رویا تفتی
قرائت من از اوضاع
راستش ارتباط من با مجموعه
" گوش درد قرن چهارده هجری"، که دومین کتاب "عباس حبیبی" است،
در خوانش اول، میسر نشد اما چون از خواندن آن لذت برده بودم کنجکاو شدم دوباره آن
را بخوانم تا شاید دلیل آن را بیابم. و در این برگشت، لازم دیدم مجددا سری هم به
مجموعهی اولش " از کلید تا آخر"، بزنم ببینم چه سابقهای در پرونده
شاعر بوده که به گوش درد منتهی شده. و جالب بود که به موارد زیادی برخوردم که یک یک
آنها را برمیشمارم:
میخواهم تنها صدا نماند/
این تصویر تو ..... با آن چیز عجیب توی صدایت که میگویی:"بیمعرفتی"/ و
من: ..... با همهی آن چیزهای دیگر که نتیجهی معکوس میگیرم. این شعر کوتاه که
"مثل عارفها" نام دارد با تصاویری همراست که آخرینش عکس دو تا گوش است
که انگار امواجی که به آن میرسد را به قول خودش معکوس میگیرد. (ص 42 )
من مدام کنار این صدا
دارم بی من/وقتش نشده ولش کنم
مثل دیوانهها کنار خیابان، شب/ بمیرد
از این بی من به بعد؟/ وقتش شده؟/ صدای گوشم صد سال هی دور اتاق میچرخد:/
" از وقتی عادت کردی انگشت را توی دماغت میکنی، من هر روز جهان را طور دیگری
میبینم/وقتش شده که بشینم؟ نه؟/ وقتش نشده؟" / و وقتی میگویم: یک روز گوشها
و دماغهای ونگوگیمان را میبریم و راحت میشویم از صدا / سر به دیوار میکوبد
که/وقتش شده؟ نشده؟ شده؟/ نشده شده؟ نشده شده؟/ وقتش شده؟/ وقتش شده؟/ وقتش؟/ و من
مدام کنار این صدا دارم تا کی باشم (ص48)
-بلنتر/ بلنتر داد بزن
طرف کره (ص 52)
گوش سر از صدای قطار میپیچید/
گوش جان از صدای تو پر بود/ تو صدای سومم بودی که به تو مبعوث میشدم/ گوش
باد اما/ تا تو نمیرسید (ص 59)
تو صدای سوممی که از تو
مبعوث میشوم ......گوش جان پر از تو شد/ بریده باد گوش سر.....آن آرزوی منی که به
عالمم خفتی/ آن آرزوی منی که بیدار خفتهای/ آن آرزوی منی که صدا خفتهای به حنجرهام/
تا صور بدمی، خفتهای، خفتهای ،صدا، صدا به حنجرهام/ تا صور منی، بیدار خفتهای،
صدا به حنجرهام/ آن صدای سوممی که بریده باد گوش سرم (ص61)
وقتی
صدای مجنونی یک گوش به شدت بیحافظه میشود/
میگوید:من/ درست عاشق یکی آن سوی کهکشان هستم/ نسبتی با تو دارد یا نه یادم
نیست!/ چهرهاش؟ یادم نیست صدای قشنگی
داشت/ داشت؟/ قشنگ؟/ شبیه چی؟/ یادم نیست؟/ از حرفهایی که میگفت قشگتر/ شبیه
حرفهایی که نگفت/- خیال باف!/ گفتم صدا نمیگذارد اضافهای بپیچد توی خوشبختی/
صدای مجنونی یک گوش به شدت بیحافظه/ شد پر از مرد زن گاو خر اضافی/ - خیالی!
...گفتم:" مجنون گوشم خواست یا تو" بپرسم: - تقصیر من که نبود جای تو با
غول عوض شد؟ (دوگانهی بالارونده از
یک تجربهی رمانتیک ص 65)
از این
به بعد عذاب آدمها را خودمان رنگ میزنیم/
هی جیغ کشنده میافتد توی گوشم جیغ بکشد/ با گلها هن و هن صورتی (جیغ ص 70)
شما دو
تا از ساکتید وُ با دینگ ـ دینگ گیج میرود سرم/ میپرد تصویر حاشیهدار میشود صدا پیچیده/ از حفرهی بریده بر
تابلوی نقاشی (جای خالی یک سر بالای یک بدن) / شگفتم که بلند بخواند بلند/ صدای پیچ و گیجیده ( همهی عشقها تویی... (ص 84)
گوشم به
کار/ افتاده تا چیزی مثل قرمز از امشب....تا
آخر (گوشم به کار ص 96)
علاوه بر
مثالهایی که ذکر شد بسامد بالای کلمات صدا،ونگوگ، جیغ، شیپور، سوت... و یا ترکیب
عجیب نه فیل ـ نه آدم نشان دهندهی این است که شاعر مجموعه " از کلید تا آخر"، به گوش
حساس است یا گوش به شدت حساسی دارد پس چندان هم دور از انتظار نبود که به گوش درد
برسد و جراحی و....
مجموعه
دوم شامل دو بخش است: گوش درد قرن چهارده
هجری و گشودن فضای شعر.
"گوش
درد قرن چهارده "، دارای چهار اپیزود و یک موَسَطه و "گشودن فضای
شعر"، شامل 8 شعر است.
به نظر
میرسد که دو اپیزود اول،قبل از عمل گوش باشد در این دو اپیزود شاعر به همه چیز
مشکوک است حتی به تشخیصی که دکترها میدهند و به گفتهی خودش:" کشف مستقیم
حقیقت از راه سوراخ وا شده تا توی مغز یا
خالی مغز/ اثبات قضیه الاغ در گوشهایی که مستقیم/مستقیم میشوند وا (ص 11)
باز هم
اینجا عناصری که مربوط به صدا میشوند زیادند: به صدای خوش که تاثیرش بر خون ثابت
نشده/ به فشار خون که تاثیرش بر پارگیها ثابت نشده/ و چیزهای ثابت/ به پارگی گوشها به شنیدهها/ به ونگوگ به روتکو
به جیغ طرح جلد/ اصلا به تک تک شعرها/ به عباس حبیبی یا گوش دردی/ که تاثیرش بر شعرها ثابت
نشده (ص 13)
در این
دو اپیزود، بیتهایی از ادبیات کلاسیک آمده که همهی آنها مربوط به گوش، پرده و
شنیدن است. آمدن ترجیع وار این ابیات(که بسیار هم خوش نشسته)، نه تنها باعث ایجاد
فرم شده بلکه به دلیل آشنایی ما، انگار که
استراحتی هم به ذهن میدهد گر چه در جایی میگوید: در تداخل پارهگی گوش با سنگینی زبان . پارهگی
زبان با سنگینی حلقه... آب بودم کاش (ص
16)
اپیزود
سوم مربوط به بعد از عمل جراحیست : در آغاز این اپیزود میخوانیم: بعد از عمل
جراحی، تو نه فیل _ نه آدم، همان لحاف گوش، همان پلنگ_ چارلی خوانده خواهی شد.
زیرا با دردها و درمانها مجاهده کردی و نصرت یافتی اما
/نمیشنوی (ص 20)
کسی که
که گوشش مشکل داشته باشد طبیعیست که در زبانش هم خلل به وجود بیاید و ارتباط آن
طور که باید برقرار نشود. تا جایی که فکر میکند زبان بیمعناست:
برادر
ارجمندم آمده بودم عیادت اما/ نمیدانم ایراد از گوش بود یا زبان گفت و گو نشد/ میمونهای غم از/ چشمهای شما
لو رفتند (ص 21)
گوشهای
لحافیِ نه فیل _ نه آدم از جنسِ آدم بیمعنا
فیلِ بی معنا/ لحاف بیمعنا گوشِ
بیمعنا/ یا در بندِ زبانِ بیمعنا/ بودند....دکتر عملشان کرد (ص 22)
تاکنون
اینطور متداول بوده که برای کتاب مقدمه و یا مؤخره مینوشتهاند. اما عباس حبیبی
در این مورد هم دست به خلاقیت و نوآوری زده و به جای آن،موَسَطه( بر وزن مقدمه و
مؤخره) آورده. در این قسمت او نام گوشه یا گوشیه، بر نوشتههایش نهاده و به نقد و
توضیح موسطه و گوشیهاش پرداخته.:
نگارش
مقدمه و مؤخره بر گوشیه، مرسوم نبوده و آن چه مقدمه و یا مؤخره بر گوشیه وارد میشده،
خود گوشیه دیگری بوده، این بیان در مورد گوشهها جای تامل بیشتر دارد. (ص 30)
و در آخر
متذکر شده که: این گوشیه کامل نیست چون دعای رفع گوش درد ندارد. (ص 31).
شاید به
این نکته اشاره دارد که او به عنوان یک هنرمند فقط توانسته گوش درد و علت و عوامل
به وجود آورندهی آن را، نشان دهد و چون راهکار یا پیشنهادی برای تسلا و درمانش
ندارد، از نظر برخی از مخاطبین، کامل نیست. دعای پیشنهادی آنها هم تصویریست از
یک گوش بخیه خورده!!
فصل بعدی
"گشودن فضای شعر" است که اولین شعرش " چهار دقیقه شیپورزنی(ویرایش
کوتاه)، نام دارد. ظاهرا دارد دورهی نقاهت را میگذراند. گر چه به گفتهی خودش،
بعد از عمل، دیگر نمیشنود. این نشنیدن این بار، مربوط به گوش جان است انگار! به
همان اندازه که نقش ناخودآگاه کمرنگ شده، شاخکهای خودآگاه ،به شدت تیز است. کمتر
اتفاقیست که از زیر چشمش دربرود. کاملا آگاه است حتی به شعری که دارد مینویسد و
چگونه مینویسد. به طوری که شما هر چه
راجع به آن به ذهنتان خطور کند، دیر یا زود در خود شعرها به آن برمیخورید.:
شعر مرده
خوب است اگر بشود جعلش کرد در عین حال/
اگر نشود باد میکند روی دست زحمت کشان
ص 36
بعد این
حرفها سورئال میشوی و یک دفعه لبخندت را جمع میکنی توی عکسهای سال پیش/ از این
عکسهای پر ابهام شاعر بعدی متهم میشود به معنا ستیزی افراطی/ و چارهای نمیماند
جز جلسات توجیهی/ جلسات مقدس توجیهی ص
37
شاعر
امروز که از انواع و اقسام صداها و پارازیتها، گوش جانش در معرض آسیب است بیشتر
از هر زمانی نیاز به نو کردن قانون شاعرانگیاش دارد.
ما بیقانون
زندگانیم آنان به چرا قانون خویش آگاهان/ قانون شاعرانگی گاهی معلق است و گاهی
پشتک زن ص 37
و گاهی
باید تمامی نقشها را خود به عهده بگیرد:
فرمولها
ابدیاند انگار و همیشه جواب/ شیپورها
میزنند این فرمولها/ برای من گاهی سورئال شو و به طنز بزن/ بیتوجه به سرمقالهها
و مصاحبهها و از شیپور خود من بزن/ مثل
همین شعر که به تمامی/ تالیف و ترجمهی من و تو و نویسنده و خواننده است ص 40
"منظومهی
ضد زبان" بلندترین متن این کتاب و حدود 16 صفخه است. در مقدمهاش میخوانیم:
میخواهم چال کردن را یادم بدهد/کلاغت را سمت من روانه کن. ص43 . انگار شاعر عزمش
را جزم کرده که گور زبان را بکند چرا که با زبان نتوانسته ارتباط مورد نظرش را
برقرار کند. شاید با ضد آن بتواند! مسلسلوار به بیان اتفاقات پیرامونش میپردازد.
آنقدر میگوید تا گفتن را بیخاصیت کند. درست برعکس توسع معنا و ایجازی که از
زبان، در شعر کلاسیک ما انتظار میرفت. از انبوه این گفتنها، گویی فقط سرسام
دنیای بیرون است که القا میشود.
و عاقبت
ضد زبان خودش نقش مرده را باید ایفا کند در این نوشتار/ مثل گاز بالای چاههای میسوزد
که مقرون نیست ص 58
ضد زبان میتواند بکشد و
قاتل باشد و البته در قاتلی کمکی بکند
ص 58
به نظر
من او در این کشتن موفق است. و البته کسی میتواند زبان را بکشد که رگهای جیاتی
آن را خوب بشناسد. و من که خوانندهی شعرهای بسیار خوب "پرندههای
برزخی"، "مجلس آخر"، "عارفانههای یک سرباز" و... از
مجموعهی اولش بودهام، اشرافش به زبان و ادبیات کلاسیک بر من ثابت شده. همینطور
وسعت اطلاعاتش از مسائل گوناگون!
اما این
سؤال قدیمی دوباره برای من پیش میآید: آیا هنرمند باید هم جهت با سرسام دنیای
معاصر، گام بردارد و با نشان دادن و القای آن، این سرسام را مشدد کند یا برعکس!؟
"ببخشید
قرائت من از اوضاع اینجوری بود". کتاب را میبندم. بخش اعظم لذتی که از
خواندن این کتاب بردهام مربوط میشود به تیزهوشی و زیرکی پدیدآورنده این مجموعه!
که فکر مخاطبش را خوانده و دست منتقدش را بسته.
حتی اگر به ذهنتان خطور کند که این نوشته شعر نیست! خودش پیشدستی کرده و روی جلد
و در شناسه کتاب آورده: به اهتمام عباس حبیبی بدرآبادی.