باشد. / و از لای اضلاع مرگ/ مثل اتاقی از این خانه رفته باشد که خوشبخت شد/ دختری که خواسته باشد خویشم کند/ دانه بپا شد در صدایش پیشم کند/ و در خانگاه اندامش/ چرخی بزند هی چرخی بزند چشمهام دوباره درویشم کند/ چقدر چشم‌ها/ این حفره‌های تو خالی/ در بازی بین دو آدم هزار دستانند/ چقدر این سمت هستی که هستم آن سمتی‌ترم همه ایرانند. / پدرد مادرد برادردم! / پدرد مادرد برادرم! / حال من از درد وخیم‌تر است/ نوشتن از من عقیم‌تر است/ نوشتن از من عقیم‌تر است/ و لندن که آب و هوای مش کرده‌ای دارد هنوز/ خواهرانه منتظر است/ مرگ روی بدنم دراز بکشد/ که زندگی باز مرا بکشد/ برای شاعری که صف کلماتش طویل شده دلم می‌سوزد/ برای گنجشک بی‌شاخه‌ای که جیک جیک‌هایش باد کرده است در گلو/ برای استراحت‌ کلاغی که سیم برق ندارد/ برای خودم/ که مثل برق رفته‌ام از خانه/ آدمی بودم/ حماقت کردم و شاعر شدم.

 

شعر «مادرد» شعر تماماً زبانی بلکه فرا زبانی است. در خوانش شعر خواننده، در کادر نگاه تصاویر زبانی، بازیهای بکر و زیبای زبانی را می‌بینند. عبدالرضایی نحو و بافت کلام عادی و نرمال زبان فارسی را به زیبایی تخریب کرده و نحوی ویژه خود را آفریده است (ریکور) هرگونه آشنایی‌زدایی و بیگانه نمایی و حادثه شعری در ساختار زبان و درون آن اتفاق افتاده‌اند:

 

برای خودم / که مثل برق رفته‌ام از خانه / و یا

 

مرگ است که روی صفحه دارد دراز می‌کشد / و یا

 

در قتل عام کلماتم / سر سطر آخر را زدند / و خون مثل مرکب به جان کاغذ افتاده است /

 

خانه‌ای درست کنید / پر از دردی که زخمش باز شده باشد /

 

پدرد / مادرد / برادردم/

 

و لندن که آب و هوای مشک کرده‌ای دارد هنوز/

 

چقدر چشم‌ها / این حفره‌های تو خالی / در بازی بین دو آدم هزار دستانند/

 

دانه بپاشد در صدایش پیشم کند/

 

تمامی تصویرهای شعر، زبانی شده‌اند و زبانیت شعر با برجستگی در برابر چشمان خواننده رخ می‌نماید. متن شعر «مادرد» متنی است زایا، زنده که دنیای متنی آشنایی زدایی شده‌ای را پیش روی خواننده می‌گسترانند. متنی گریزان از قطعیت، تک مرکزیت و تک صدایی. متنی که قطعات پازل آن در حالتی شناور هر کدام ساز ویژه خود را می‌نوازند اما در ‌‌نهایت در عین بی‌ثباتیشان در اعماق معنایی متن دنیایی را برای خواننده می‌آفرینند که هم آشنا و هم ناآشناست. متنی با ساختار نحوی کاملاً متفاوت و جدید و به گفته ریکور دشواری شعر در همین آفرینش نحو جدید است (تأخیر و تعطیل معنا). آشنایی زدایی‌های درون زبانی و نحوشکنی زیبا در بافت کلام نرمال زبان فارسی و تصاویر زبان همه و همه خواننده را در هاله‌ای از سرگشتگی و التذاذ از متن فرو می‌برند که به هنگام خوانش نقشی فعال پیدا می‌کند و در بازآفرینی و بازنویسی متن شرکت می‌کند و در طی کارش در لایه‌های معنایی و زبانی به دریافتهای نو می‌رسد. در اثر این یافته‌ةا و کشفهای جدید ناشی از تاویل است که از جایگاه خوانندة ساده و نظاره‌گر به جایگاه مخاطب ارتقا می‌یابد. روایت متن شعر تک خطی، مستقیم و سطحی نیست. روایت آغاز و پایانی ندارد. روایتی است زیگزاگی در آن را وی تک و معینی وجود ندارد و در عین حال شاعر (مؤلف) بی‌آنکه حضورش حس گردد خواننده را از پرتگاهی به پرتگاه دیگر پرسش‌ها هدایت می‌کند بی‌آنکه خود پاسخی بدهد و صدایش شنیده شود. در متن هیچ چیز قطعی و پایان یافته نیست.

 

بازی‌های زبانی، که عبدالرضایی در این شعر و دیگر شعر‌هایش با آن خواننده و یا مخاطب را به بازی می‌گیرد،و پازلهای شناور متن (پازلهای فرمی، زبانی؛ معنایی و...) خواننده مشتاق را به هیجان می‌آورد که آن‌ها را براساس دریافت‌ها و کشف‌های کنار هم بچیند و دنیایی را که خود دوست دارد بیافریند و در این آفرینش دوباره و چند باره توسط مخاطبان دیگر از عبدالرضایی مولف خبری نیست. متن از وضوح و صراحت موضوع و معنا برخوردار نیست. آنگونه که من دریافت کرده‌ام در شعرهای عبدالرضایی نباید بدنبال نتیجه و موضوع و معنای معینی گشت که:

 

عبدالرضایی چه می‌گوید و یا چه می‌خواهد بگوید. شعر‌هایش معنا گریزند اما بی‌معنا نیستند. تازه بی‌معنا هم اگر جلوه کنند، برای او مهم نیست. مهم آفرینش فضاهای نو و بازیهای زبانی متنوع است و همه این‌ها ریسک کردن و خطر آفرینی در حوزه زبان و ساختار آن است که عبدالرضایی با بی‌پروایی و چون یک شورشی با موفقیت آن را به انجان می‌رساند. عبدالرضایی محافظه‌کاری و تقدس در ساخت زبانی را از هم می‌درد و به قول استاد براهنی تا ته زبان می‌رود و نحوی دگرگونه و ناآشنا اما زیبا و پذیرفتنی از دل و روده زبان عادی استخراج می‌کند. از ترکیب واژه‌ها سازه‌هایی نویی پدرد / مادرد/ برادردم / می‌سازد که نشان از اقدام مخاطره‌آمیز عبدالرضایی در زبان دارد (به قول ریکور واژه‌سازی) و خواننده را می‌تکاند. همانند نوآوری احمد شاملو در آفرینش ترکیب واژه‌ای چون «شیر آهنکوه مردا» که در زمان خود نو بود اما سازه‌ای بیرون زبانی بود؛ و هر واژه بعداز تفکیک از سازه معنی مستقل خود را باز می‌یافت. این سازه نو خطر آفرینی در درون ساختار زبان نبود. اما سازه‌ایی چون پدرد / مادرد / برادردم / ترکیبات درون زبانی هستند و در صورت تجزیه این سازه‌ها، عناصر سازه معنای مستقل خود را از دست خواهند داد و دیگر‌‌ همان واژه‌های قبلی نخواهند بود و این قدرت بی‌نظیر عبدالرضایی شاعر در آفرینش واژه‌ای نو است:

 

در این شعر جدایی‌ناپذیری فرم شعر (فرم ذهنی و درونی) از محتوا براستی شگفت‌انگیز است، شکل و محتوا آنچنان در هم تنیده شده‌اند و به عبارتی دقیق‌تر و روشن‌تر مضمون آنچنان دگردبسی و استحاله یافته که خود فرم شده و تنها فرم ذهنی شعر است که بر روی سطور و در برابر دیدگان خواننده تجسم یافته است. ناگهان آفرینی و آشنایی زدایی‌های زبانی، نحوی و بیانی خیره کننده است و لذت متنی که به مخاطب تزریق می‌کند بی‌پایان.

 

 

 

*علی عبدالرضایی بانی شعر پازل- متنی در ایران

خوانش آنتی ادبیاتی   شعر «کالباس» اثر علی عبدالرضایی

 

 

متن پازلی، نه فضای رئال بیرونی که به قول ویرجینیاوولف یک نسخه تعفنی‌اش کل بشریت را بس است و نه فضایی کاملا بیگانه با آن است. فضای پازل - متنی حتا فضای صرف فانتزی هم نیست. حتا واقعیت مجازی و مجرد صرف وانمائی «یا شبیه سازی شده ژان بودریارهم نیست. بلکه تکه‌های پازلی جهانیست مرکب از همه این‌ها. این پازل- متن وضعیت و جهان جانشینی دلبخواه مخاطب گرفتار در جهان خیالبافانه رسانه ایست که با انبوه تکه‌های پازلی‌اش او را در خود شناورساخته و جانشین واقعیت اصلی حیات بیرونی او شده است. جهانی پر از نشانه‌های شناورکه در آن همه چیز رؤیائی، انگار و پندار است. دراین جهان پازل- متن که بیشتر به آرمانشهر کلاسیک افلاتونی اما در مدل پسامدرنی ارائه می‌شود، اما مخاطب امکانی برای تحقق آرزو‌هایش می‌یابد. او چون غواصی که در اعماق اقیانوس به فراغت بال و گشادگی و فراخی فضا دست به هر آنچه در آب شناوراست می‌تواند بساید، مخاطب پازل- متنی هم با قرار گرفتن درمیان تکه‌های شناور پازل گونه به دلخواه و نه آنگونه که مؤلف چیده است، ریلکس- ریلکس پازلهای آنات حیاتش را خود آنگونه که حس زیبایی‌شناسی و دریافت اندیشگیش ازفلسفه هستی‌اش بدست می‌دهد می‌چیند. پرواضح است که دراین چینش و آرایش تقابلی و تضادی بین چینش او، چینش مؤلف به حاشیه رانده شده، و چینش واقعیت بیرونی بروز خواهد کرد؛ و اینجا نقطه آغاز بازآگاهی او خواهد بود. وصد البته که همه این آشکارگی هستی (هایدگر) مدیون هرمنوتیک مدرن هست و بس؛ و این فرایند بازآگاهی بر بسترقابلیت تاویلی متن می‌باشد. این پازل- متن نه تنها شعر که داستان، رمان، یک قطعه موسیقی، نمایش، تابلوی نقاشی، فیلم و حتا پانتومیم را هم شامل می‌شود. پازل- متن، متنی بی‌حد و مرز، بی‌زمان و مکان ودرعین حال همه زمانی و همه مکانی ست. هم گذشته، هم اکنون و هم آینده. (بینا متون در حالت شناور). پازل روایت‌ها و پازل گزاره‌های این آنتی متن به تعداد بی‌شمار مخاطبان و به تعداد بی‌شمار دفعات خوانش درهم ریخته از نو خوانش و چینش خواهد شد. واین خوانش و چینش را پایانی نیست. در این چینشهای پازلی خواننده چون کودکی دستخوش هیجان، احساس، ولذتی ذوقی و هنری می‌شود که اورا به وجد می‌آورد. اینجا دیگر دانای کلی به نام مؤلف درمتن حضورندارد (نه که مرده است) که چون ملاهای مکتبی قدیم و یا آموزگاران پند و اندرزی فعلی مچ مخاطب دست آموز را گرفته، دم به دم اورا چون کودکی تاتی- تاتی ببرد، یک حرف و دو حرف برزبانش نهد و خلاص. نه. اینجا وسوسه پرسش چرا چنین چینشی ازطرف مؤلف، و نه از طرف من خواننده اورا برآن می‌دارد که خود دست بکارشود. واین انگیزش پرواضح است که به ظرفیت و قابلیت پازل- متن منوط است و بس. اینجاست که نوشتن شعر و داستان و رمان و نمایشنامه درسبک و سیاق کاملا متفاوت با یک دهه پیش، نه حتا یک سال پیش کاملا فرق خواهد کرد و براستی کرده است هم. نمونه‌ها چندان هم دوراز دسترس نیستند. پازل- متن حتا گشوده تراز متون گشاده پست مدرنیسیتی ست. درعصر جهان وطنی و دهکده جهانی شدن کره زمین (البته نه آنگونه که تئوریسین‌های غربی سرمایه داری متاخربرای استعمارواستثمارازنوع پست مدرنیستی‌اش برای ما ترسیم کرده‌اند بلکه قصدم ارتباط فراگیر بی‌حد و مرز ناگزیرکره خاکیست) بروز شدن نوشتارهای هنری دیگر نیازی به درونزایی و توسعه زیربناهای اقتصادی- تجاری و صنعتی ندارد چرا که این شرایط بروزبه سرعت نورآنچنان ترا درخود شناورکرده است که تا به خود بیائی و گذرطبیعی درونزائی را چشم به راه باشی پوست انداخته‌ای و دگرشده‌ای

 

انگشتانم/ دکمه‌های keyboard- را در رقص- شناورند/ یک وجب ده /- جهان کده را مشت می‌شود این من/ ناخوانده مهمانیی/ در هجومان خانه‌ام / نه به من شبیهی/ دیگری منی را می‌زاید در من/ (شعراز نگارنده)

 

نمونه برجسته این پازل شناورمتنی شعرهای علی عبدالرضائی، علی الخصوص شعر کالباس «او می‌باشد. عبدالرضائی شورشی شاعریست که در شعر معاصر ایران عاصی بر زبان شاعری چون او (که شالوده شکنی‌هایش حس و عاطفه و شور را که عناصر ابدی شعرند از بین نبرده است) ندیده است. این نظر شخصی من است و هرکه را خوش نیاید تقصیر من نیست. نمونه‌ای را از نظر بگذرانیم

 

دست‌هایش را که در عکس افتاده بود دو دستی گرفتم/ وقتی که پا شد تشکّر نکرد/ می‌توانم با شما قدم بزنم؟ / نگفت نه/ دست‌های او را می‌گیرم/ و بر عکس راه می‌رویم/ کسی را که در چشم‌های تو مخفی کردند/ هر چه می‌گردم بیشتر گم می‌کنم/ راستی شما عروسی نکرده‌اید؟ / نمی‌گوید / نمی‌کنید؟ / نگفت نه! / کردیم! / روز‌ها مثل باد می‌گذشت/ و شب چند ثانیه بیشتر نبود/ ما دو عکس تنها بودیم/ که دنیا می‌خواست از آلبوم بیرونمان کند/ کرد! / باور نمی‌کنید!؟ / امشب که بر عکس دیگری خوابیده‌ام/ سری به آن آلبوم بزنید/ و از یخچالی که درش را درعکس باز می‌کنید/ هر چه می‌خواهید/ ببخشید! فقط کالباس داریم!

 

حال تکه‌های پازلی چیده شده توسط شاعر را بهم بزنیم. جهان شناور متن نباید تغییری بکند و نمی‌کند هم:

 

روز‌ها مثل باد می‌گذشت/ ما دوعکس تنها بودیم/ دست‌هایش را که درعکس افتاده بود دو دستی گرفتم/می‌توانم با شما قدم بزنم؟ / وقتی پا شد تشکر نکرد/ دست‌های اورا می‌گیرم/ و بر عکس راه می‌رویم/ راستی شما عروسی نکرده‌اید؟ / نمی‌کنید؟ / نمی‌گوید/ و شب چند ثانیه بیشترنبود/ که دنیا می‌خواست از آلبوم بیرونمان کند/ کرد/ سری به آن آلبوم بزنید/ هر چه می‌خواهید/ واز یخچالی که درش را در عکس باز می‌کنید/ فقط کالباس داریم/ ببخشید/

 

بازهم می‌توان تکه‌های پازلی این پازل- متن شناور را برهم زد و دگرگونه چید؛ و بازهم دگرگونه و... این مشتی از خروار بود که نشان دادم. اما در یک پازل متن شناور تکلیف معنا، پیام چیست؟ در پازل متنی شناور معنا و پیام بهمراه تکه‌های پازلی فرمی، تصویری، بازیهای زبانی و نحوی رمز گونه نبوده بلکه درآن سیالیت فضائی به هرسو شناورند و این چینش تکه‌های پازل – متنی است که رمزگونگی‌های شناوررا به آشکارگی خواهد رساند و مخاطب هر گونه لذت متنی و یا آنتی متنی را از پس عرق ریزی حاصل ازاین شناوری درفضای لایتناهی پازل- متن و چینش تکه‌های هردم گریزان پازل‌ها به جان خواهد چشید. در پازل شناورمتن معنا و پیام مرکزثقل هستی متن نیست. یعنی هئیچ یک از عناصرمتعارف متن شعری گرانیگاه نیست. دنیای پازل- متنی‌‌ همان شناوریت دگردیسی شده جهان بیرونیست. هم اوست، هم او نیست؛ و شعریا رمان و داستان دراین مفهوم‌‌ همان کنکاش و کلنجاررفتن در لابلای تکه‌های پازل این شناوریت معنا‌ها، تصویر‌ها، مجاز‌ها و بازیهای زبانی از برای درک و یافتن و لمس خویشتن گم شده دراین جهان گروتسکی وانمائی و شبیه سازی شده است. خواننده سرگردان درمیان تکه‌های پازل شناور بدون راوی و مؤلفی که راهبراو می‌یاشد. در این متن انسان بیگانه و مجاززده و سرسام گرفته تکه‌های روح خود را درپاره‌های آینه پازل شناوربازمی شناسد و آنچه براورفته است را درمی یابد. این فضا رؤیا بینی انسان در فرا واقعیت سوررئالیست‌ها نیست. دریک پازل- متن ادبیات (اینجا شعر) تکه‌ها و عناصر شعری به راحتی قابل جابه جائی هستند بی‌آنکه چیزی تغییر کند. به عبارت دیگر ساختار و چیز قطعی وجود ندارد که بهم بخورد.

 

 

 









ثبت نظرات


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات