روجا چمنکار
" خیره
گی"
....
به تق تق نگرانی به در
به در
به پنجره
به دیوار خیره می شود
به سمتی که تو رفته ای
که ترشحات شیری رنگ شعر آمده
پاشیده روی تخت
به پاشیده گی خیره می شود
پاشیدن خنده های دارچینی ات
با خلال های نازک پسته و بادام
زعفران
برنج
ادویه
خرما
به لیست خرید خیره می شود
به شعله های شهودی فامِ گاز
به شیر باز آب
به دریای قلابی
گیر کرده توی قلابِ قاب
به قاب روی دیوار خیره می شود
به دلی که پشت در شور می زند
به شوریده گی
آش
شله زرد
به هم زدن
هم زده گی
از هم پاشیده گی
به ریخت و پاش خیره می شود
به تق تق دکمه ها
به رنگ گُل بهی
به دقایق پایانی لباس بر تنش خیره می شود
به خانه ی شلخته ی سنگین
بر پوست نازکِ حلزونی اش دست می کشد
به خون که می رود
به صدای پشتِ در که می رود
به آب که می رود
به خواب
به تار عنکبوت
به تاریکی
به تار
تیره
تار
...خیره