دکتر حسین خسروی
نقد فرمالیستی شعرِ «زمستان»
مقدمه
مهدی اخوان ثالث از مشهورترین چهرههای شعر
معاصر ایران است. وی در سال ۱۳۰۷ شمسی در مشهد متولد شد.پدرش
«علی اخوان ثالث» از فهرج (کرمان) به خراسان کوچ کرده بود. در مشهد مغازهی عطاری داشت و داروهاي
گياهي میفروخت.
اخوان تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در مشهد گذراند.در سال ۱۳۲۶ دورهي
هنرستان را در رشتهي آهنگری به پایان برد و در همین رشته در مشهد به کار پرداخت. در سال 1327 به تهران آمد
و آموزگار شد. در سال ۱۳۲۹ با دختر عمویش ایران (خدیجه)
اخوان ثالث ازدواج کرد. حاصل اين
ازدواج سه دختر به نام هاي لاله(1333)، لولي (1336)، تنسگل (1342) و سه پسر به نام هاي توس(1338)، زردشت(1344) و
مزدك علي(1350)
است. سومین دختر وی،تنسگل، چهار روز پس از تولد درگذشت و دختر بزرگش لاله در سال 1353 در
رودخانهی جلوی سد كرج غرق شد.
اخوان در کودکی و نوجوانی به موسیقی گرایش داشت
و پنهان از چشم پدر نزد برخی از نوازندگان آن دوره در مشهد تار میآموخت. سليمان روح افزا، نوازندهی تار، یکی
از استادانِ او بود. اما سرانجام موسیقی را به درخواست و اصرار پدر کنار گذاشت و
به شعر روی آورد. پدرش یا از جهت علاقه به
شعر و یا برای منصرف کردن او از عالم موسیقی وی را در زمینهی شعر تشویق میکرد.
در اين راه معلمش
پرويز كاويان جهرمي نيز از او حمايت مینمود. پس از چندی در سالهاي 24- 23 به
انجمن ادبي «خراسان» وارد شد و با بزرگان شعر خراسان از نزديك آشنا شد. از استاداني
كه او در اين انجمن با آنها آشنا شد نصرت منشيباشي بود و تخلص شعری «امید» را
بنا به پیشنهاد او برای خود برگزید. شاعر جوان در این دوره تحت تأثیر شاعران سبک
خراسانی از جمله فردوسی و منوچهري شعر میسرود. مجموعه شعر «ارغنون» كه در قالبهاي
سنتي سروده شده، حاصل فعاليتهاي او در اين دوره است. طبع آزمايي به سبك نو و به
شيوهی نيما نیز از دلمشغولیهای او بود.
در
1330 اولین دفتر شعری خود را با نام ارغنون منتشر نمود.در سال 1332پس از كودتاي
28 مرداد مانند بسياري دیگر از اهل قلم،دستگير
شد و چند ماه را در زندان گذراند.در
1335 دومین دفتر شعری او و نخستین مجموعه شعر وی در سبک نو به نام زمستان انتشار یافت.در
1338 آخر شاهنامه و در 1344 از
این اوستا را چاپ کرد و در همان سال برای بار دوم و این بار به دلیلی غیر
سیاسی به مدت شش ماه به زندان رفت.
در سال 1336 به کار در راديو پرداخت.در 1348 از او براي
كار در تلويزيون آبادان دعوت شد و تا سال
1353 در آنجا کار میکرد تا این که در سال 1353 پس از مرگ فرزندش،لاله، به تهران
بازگشت و کارش را در تهران در راديو تلويزيون ملی پی گرفت.این فعالیتها کمابیش تا
سال 1357 با اجرای برنامههاي ادبي شامل شعرخوانی،نقد شعر، میزگردهای ادبی و معرفی
کتاب ادامه داشت.
در سال 1356در دانشگاههای تهران، ملی و تربيت
معلم به تدريس شعر دورهی سامانی و معاصر پرداخت و دو سال بعد، در سال 1358،در سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي(فرانکلین
سابق)به كار مشغول شد و نهایتاً در1360 بدون حقوق و با محروميت هميشگی از تمامی مشاغل
دولتی،بازنشسته شد.
در سال 1369 به دعوت «خانه فرهنگ آلمان» براي
برگزاری شب شعری از تاريخ 4 تا 7 آوريل (15 تا 18 فروردين) به آلمان رفت و ضمن اين
سفر، از کشورهای انگليس، دانمارک، سوئد، نروژ و فرانسه ديدن کرد. سرانجام در چهارم شهريورماه 69، چند ماهی
پس از بازگشت به ایران، ديده از جهان فروبست. وی بنا به وصيت خود، در توس، کنار
آرامگاه فردوسی، به خاک سپرده شد.
آثار او عبارتند از:
الف – شعر
1- ارغنون (۱۳۳۰) انتشارات تهران
2- زمستان (۱۳۳۵) انتشارات
زمان 3- آخر شاهنامه (۱۳۳۸)زمان 4- از این اوستا (۱۳۴4)
انتشارات مروارید 5- منظومه شکار(۱۳۴۵) مروارید
6- پاییز در زندان (۱۳۴۸) مروارید
7- عاشقانهها و کبود (۱۳۴۸) نشر جوانه 8- بهترین
امید، برگزیده اشعار و مقالات (۱۳۴۸) انتشارات
روزن 9- برگزیده اشعار(۱۳۴۹) کتابهای
جیبی 10- در حیاط کوچک پاییز در زندان (۱۳۵۵) توس 11- دوزخ اما سرد (۱۳۵۷) توکا 12- زندگی میگوید اما باز باید زیست... (۱۳۵۷) توکا 13- ترا
ای کهن بوم و بر دوست دارم(۱۳۶۸) مروارید 14- گزینه اشعار (۱۳۶۸) مروارید
ب- نثر
1- آوردهاند که فردوسی (۱۳۵۴)2- درخت پیر و جنگل (۱۳۵۵) 3- پیر و پسرش (قصهای نه کوتاه برای بچهها) 4- نقیضه و نقیضه سازان (تحقیق ادبی) 5- کتاب مقالات (جلد اول) 6- بدعتها و بدایع نیما یوشیج (تحقیق در شعر
نیمایی ۱۳۵۷) 7- عطا و لقای نیما یوشیج
(۱۳۶۱)
مشهورترین
دفتر شعری اخوان «زمستان» و مشهورترین شعر
این دفتر نیز «زمستان» است که نام دفتر از آن گرفته شده. در این نوشتار شعر
«زمستان» که در دی ماه سال 1334 و در قالب آزاد سروده شده بر اساس دیدگاههای نقد
فرمالیستی بررسی میشود.در نقد فرمالیستی، متن ادبي يك ساختار منسجم و هماهنگ
محسوب میشود که «تمام عناصر موجود در آن با يكديگر رابطهي متقابل دارند و به [هم]
وابستهاند» (برتنس، 1383: 57) از این
منظر «هر عنصرِ منفرد، كاركردي خاص دارد و به واسطهي آن كاركرد به كليت اثر پيوند
ميخورد» (همان: 57) بنا بر این سعی میشود نقش هر عنصر شعری اعم از عناصر زبانی
(شامل واژگان،ترکیبات و نحو متن)؛ عناصر بلاغی(شامل تشبیه،کنایه،مجاز،استعاره،
نماد، آرایهها، واجآرایی ...) و عوامل دیگر از جمله کارکردهای عاطفی و معنایی در
ارتباط با یکدیگر و نیز در ارتباط با کل مجموعه در نظر گرفته شود.
نخست متن شعر آورده میشود،سپس تحلیل و بررسی آن
ارائه خواهد شد.
« سلامت را نميخواهند پاسخ گفت
سرها
در گريبان است
كسي سر بر نيارد كرد پاسخگفتن
و ديدارِ ياران را
نگه جز پيش پا را ديد، نتواند
كه ره تاريك و لغزان است
وگر دستِ محبت سوي كسي يازي
به اكراه آورد دست از بغل بيرون
كه سرما سخت سوزان است
نفس، كز گرمگاه سينه مي آيد برون، ابري شود تاريك
چو ديوار ايستد در پيش چشمانت
نفس كاين است، پس ديگر چه داري چشم
ز چشم دوستان دور يا نزديك؟
مسيحاي جوانمرد من! اي ترساي پيرِ پيرهنچركين!
هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... آي!
دمت گرم و سرت خوش باد!
سلامم را تو پاسخ گوي، در بگشاي!
منم من، ميهمان هر شبت، لوليوشِ مغموم
منم من، سنگ تيپاخوردهي رنجور
منم، دشنام پست آفرينش، نغمهي ناجور
نه از رومم، نه از زنگم، همان بيرنگ بيرنگم
بيا بگشاي در، بگشاي، دلتنگم
حريفا! ميزبانا! ميهمان سال و ماهت پشت در چون موج ميلرزد.
تگرگي نيست، مرگي نيست
صدايي گر شنيدي، صحبت سرما و دندان است.
من امشب آمدستم وام بگزارم
حسابت را كنار جام بگذارم
چه ميگويي كه بيگه شد، سحر شد، بامداد آمد؟
فريبت ميدهد، بر آسمان اين سرخيِ بعد از سحرگه نيست.
حريفا! گوش سرما برده است اين، يادگار سيلي سرد زمستان است.
و قنديلِ سپهرِ تنگميدان، مرده يا
زنده
به تابوت ستبر ظلمتِ نه تويِ مرگاندود، پنهان است.
حريفا! رو چراغ باده را بفروز، شب با روز يكسان است.
سلامت را نميخواهند پاسخ گفت.
هوا دلگير، درها بسته، سرها در گريبان، دستها پنهان
نفسها ابر، دلها خسته و غمگين
درختان اسكلتهاي بلورآجين
زمين دلمرده، سقف آسمان كوتاه
غبارآلوده مهر و ماه
زمستان است. » (اخوان ثالث 1356:
99-97)
1 –
بررسی شعر از جنبهی زبانی
1-1 – واژگان، ترکیبات و اصطلاحات
دشوار
گریبان: یقه،یخه / برکردن:بالا آوردن / سر بر کردن: سر بلند کردن / سر بر
نیارد کرد: جرأت نمیکند سرش را بالا بیاورد. / نیارد: سوم شخص مفرد از مصدر
یارستن: توانستن همراه با جرأت داشتن / در عبارتِ «که ره تاریک و لغزان است» که یعنی زیرا / یازی:دراز کنی،مضارع التزامي دوم شخص مفرد از مصدر یازیدن /
سخت: بسیار(قید است)/ ترسا: مسیحی،ارمنی؛ مرکب از
ترس(بن مضارع) + ا (پسوند فاعلی، مانند دانا، بینا
و گویا) به معنای بسیار ترسنده؛ این نام معادل کلمهی
عربی راهب است و ابتدا به سبب خداترسیِ راهبان مسیحی بر آنان نهاده شده،سپس توسع
معنا یافته و بر عموم مسیحیان اطلاق شده است. / لولی:لوری،کولی(این واژهی کهن در شعر اخوان و کلاً در شعر نو بسامد
بالایی یافت. حتی سیاوش کسرایی«کولی» را به عنوان نام هنری خود برگزید.) /
وش:پسوند شباهت است؛ لولیوش: کولیمانند / تیپا: اُردنگی / روم:امپراتوری
روم،شامل روم غربی و شرقی؛کشور سپیدپوستان / زنگ: سیاه، کشور سیاهان / حریف:
همنشین،همدم، همپیاله / وامگزاردن: ادای دین، پرداخت بدهی / بیگه:بیگاه، دیر
(متضاد پگاه) / قندیل: چراغ (اصل واژه لاتینی است به معنای چراغدان، جاچراغی) /
سپهر:آسمان / تنگ میدان:محدود،کم حجم / مرده:خاموش(برای چراغ و شمع)/ زنده:روشن/
ستبر:ضخیم / ظلمتِ نُهتو: سیاهی انبوه و تو در تو، تاریکی متراکم / تابوتِ ...
مرگاندود: تابوتی که مرگ آن را پوشانده است./ باده: شراب / آجین: بن مضارع از مصدر آجیدن(آجانیدن) به معنی سوزن
زدن، فرو بردن سوزن درفش نیشتر و مانند آن در چیزی، خلانیدن سوزن و مانند آن.(در
ترکیباتی مانند شمعآجین و تیرآجین) / بلورآجین: بلوردار، هر چیز که روی آن تکههای
بلور نشانده باشند. صفت مفعولی مرکب است.
1-2–
واژگان كهن
یکی از جنبههای
آشکار این شعر وجود لغات و اصطلاحات قدیمی است؛ لغاتی که از زبان خارج شدهاند و امروزه از آنها استفاده نمیشود. استفاده از لغات و ساختارهای زبانی کهن یا
باستانگرایی زبانی (archaism) از ویژگیهای
بارز سبک شخصی اخوان است.
گريبان
/سر بر نيارد كرد / یاران(به جای دوستان)/ ديد نتواند(نمیتواند ببیند)/ دست يازي/ سخت
(بسیار)/ گرمگاه / چو(مانند)/ چشم داشتن(توقع داشتن)/ ترسا / بس(بسیار)/ دَم(در دمت
گرم):نفس / سرت خوش باد / لوليوش / مغموم
/ رنجور / دشنام / حريفا / ميزبانا /
چون(مانند)/ آمدستَم / وام بگزارم / بيگه / حریفا / قنديل / تنگميدان / مرده(خاموش)/ ستبر / نُه تو (تو در تو)/ مرگاندود /
حریفا / رو (برو)/ باده / بفروز(روشن کن)/ نميخواهند
پاسخ گفت / گريبان / بلورآجين
1-3- واژگان و ترکیبات نو
اخوان توانسته با استفاده از واژگان و
ساختارهاي دستوري كهن در كنار تركيبات نو و امروزين يعني با تلفيق كهنه و نو، زبانی
مخصوص به خود بیافریند. این ویژگیِ سبک شخصی
او در زمستان نیز همچون دیگر اشعار او جلوهگر است؛ ترکیباتی همچون:
گرمگاه/
گرمگاهِ سينه / مسيحاي جوانمرد / پيرِ پيرهنچركين / لوليوش / لولیوشِ مغموم/ سنگ
تيپاخورده / دشنام پست آفرینش / بيرنگِ بيرنگ / ميهمان سال و ماه / صحبت سرما و
دندان/ سرخيِ بعد از سحرگه / گوش سرمابرده / سيليِ سرد / سپهرِ تنگميدان / تابوت
ستبر / ظلمتِ نهتو / مرگاندود / بلورآجین
1-4- جنبهي القايي واژگان
برخی واژگان
به کار رفته در شعر زمستان اعم از لغات کهنه و نو، کلماتی هستند با بار معنایی
منفی. این لغاتِ اصطلاحاً چرک، صرف نظر از جنبههای بلاغی یا نحوی، به خودی خود احساسی
مشمئزکننده، دلهرهآور و ناخوشایند به خواننده القا میکنند که برآیند کلی زمستان
است. تعداد این لغات در مجموع چهل و چهار مورد و در کلیت شعر آمار قابل ملاحظهای
است؛ لذا میتوان نوعی نگرش ناتورالیستی را در آن مشاهده کرد که سعی در انعکاس
زشتیها و پلیدیهای جامعه دارد:
سر در گريبان[ بودن] / تاريك / لغزان /
اكراه / سرما / سخت / سوزان / ابر / تاريك / ديوار / چركين / ناجوانمردانه / سرد /
مغموم / تيپاخورده / رنجور / دشنام / پست / ناجور / لرزیدن / تگرگ / مرگ / سرما / فريب / سرما / سيلي / سرد / زمستان / تنگميدان
/ مرده / تابوت / ظلمت / مرگاندود / شب / دلگير / بسته / سر در گريبان [بودن] /
ابر / خسته / غمگين / اسكلت / دلمرده / غبارآلوده / زمستان
1-5- استفاده از زبان محاوره
همچنانکه
گفته شد اخوان کلمات و ساختارهاي دستوري كهن را با لغات و تركيبات امروزي درهم
آمیخته است. در فهرست لغات امروزي او، در کنار واژگان
زبان معيار، كلمات و اصطلاحاتي از زبان
محاوره نیز البته با درصد کمتر وجود دارد. (آمیختن زبان آركائیك با فولكلوریك):
دَمت گرم (دمت
گرم باد!):تعبیری است از زبان محاورهای ایران معاصر که به خصوص در زمان شاعر در
بین اقشاری از طبقهی متوسط و پایین جامعه رایج بود.در اینجا این جملهی دعایی – که در آن نوعی سپاس و ستایش صمیمانه نهفته است- در بافت کلام بسیار خوش
افتاده و کاملاً مناسب حال و مقام مینماید، چون از زبان کسی گفته میشود که در
شبی سرد از همه جا رانده شده و ساعتها پشتِ در مانده است و سرما را با تمامی
وجودش حس میکند. (هوا بس ناجوانمردانه سرد است، آی!/ دمت گرم و سرت خوش باد! /
سلامم را تو پاسخ گوی / در بگشای)
سرما برده: صفت
مفعولی مرکب، سرمازده، سرخ شده بر اثر سرما، کسی که به مدت زیاد در معرض سرمای
شدید قرار گرفته و بافتهای بدن او آسیب دیده است. معمولاً عضوِ سرمازده دچار تورم، التهاب، سوزش، تغییر رنگ، درد
شدید و عوارض مشابه میشود.
تیپا:ضربهای که با نوک پا بزنند، لگدی که با نوک پا به پشت کسی زده شود ،زِهکونی،
اُردنگی
تیپاخورده: کسی یا چیزی که با لگد پرتاب شده، کسی که با اردنگی او را از جایی بیرون
اندخته باشند، کتک خورده و رانده شده، (این تعبیر نهایت تحقیر و رانده شدن را میرساند.)
1-6 – اشارات
مسیحا: مسیح + ا (پسوندی که در زبان آرامی نشانهی
اسم است.)
عیسی پسر مریم ناصری و ملقب به مسیح، پیامبر مسیحیان است.
وی در سال 794 رومی (622 ق. هـ.) در شهر بیتلحم زاده شد و چون از طرف
هیرودیس حاکم رومی فلسطین مورد تهدید بود، خانودهاش او را به مصر بردند و پس از
چندی به میهن خود ناصره بازگشتند.عیسی جوانی خود را در ناصره گذراند و در کارگاه
یوسف نجار (نامزد مریم) به کار مشغول بود.در سن سی سالگی در شهر جلیل (از
شهرهای فلسطین) آیین خویش را آشکار کرد. سپس به اورشلیم رفت و مردمان را به آیین
خویش فرا خواند.
یهودیان
درصدد کشتن عيسي بر آمدند و یکی از حواریون او به نام یهودا اسخریوطی در برابر
دریافت سی سکهي نقره، یهودیان را از جایگاه او با خبر ساخت. کاهنان یهود عیسی را
نزد پیلاتوس حاکم رومی فلسطین بردند و او هم ضمن آنکه برائت خود را از خون عیسی
اظهار داشت، به اصرار آنان حکم کرد او را به دار بیاویزند.سرانجام در روز آدینه
پانزدهم ماه نیسان سال 29 میلادی عیسی را در بیرون شهر اورشلیم در بین دو دزد به
دار زدند.
به
اعتقاد مسیحیان پس از مصلوب شدن مسیح, چند تن از زنان قدیسه وی را دفن کردند و او
سه روز بعد دوباره زنده شد و پس از دوازده روز به آسمان رفت.
بر اساس روایات اسلامی خداوند، ایشوع، یکی از
سران یهود را به صورت عیسی درآورد و او را به جای عیسی به دار زدند در حالی که
عیسی به آسمان رفته بود.در قرآن میفرماید: «وَقَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا
الْمَسِيحَ عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللّهِ وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ
وَلَكِن شُبِّهَ لَهُمْ وَإِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُواْ فِيهِ لَفِي شَكٍّ مِّنْهُ
مَا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ اتِّبَاعَ الظَّنِّ وَمَا قَتَلُوهُ يَقِينًا *
بَل رَّفَعَهُ اللّهُ إِلَيْهِ وَكَانَ اللّهُ عَزِيزًا حَكِيمًا» (سورهي4 آيات 8-157)
«وگفتار ایشان که ما کشتیم مسیح را،عیسی پسر مریم
را پیغامبر خدای،و نه کشتند او را و نه بردار کردند او را ولکن مانند کرد ایشانرا.که
آن کسها که اختلاف کردند اندر آن،به گماناند از آن.نیست ایشان را بدان دانش مگر
پسروی کردنِ اندیشه؛ و نه کشتندش به درستی؛که برداشت او را خدای سوی او و هست خدای بی همتا و با حکمت.»(یغمایی1367،ج2،ص337)
مسیح
درآثار ادبی به عنوان مظهر اعلای طبابت مطرح بوده و افزون بر آن همواره سیمای یک
نجاتبخش را داشته است؛ هم از این روست که آن آوارهی زمستانزده و بیپناه مسیح
را به یاری خویش میخواند (مسیحای جوانمرد من ای ....). البته همچنانکه در مباحث
بعدی گفته خواهد شد مسیحا در این شعر استعاره از میفروش است و این تغییر معنا
حاصل نوکرد اسطوره است. اسطورهها اگر چه خاستگاهی کهن دارند اما هیچگاه کهنه نمیشوند،چون
در کنار پیدایش اسطورههای جدید، شاعران و نویسندگان به فراخور فرهنگ خویش به
بازسازی یا نوسازی اساطیر کهن نیز دست مییازند.پیدایی اسطورههای جدید به فرهنگ
اساطیر وسعت، و بازسازی اسطوره به آن عمق میبخشد. اخوان در شعر خویش به نحوی
بایسته از اساطیر استفاده میکند و به خصوص نوسازی اساطیر از ویژگیهای مهم شعر
اوست.
لولی: لوری؛ صفت
نسبی از لور، احتمالاً نام قومی است که عموماً کولی خوانده میشوند؛یا شاید نام یکی
از قبایل و طوایف کولیان بوده(؟)، در فرهنگها به معنای: زیبا، چالاک، شوخ، بیشرم،گستاخ
و... آمده.
کولی نام طایفهای است کوچرو که در نقاط مختلف
جهان از جمله آسیا،اروپا و شمال آفریقا
پراکندهاند. خانه و مسکنی مشخص ندارند و بیشتر در حالت کوچ زندگی میکنند.در مورد
خاستگاه آنان اقوال مختلفی هست.گفته شده اصل
آنان از هندوستان است و از طریق ایران به عثمانی و از آنجا به اروپا راه یافتهاند.
زبان اصلی کولیها سنسکریت و برخی زبانهای بومی هند همچون گویش بنگالی و گُجراتی است که به مرور با زبانها و لهجههای محلی آمیخته شده.
آنان هنوز هم در محاورات درون قومی خود از همین زبان استفاده میکنند.
شغل آنان اغلب رقاصی،مطربی،کفبینی،خالکوبی،بختگشایی،دلاکی،غربیلسازی،حصیربافی،سبدبافی،
خراطی، چِلنگری(چیلانگری:ابزارسازی) و خرید و فروش دام بوده است.
کولیها در ادبیات فارسی،از گذشته تا امروز،به
صفاتی همچون آوارگی، بیخانمانی،آزاد بودن از قید تکلفات، بیقیدی، زیبایی، دلربایی، رقصندگی، سرخوشی
و سرمستی شهرت دارند.(1)
121)
روم: پس از آنکه
امپراتوری روم تا حدود آسیای صغیر گسترش یافت،در قرن پنجم ميلادي به روم شرقي و
غربی تقسیم شد. روم غربی ايتاليا بود به پايتختي شهر رم و روم شرقي آسياي صغير به
پايتختي استانبول. روم شرقی حتي پس از آنکه به تصرف ترکان سلجوقي درآمد باز هم
روم خوانده میشد؛ چنانکه مولانا جلالالدين
بلخي به مناسبت اقامت در قونيه (در آسياي صغير) رومي لقب گرفت. در نوشتههای
مورخان اسلامي مراد از روم، آسياي صغير و توابع آن یعنی روم شرقی است.
در ادب فارسی از روم عموماً سرزمين مردم سپيدپوست
اراده شده،در مقابل زنگ یا حبش که سرزمین سیاهپوستان است و این معنا در ضربالمثل
مشهور «یا رومی روم یا زنگی زنگ» دیده میشود؛ به معنای: یا سپید یا سیاه، یا این
یا آن.
اي
موي تو شاهِ زنگ و رويت مهِ روم!
شاهي و مهي حسنِ تو را
گشته رسوم
گفتم که:«غلام هر دوام»؛ گفتي:«نه!
يا زنگيِ زنگ باش يا روميِ روم»
نامه،ذیل روم)
زنگ: نام قبایل سیاهپوست ساکن
آفریقای شرقی و گاه مقصود از آن مردم یا سرزمین زنگبار است و زنگبار جزیرهای است
در اقیانوس هند که در سال ۱۹۶۳ میلادی از اتحاد آن با تانگانیکا، کشور جدیدی به نام جمهوری فدرال تانزانیا پدید آمد.واژهی زنگبار مرکب است از زنگ به معنی سیاه؛و
بار یعنی کرانه(قس: جویبار،رودبار)و در مجموع یعنی: ساحل سیاهان، سرزمین سیاهان.(در
عربی:زنجبار، انگلیسی:
Zanzibar )
(لغت نامه،ذیل زنگ)
حساب را کنار جام گذاشتن: اشاره
به رسمی است که در گذشته در چایخانهها و میکدهها جاری بود و هنوز هم در برخی
نقاط وجود دارد؛ مشتریان دائمی که بهای سفارش خود را میدانستند، حساب میز خود را
(احیاناً با انعام)روی میز، کنار فنجان یا جام میگذاشتند و میرفتند.
1-7- نکات نحوی
سر بر نیارد کرد:به جای سر بر نمیآورد. کاربرد
فعل در وجه مصدری(امروزه این وجه از فعل در زبان
کاربرد ندارد.)
دید نتواند: در اصل
دیدن نتواند، مصدر مرخم
دستِ
محبت: اضافهی اقترانی (اگر از روی محبت دست دراز کنی ...)
سرما سخت
سوزان است: در این جمله واژهی «سخت» در نقش قید قرار گرفته به معنی بسیار. امروزه
از این واژه در نقش صفت استفاده میشود. نمونههایی از کاربرد واژهی «سخت» در نقش
قید در ادبیات کلاسیک فارسی:
«و استادم، خواجه بونصر مشکان، سخت ترسان میبود و به
دیوان نمینشست.» (بیهقی 1383: 90)
«خواجهی بزرگ از این نواخت، سخت تازه شد و
شادکام.» (همان: 177)
«امیر گفت: بونصر را بگوی که آنچه در بابِ
حصیری کردهای سخت صواب است.» (همان: 181)
«گفتم: بوالفتح را دیدم و سخت نازیبا ستوربانی
است.» (همان: 181)
«بونصر برفت و این پیغام مِهترانه بگزارد، و
امیر را سخت خوش آمد.» (همان: 181)
«در جمله،سخت بسیار از ایشان ... کوفته گشتند»(کلیله
و دمنه1361: 202)
«سخت زود باشد که تو را پسری آید» (همان: 262)
گرمگاهِ
سينه: اضافهی تشبیهی
مسيحا:
منادا بدون ندا(ای مسیحای جوانمرد)
مسیحای
جوانمرد: اضافهی وصفی
پيرِ
پيرهنچركين: اضافهی وصفی
پيرهنچركين:
صفت نسبی مرکب
(سرت خوش) باد: ساخت فعل دعايي به شیوهی قدیم،مانند باد، زياد، كناد، مرواد
در این روش برای ساختن فعل دعایی،قبل از واج پایانی«d»، مصوت کوتاهِ a به
ā تبدیل میشد:
bovad f bovād konad f konād
«گفتم: ایزد- عزّ و جلّ- خیر و خیرت بدین حرکت
مقرون کناد!» (بیهقی 1383: 422)
لوليوش: صفت مشتق جانشین موصوف
لولیوشِ مغموم: ترکیب
وصفی
سنگِ تيپاخوردهی رنجور: ترکیب وصفی با دو
صفت / مسند
تيپاخورده:صفت مشتق- مرکب
رنجور:صفت دوم برای سنگ
دشنامِ پست: ترکیب وصفی
دشنامِ ...... آفرینش: اضافهی تخصیصی /
مسند
بيرنگِ بيرنگ: صفت مرکب / مسند
حریفا: ندا و منادا (ای حریف)
میزبانا: ندا و منادا (ای
میزبان)
ميهمانِ سال و ماه: اضافهی
تخصیصی / با نقش نهادی
صحبتِ سرما و دندان: در این
جمله واژهی صحبت نقش مسند دارد.صدا .... صحبت.... است.
صحبتِ سرما و دندان:اضافهی
استعاری
آمدستم: ماضی نقلی
اول شخص مفرد
اینگونه افعال در
اصل باقیماندهای از افعال آغازی دورهی باستان هستند که در دوران اخیر در کتب
دستور و سبکشناسی به افعال نیشابوری معروف شدهاند.
سرخيِ بعد از سحرگه:
اضافهی تخصیصی
بعد از
سحرگه:گروه وصفی
گوشِ سرمابرده: ترکیب وصفی
سيليِ سرد: ترکیب وصفی / حسامیزی
سپهرِ تنگميدان: اضافهی وصفی
تابوت ستبر: اضافهی وصفی
تابوتِ ... ظلمت: اضافهی
تشبیهی
ظلمتِ نهتو: اضافهی وصفی
مرگاندود:صفت مرکب برای ظلمت
چراغ باده:اضافهی تشبیهی
اسکلتهای بلورآجین: ترکیب وصفی
اسکلتها: مسند برای درختان
بلورآجین: صفت مرکب برای اسکلت
در بند
پایانی شعر، فعلِ «است» از ده جمله حذف شده و فقط درآخرین مصراع شعر آمده:
سلامت را نمي خواهند پاسخ گفت؛
هوا دلگير [است] ، درها بسته [است] ، سرها در
گريبان [است] ، دستها پنهان [است]
نفسها ابر [است] ، دلها خسته و غمگين [است]
درختان
اسكلتهاي بلور آجين [است]
زمين دلمرده
[است] ، سقف آسمان كوتاه [است]
غبار
آلوده مهر و ماه [است]
زمستان است.
اخوان در بسیاری جنبههای شعر خود
از ادب کهن فارسی متأثر است. موارد باستانگرایی واژگانی او ذیل شمارهی یک قسمت
دوم آورده شد و موارد باستانگرایی نحوی در این قسمت(6-1) گزارش گردید. در زیر نمونههايي
از حذف پي در پي فعل(با و بي قرينه) در متون كهن فارسی برای مقایسه با حذف فعل در
بند پایانی زمستان، آورده میشود:
«و دیگر روز ... امیر برنشست و راهِ
مرو گرفت،
اما متحیّر و شکسته دل میرفتند.راست بدان مانست
که گفتی بازپسشان میکشند،
گرمایی سخت [بود]
و تنگی نفقه[بود]
و علف نایافت[بود]
و ستوران لاغر [بود]
و مردم روزه به دهن [بود] (بیهقی 1383: 581)
چنین آوردهاند که نصر بن احمد که
واسطهی عِقد آل سامان بود
و اوج دولت آن خاندان ایّام ملک او بود
و اسباب
تمنّع و علل ترفّع در غایت ساختگی بود.
خزائن
آراسته [بود]
و لشکر
جرّار [بود]
و بندگان فرمانبردار [بود] زمستان به دارالملک
بخارا مقام کردی و
تابستان به سمرقند رفتی یا به شهری از
شهرهای خراسان. (نظامیعروضی 1366: 49)
***
بهارگاه بود،شمال روان شد... آنجا
لشکر برآسود. و هوا خوش بود
و باد سرد
[بود]
و نان فراخ [بود]
و میوه
ها بسیار [بود]
و مشمومات فراوان[بود] (همان: 49)
***
امیر نصر بن احمد گفت:
تابستان کجا رویم که ازین خوشتر مقامگاه نباشد
مهرگان
برویم
چون
مهرگان درآمد،
گفت:مهرگان هری بخوریم و برویم
و همچنین فصلی به فصل همی انداخت تا
چهار سال بر این برآمد
زیرا که
صمیم دولت سامانیان بود
و جهان آباد [بود]
و مُلک بی خصم [بود]
و
لشکریان فرمانبردار [بود]
و
روزگار مساعد [بود]
و بخت موافق [بود] (همان: 51)
2 –
جنبه های بلاغی شعر
زمستان از لحاظ تصویری بسیار غنی است. در شعری که سی و نه مصراع دارد
دوازده تشبیه، شش استعاره، پنج نماد، شش کنایه و جمعاً بیست و نه صورت خیالی به
کار برده شده که اغلب قریب به اتفاق آنها نو و ساخته و پرداختهی خود شاعر است.
علاوه بر اینها شعر سرشار است از آرایههایی چون تناسب، تضاد ،تکرار و واج آرایی.
عواملی که علاوه بر جذابیتهای مخصوص خود، در استحکام بخشیدن به شعر و تکمیل
موسیقی آن بسیار مؤثر بودهاند. مجموع این عوامل جنبهی ادبی و هنری کلام را به سر
حد پختگی و کمال رسانده است.
2-1 – تشبیه
در
زمستان، از بین صورتهای خیالی شاعرانه، تشبیه بیشترین بسامد را دارد. دوازده
تشبیه در آن هست که دو سوم آنها از نوع مؤکدند یعنی ادات تشبیه ندارند. ده تشبیه
حسی به حسی و دو تشبیه حسی به عقلی وجود دارد. اغلب این تشبیهات، نو هستند و به
همین دلیل وجه شباهت آنها تا حدی دیریاب است؛ مثلِ تشبیه نَفَس به ابر یا به
دیوار، یا تشبیه یک انسان به دشنام یا به آهنگی دلآزار (منم دشنام پست
آفرینش،نغمهی ناجور). وجود تشبیهات و تصاویر تازه خاصیت آشناییزدایی دارد و بر
ابهام متن میافزاید.
– نَفَس... ابری شود
تاریک: تشبیه موکد و مفصل؛ مفصل در صورتی است که تاریک را وجه شبه بگیریم، در غیر این صورت مجمل خواهد بود. / حسی به حسی
– نفس...چو دیوار ایستد
در پیش چشمانت:تشبیه مرسل و مفصل(صریح)؛ چنانچه در پیشِ چشم ایستادن وجه شبه باشد،تشبیه
مفصل و در غیر این صورت مجمل است. در شکل دوم وجه شبه را باید مانع بودن دانست؛
مانع دید شدن. / حسی به حسی
– ميهمان ... چون موج ميلرزد: تشبیه مرسل و مفصل / حسی به حسی
– منم ... لوليوش(من کولیمانند هستم): تشبیه مرسل و مجمل
/ حسی به حسی / وجه شبه:آوارگی، بی خانمانی، آزاد بودن از قید تکلفات، بیقیدی، لاابالیگری.
بیرون از شعر زمستان، در شعر کلاسیک فارسي، وجه شباهتِ زیبایی،دلبری،سرخوشی و
سرمستی نیز مد نظر هست.
– منم ... سنگ تيپاخورده: تشبیه موکد و
مجمل (بلیغ) / حسی به حسی / وجه شباهت: بی ارزش بودن، رانده و دور انداخته شدن و ...
– منم دشنام پست
آفرینش(من دشنام پست آفرینش هستم): تشبیه موکد و مجمل / حسی به عقلی/ وجه شبه: انزجارآوربودن، زشت و
نفرتانگیز بودن
- [منم] نغمهي ناجور (من نغمهی ناجور هستم): تشبیه موکد و مجمل /
حسی به حسی؛ مشبه یعنی نغمه، حسی و قابل شنیدن است. وجه شبه: نامطبوع بودن، نفرتبار بودن /
چنانچه ناجور را که معنایی نزدیک به لغات
پیشین دارد وجه شبه بدانیم، تشبیه مفصل خواهد بود.
- منم
دشنام ... [و] نغمه... : تشبیه جمع (مشبه: من ؛ مشبهٌبه اول:دشنام ؛ مشبهٌبه
دوم: نغمه)
- تابوتِ
... ظلمت: اضافهی تشبیهی/ موکد و مجمل / حسی به حسی؛ مشبه یعنی ظلمت، حسی و
قابل رؤیت است.
- چراغ
باده: اضافهی تشبیهی / موکد و مجمل / حسی به حسی
/ وجه شبه درخشش
از جمله
توصیفاتی که در شعر کلاسیک فارسی از «باده» شده، درخشش آن است.رودکی در خمریه خود آن را به خورشید
تشبیه کرده است:«چشمهی خورشید را ببینی تابان» (رودکی1377:99). حافظ آن را به خورشید و چراغ تشبیه کرده است:
چو آفتابِ می از مشرقِ
پیاله برآید
ز باغِ عارضِ ساقی هزار لاله برآید
(حافظ 1367: 219)
خورشیدِ می ز مشرقِ ساغر
طلوع کرد
گر برگی عیش میطلبی،
ترک خواب کن
(همان:309)
ساقی چراغِ می به ره
آفتاب دار
گو: برفروز
مشعلهی صبحگاه از او
(همان:320)
- نفسها
ابر: موکد و مجمل / حسی به حسی
- درختان اسكلتهاي بلورآجين: تشبیه موکد و مجمل /
مقید / حسی به حسی / وجه شبه عریانی، نداشتن پوشش
2-2 - استعاره
– مسیحا... : استعاره از میفروشِ ارمنی
در این جا «مسیحا» جانشین «پیر میفروش»غزل فارسی شده که پیرمردی است مسیحی
یا زرتشتی.
حافظ در گریز از غم به میخانهی او پناه میبرد:
از آستانِ پیـر مغان سـر چـرا کشـیم؟
دولت در آن سرا و گشایش در آن در است
(همان: 115)
جز آستان توام در جهان پناهی نیست
سر مرا به جز این در حوالهگاهی
نیست
(همان: 133)
از طرفی «پناه بردن به میکده و یاری خواستن از
میفروش میسحی»- بدون هیچ انگارهی تأثیر و تأثر- یادآور قسمتی از رمان تنگسیر(1342
ش.) است. در این داستان، محمد تنگسیر پس از اقدام متهوارانه و کشتن چند
تبهکار، به میفروش ارمنی آساتور پناه میبرد.
«...آساتور
تازه دکانش را باز کرده بود و داشت روی پیشخوان را جمع و جور میکرد که
ناگهان اندام درشت محمد،تفنگ به دوش، تو دکان هُل خورد. شتابان سلامی کرد و بی
آنکه به وحشت و تعجبی که به دکاندار دست داده بود توجه کند، یک راست پشت پیشخوان
پیچید و رفت تو پستوی کوچکی که پشت دکان بود... .
- ارباب
خیلی باید ببخشین که بی اذن اومدم تو پستوت. خون کردم، اومدم درِ خونَت.
صدای
محمد از تو پستو آرام و شمرده تو گوش ارمنی رفت....
- عیبی نداره. من میدونم که خیلی بت ظلم کردن؛
چاره چیه؟
...
آساتور نه زن داشت و نه بچه. تنها خودش بود و پیراهن تنش.»
(چوبک 1377: 159-145)
– سقف
آسمان: اضافهی استعاری( استعاره کنایی)
– قنديل سپهر تنگميدان: استعاره از خورشید یا کنایه از تیر چراغ
برق
– زمين
دلمرده: استعارهی
کنایی، به این دلیل که شاعر زمین را دارای دل پنداشته(زمین دلمرده است)
–
سيليِ
... زمستان: اضافهی استعاری / استعارهی کنایی / تشخیص
–
بلور:
استعاره از قطعات یخ ، قندیلهای یخ، تکههای یخی که از شاخههای درختان آویزان
است.
2-3- کنایه
– سلامت را نمي خواهند پاسخ گفت: کنایه
از بی مهری و بی توجهی
– سرها در گريبان است ←
سر در گریبان بودن: کنایه است از غمگین بودن، فکری و نگران بودن
– به اكراه آورد دست از بغل بيرون: کنایه از
بی میلی
– ترسای پیرِ پیرهنچرکین:
کنایه از میفروش ارمنی
– پیرهنچرکین: به کنایه یعنی فقیر
– میهمانِ سال و ماه: به کنایه یعنی
مشتری دائمی
2-4- نماد
در
ذکر معانی نمادین، اولین موردی که ذکر میشود، معنای حقیقی(قاموسی) واژه است و
معانی بعد جنبهی مجازی یا فراقاموسی دارند؛ یعنی معانیی که شاعر خود آنها را خلق
کرده است. در کاربردهای سمبلیک، تعدد معنا امری معمول و جزو ذات نماد است و در
موارد زیر نقطهچین پایانی موید همین نکته است؛ یعنی کشف معانی نمادین به موارد
ذکرشده، منحصر نمیشود و دریافتهای تازه - به شرط سازگاری با متن- پذیرفتنی است.
– ظلمت نُهتوي مرگاندود: هوای تیرهی
ایام زمستان، فضای گرفتهی کشور، زندانهای مرگآور ...
–
زمستان:
فصل چهارم سال، فضای بیمهری، انجماد سیاسی، خفقان، استبداد ...
-
تاريكی: تیرگی ناشی از نبودن نور، سیاهی، تباهی،
مبهم بودنِ آینده ...
– سرما: برودت، آزار و اذیت، شکنجه، فضای امنیتی، ترس ...
- سرخيِ بعد از سحرگه: فلق، صبح امید، آزادی ...
(آنچه بر آسمان میبینی سرخی بعد از سحرگه نیست؛
یعنی صبح آزادی ندمیده، امیدی به آینده نیست، آیندهای روشن در پیش نیست، فریب در
کار بوده است.)
نکتهی
مهم در خصوص جنبهی نمادین شعر زمستان و برخی دیگر از اشعار اخوان این است که او
به عنوان شاعری متعهد که به سرنوشت کشور و مردمش توجه و علاقه دارد نمیتواند نسبت
به مسائل جامعه بیتفاوت باشد و قصد دارد با زبان شعر به مبارزه بپردازد، ولی او
این مایه هوشمند هست که بداند نباید با انتقادات صریح اسباب گرفتاری خود را فراهم
کند و نیز نباید شعرش را تا حد شعار سیاسی تنزل دهد،بنا بر این شعر را در دو لایه و
با دو کارکرد خلق میکند: الف- کارکرد سیاسی- اجتماعی (انتقاد از خفقان سیاسی) ب-
کارکرد ادبی و هنری؛یعنی توصف دقیق زمستان و جلوههای گوناگون آن:
سرها در گريبان است (همگان از شدت سرما
سرشان را در یقه فروبردهاند.)
ره تاريك و لغزان است (کوچهها و خیابانها تاریک و لغزنده است.)
سرما سخت سوزان است (سرما بسیار شدید است.)
نفس ابري شود تاريك (نفسها بخار میشود و جلوی دید را میگیرد.)
هوا بس ناجوانمردانه سرد است (سرما بسیار شدید است.)
ميهمان پشت در چون موج مي لرزد (در کوچه و خیابان کسانی از سرما میلرزند.)
صحبت سرما و دندان است (دندانها از شدت سرما بر هم میخورند.)
بر آسمان اين سرخي ... گوش سرما برده است. (از شدت سرما گوشها سرخ شده)
گوش
سرما برده ... يادگار سيلي سرد زمستان است. (سرمای زمستان همچون سیلی گوشها را سرخ
کرده)
قنديل[در] ظلمت پنهان است (چراغها در تاریکی شدید گم شدهاند.)
شب با روز يكسان است (روزها مثل شب تاریک است.)
هوا دلگير (هوا گرفته و غمبار است.)
درها
بسته (برای جلوگیری از نفوذ سرما، درِ خانهها بسته شده)
سرها
در گريبان (همگان از شدت سرما سرشان را در یقه فروبردهاند.)
دستها
پنهان (همه دستشان را در جیب یا زیر بغل نهادهاند.)
نفسها ابر (نفسها بخار میشود و جلوی دید را میگیرد.)
درختان اسكلتهاي بلورآجين (بلورهای
یخ از درختان آویزان است.)
زمين دلمرده است. (زمین سرد و منجمد است.)
سقف آسمان
كوتاه (ابر و مه چنان فضا را پوشانده که گویی سقف آسمان پایینتر آمده)
غبار آلوده
مهر و ماه (ابر و غبار چهرهی خورشید و ماه را پوشانده)
و آنچه گفته شد در یک کلام؛ یعنی«زمستان است».
از دو لایهی پیش
گفته، حوزهی عمل اولی موقت و دومی دائم است. تأثیر و کارکرد بُعد سیاسی- اجتماعی
شعر تا سال 1357 خورشیدی است که حکومت پهلوی سرنگون میشود،ولی کارکرد بُعد ادبی و
هنری شعر برای همیشه ادامه مییابد. به سخن دیگر میتوان گفت که شعر دو تاریخ مصرف
دارد: تاریخ مصرف سیاسی، از زمان سرایش شعر تا بهمن 1357 ؛ و تاریخ مصرف هنری، از
زمان سرایش تا امروز و فردا و فرداهای دیگر، تا همیشه. از طرفي جنبهی سیاسی-
اجتماعی شعر علی رغم آنکه به یک برهه از تاریخ سیاسی کشور مربوط میشود، به سبب
آنکه از اشارات صریح تاریخی به دور است میتواند در ادوار مختلف تاریخی و نقاط
مختلف جغرافیایی کارکرد خود را حفظ کند و به موارد مشابه تعمیم داده شود.
«زبانِ حکومت استبداد جز در مواقع سرکوب،روشن
و صریح نیست. وضعیتِ دوگانهی حکومتِ استبدادی برای بسیاری از روشنفکران به سختی
قابل درک است. در عدهای امیدهایی پیدا میشود،ولی عموماً نسبت به اوضاع بدبیناند.
پس به مرور در سطوح بالای روشنفکری، جامعهگراییِ ساده و احساساتی جایش را به
تشکیک و تردیدِ عمیق و پیچیده میدهد و اینان نیز در برخورد با حکومتِ پررمز و
راز، با رمز و کنایه سخن میگویند. این رمز و کنایه که از همان آغاز پیدایشِ شعر
نو،به سبب اختناق رضاشاهی، در شعر نیما راه یافته بود، اکنون درستتر فهمیده میشود.
نمایندهی این نحله، مهدی اخوان ثالث است. شعر نمادین و لحن حماسی و اندوهبار
اخوان در کتاب زمستان(سال 1335)که از اعماق شکستها سخن میگفت،زبانحالِ قشرِ
عمیقتر سطوح بالاتر روشنفکران میشود.» (شمس لنگرودی 1384،ج 2،ص23)
این
رفتار رندانه در زندگی و شعر حافظ نیز دیده میشود.از طرفی او به تأثیر از حال و
هوای دوگانهای که به سبب ریاکاری زاهدان و رجال عصر بر شیراز حاکم است،رندی پیشه
میکند(2) و سخنش را با ایهام و ابهام میآمیزد و از طرف دیگر برای این که جنبههای ادبی و هنری شعرش فدای
جنبههای سیاسی- اجتماعی نشود ،واقعیتها را با زبان نمادین بیان میکند؛ از این
روست که ما در شعر او هم حضورِ شهروندِ
.
در مورد اخوان نیز وضع همین گونه است؛ او «زمستان»
را در سال 1334 خورشیدی دو سال پس از کودتای 28 مرداد سروده است. «در
سال هاي پس از كودتا كه سركوب مخالفان شدت ميگيرد ،اخوان و ديگر سرايندگان شعر نو
حماسي به جاي زبان صريح سياسي از زباني سمبليك و نمادين بهره ميگيرند. اشعار زير
حاصل اين تغير تاكتيك است: زمستان(دي ماه 1334)، چونسبويتشنه(تيرماه 1335)،
ميراث(تيرماه 1335)، خزاني (آبان 1335)، بازگشت زاغان(بهمن1335) و آخرشاهنامه
(مهر1336) از دفترهاي زمستان و آخر شاهنامه، نيز قصيدهی تسلي وسلام (فروردين 1335
) از دفتر ارغنون» (خسروی 1387: 30)
علاوه
بر اخوان برخی دیگر از شاعران همعصر او نیز برای گذر از سدِّ ممیزی و مفتشی و بیان
اسرارِ مگوی جامعه به زبان نمادین روی آوردند. واژههای شب،جنگل،صبح،ستاره،لاله،گل
سرخ، شقایق، پاییز و زمستان از نمادهای پرکاربرد آن دوران هستند. (نک:شمس لنگرودی
1384،ج4،صص512- 510)
2-5 – تناسب
در زمستان بین دوازده واژه تناسب برقرار
است و به همین تعداد نیز واژگان متضاد وجود دارد و معلوم
نیست که این توازن
عمداً ایجاد شده یا از اتفاق حاصل آمده است.
سر، گريبان / مسيحا، ترسا /
ميزبان، ميهمان / سال، ماه / سحر، بامداد
/ تابوت، مرگ
2-6- تضاد
دور، نزدیک / جوانمرد، ناجوانمردانه / سرد، گرم / روم، زنگ / مرده،
زنده / شب، روز
2-7- از دیدگاه علم معانی نکتهی قابل
توجه این است که شعر با جملهی «سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت...» آغاز میشود و
هر فردی شعر را میخواند از همان ابتدا خود را مخاطب شاعر میپندارد و حس میکند
کسی دارد برای او شرح حال خویش را میگوید، اما در بند پایانی در چرخشی نرم و البته
ناپیدا، مخاطب شعر عوض میشود. در اینجا شاعر که از دریچههای بسته هیچ پاسخی نمیگیرد(3)،کوفته از پیمودنِ راه و خسته از کوفتنِ در - پنداری-
نومیدانه به خود رو میکند و میگوید:[بس است] سلامت را نمیخواهند ....»
این نومیدی در بیت انجامین بعضی
غزلهای فارسی دیده میشود:
یاری اندر کس نمیبینیم،یاران را چه شد؟
دوستی کی آخر آمد؟ دوستداران را چه
شد؟
....حافظ اسرار الهی کس نمیداند، خموش!
از که میپرسی که دورِ
روزگاران را چه شد؟
(حافظ
1367: 186)
3– موسیقی شعر
این شعر در قالب آزاد (نیمایی) سروده شده است. از
ویژگیهای شعر آزاد داشتن وزن عروضی و قافیه است و تفاوت این قالب با شعر سنتی در
بلند و کوتاه بودن مصراعها و جای قافیه است. در شعر سنتی تعداد هجاها در تمام
مصراعها یکسان است و به اصطلاحِ عروضیان تعداد افاعیل تمام مصراعها برابر است. مثلا
اگر مصراع اول در وزن «مفاعیلن مفاعیلن فعولن» سروده شده باشد،باید تمامی مصراعهای
آن در همین وزن قرار گیرند. اما در شعر نیمایی تعداد هجاها برابر نیست و نوع زِحافات
نیز ممکن است یکسان نباشد و مثلا مصراع اول «مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن»و مصراع دوم «مفاعیلن»
و مصراع سوم «مفاعیلن مفاعیل» باشد.
و بعد: لغزان است / سوزان است /.... دندان است/ پنهان
است / يكسان است/ زمستان است.
بدين ترتيب
آخرين مصراع شعر هم قافيهي اصلي شعر است و هم موضوع آن و چه پايانبندي زيبايي! »
آی / بگشای
تاریک / نزدیک
رنجور / ناجور
زنگم / رنگم/ دلتنگم
تگرگی نیست / مرگی
نیست
وام بگزارم/ جام بگذارم
(سرها در) گریبان /
(دستها) پنهان
درها بسته / دلها
خسته
غمگین / آجین
کوتاه / ماه
3-3- ردیف
در قافیههای اصلی،
فعلِ «است» ردیف قرار گرفته و هشت بار به کار رفته است.
در قوافی فرعی ردیفها
به شرح زیر است:
تگرگی نیست /
مرگی نیست
وام بگزارم/
جام بگذارم (با تفاوت در حروف
«ز» و «ذ»)
3-4 - موسیقی کلمات (واج آرایی)
در تمام شعر برخی واجها به طرزی محسوس تکرار شده است.
پربسامدترین آنها واجهای a ، ā ، r ، m و s هستند که با هم کلیدواژهی زمستان یعنی sarmā را میسازند؛و اینک بعضی
نمونهها:
3-5- تکرار
منم من
(بیگه) شد، (سحر) شد
بیرنگِ بیرنگ
بگشای در، بگشای
تکرارِ نشانهی جمع «ها»
در بندِ آخر (شش بار)
4 – گزارش شعر
جواب سلامت را نمیدهند. همه سرشان را پایین
انداخته، راه خود را میروند. کسی سر بلند نمیکند تا جواب سلام دوستان را بدهد.
چشم هر کس فقط میتواند جلوی پایش را ببیند،چون راه بسیار تاریک و لغزنده است.
اگر از روی محبت دست دراز کنی تا با کسی دست
بدهی، با بی میلی دستش را از زیر بغل بیرون میآورد،زیرا سرما خیلی شدید است.
نفس که از گرمجای سینه بیرون میآید، ابر سیاهی میشود و
مثل دیوار مقابل چشمانت میایستد. نفس خودت که اینگونه باشد، دیگر از دوستان
دور یا نزدیک،از دیگران، چه انتظاری میشود داشت؟
[چون در کوچه و خیابان هیچ کس به سلامش پاسخ
نمیگوید ودستِ دوستی به او نمیدهد، به میخانه پناه میبرد و با چربزبانی از میفروش-
که پیرمردی ارمنی است- ،میخواهد در را به رویش باز کند.]
عیسای من! ای مسیحیِ پیرِ کهنهپوش! هوا بدجور سرد است. دمت گرم! سالم باشی! لااقل تو جواب سلامم را بده و در را
باز کن.
[خبری
نیست.صدایی نمیشنود. کسی در را باز نمیکند. با خوشباوری فکر میکند شاید هنوز
او را نشناختهاند. پس بیشتر خود را معرفی میکند.]
منم! مهمان همیشگی! همان آوارهی آزردهخاطر؛ همان که
از همه جا رانده شده. کسی که به لعنت خدا گرفتار شده و با هیچ کس جفت و جور
نیست!. نه از این گروه نه آن گروه، نه سفیدم نه سیاه؛ همان مخلص همیشگیام. بیا در
را باز کن! خیلی دلم گرفته!
[پاسخی نمیشنود.
در باز نمیشود. این بار سعی میکند دل میزبان را به رحم بیاورد.]
همنشین! همپیاله! میزبان محترم! مشتری همیشگی
تو پشت در از سرما مثل موج میلرزد. صدایی که میشنوی از بارش مرگ یا تگرگ نیست؛- خوب گوش بده!- از شدت سرما دندانهایم
دارند به هم میخورند.
[باز هم خبری
نمیشود. فکر میکند شاید به خاطر بدهی قبلی در را به رویش نمیگشایند. برای تطمیع
میفروش، میگوید برای پرداخت بدهی آمدهام.]
امشب آمدهام بدهیَم را بپردازم. میخواهم پس از
نوشیدن چند پیاله، حساب قدیم و جدید را بپردازم و بروم. فکر نکن اواخر شب است و هوا
دارد روشن میشود؛ اشتباه نکن! لکهی سرخی که در آسمان
میبینی فلق نیست. رفیقم! این گوش آسمان است که از سیلی زمستان سرخ شده. چراغِ
آسمان کوچک میدان هم چه روشن باشد و چه خاموش فرقی نمیکند؛ چون این چراغ در
تاریکی متراکمی که مثل تابوت است پنهان شده و نور و فروغی ندارد.رفیق جان! برو
شراب را در پیاله بریز تا مثل چراغ بدرخشد؛چون در زمستان روز هم مثل شب سیاه است....
[خبری نمیشود.
کسی در را باز نمیکند. شاعر ناامیدتر از پیش با خستگی و آهستگی به همان مخاطب قبلی
و شاید -چون هیچ مخاطبی نیست- این بار به خودش میگوید: بله دوست من! در این شهر…]
جواب سلامت را هم نمیدهند. هوا دلگير، درها بسته و سرها پایین
است، دستی برای
یاری دراز نمیشود. بخارِ نفس مثل دیوار مانعِ دید میشود. دلها خسته و غمگینند و درختان مثل اسكلتهايی بلورآجین
به نظر میآیند.زمين سرد و ساکت است. سقف آسمان پایین آمده. خورشید و ماه
غبارآلودند. [... بله! دوست من!] زمستان است.
نتیجه
زمستان
مشهورترین سرودهی اخوان ثالث است. این شعر در قالب آزاد(نیمایی) و در بحر
هزج سروده شده و دارای دو قافیهی بیرونی و درونی است و از ردیف نیز برخوردار است.
آرکائیسم زبانی که از ویژگیهای سبک
شخصی اخوان است در زمستان نمود بارزی دارد. بیش از سی مورد باستانگرایی واژگانی و نحوی در کنار ترکیبات نو و تعبیرات محاورهای در آن دیده میشود. اخوان
ترکیبات نو، کهن و محاورهای را چنان با مهارت و هنرمندی در کلام تلفیق میکند که
خواننده در بادی امر متوجه ناهمگونی آنها نمیشود و از طرفی همین ترکیبِ نامتجانسها
به سبک او تشخص میبخشد.
از لحاظ نحوی نکتهی قابل ذکر این است که در این شعر ساختهای دستوری گاهی در تأیید هم و
گاهی در جهت خنثی کردن یکدیگر به قصد ایجاد تعادل به کار گرفته شدهاند؛ مثلاً هم
حذف فعل به قرینه درآن دیده میشود(بند پایانی) و هم تکرار دیگر اجزای جمله، نظیر تکرار
پسوند جمع سازِ «ها» در بند پایانی و: منم من / بیگه شد، سحر شد
/ بیرنگِ بیرنگ / بگشای در، بگشای
از دیگر ویژگیهای آن توجه به موسیقی شعر است
که از طریق واجآرایی، تناسب و تکرار
ایجاد شده است.عواملی که علاوه بر
جذابیتهای مخصوص خود، در استحکام بخشیدن به شعر و تکمیل موسیقی آن بسیار مؤثر
بودهاند.
استفاده از دو عنصر تناسب
و تضاد نیز در ایجاد تعادلِ یادشده تأثیر
بسزا دارد،شاعر دوازده واژهی متضاد و دوازده واژهی متناسب در آن گنجانده است. این تناسبها و تضادها
ضمن آنکه زمستان را شعری کامل، متعادل و پربار جلوه میدهند، هر کدام در نقطهی
خاصی از شعر حس و حالِ مقطعی و مخصوص به خود را نیز به خواننده منتقل میسازند. مجموع این عوامل جنبهی ادبی و هنری کلام را
به سر حد پختگی و کمال رسانده است.
از نظر تصویری بسیار غنی است. در شعری که سی و نه مصراع
دارد دوازده تشبیه، شش استعاره، پنج نماد، شش کنایه و جمعاً بیست و نه صورت خیالی
به کار برده شده که اغلب قریب به اتفاق آنها نو و ساختهی خود شاعر است.
آنچه باعث شده زمستان از سرودهای ساده در وصف
سرما فراتر برود و شعری عمیق و چند لایه به نظر برسد،جنبهی نمادین آن است. در
زمستان پنج واژه در نقش نماد به کار رفتهاند و تمام بار سیاسی- اجتماعی شعر بر
دوش این پنج واژه نهاده شده است تا به یاری آنها «زمستان» همیشه همهگونه خواننده
داشته باشد.
در زمستان پیوند و آمیزش اجزای شعر با یکدیگر
به انسجام در محور عمودی شعر منجر شده است. به دیگر سخن حضور هر کدام از اجزا
اتفاقی و باری به هر جهت نیست،بلکه هر جزء در خدمت کل مجموعه قرارگرفته است:
موضوعِ شعر زمستان است؛وزن
آن از زمستان استگرفته شده؛ قافیهی شعر زمستان است؛ تشبیهات نشان
میدهند در طبیعت زمستان است و نمادها میگویند در روابط اجتماعی - سیاسی
نیز زمستان است؛ حتی برخی واژگان احساسی بد و ناخوشایند را به
خواننده القا میکنند که برآیند کلی زمستان است. در کلِ شعر واجهای خاصی تکرار شدهاند که حاصلِ ترکیب آنها
sarmā ، واژهی کلیدی زمستان است؛و نهایتاً در
بند پایانی شعر فقر فعل،جنبش و پویایی را- که با افعال ایجاد میشود- به ایستایی و
انجماد،صفت بارز زمستان، تبدیل میکند.
زمستان با لحنی حماسی شروع میشود و با لحنی تغزلی خاتمه مییابد. آغازی با
صلابت و پر خشم و خروش دارد؛ شعرِ اعتراض است، اعتراض به وضع موجود؛ وگرنه چه معنی
دارد کسی در خطاب به مردم فریاد بزند«زمستان است»؟ مگر خودشان نمیدانند؟ مگر حس
نمیکنند؟ بله! به نظر شاعر حس نمیکنند. پس او سعی میکند به آنها گزارش بدهد؛گزارشی
توأم با شگفتی و ناباوری:
[چرا] هیچ کس سلامت را پاسخ نمیگوید
... [عجیب است!] کسی سر بلند نمیکند ... [شگفتا!] چشمها نمیبیند.... راه [چرا] تاریک و لغزان است.... [چرا] کسی دست دوستی نمیدهد
[؟]...
اما «زمستان» با آن آغاز حماسیش، در پایان به مرثیه میماند. آن اعتراضِ
خشمناک به اعترافی دردناک ختم میشود؛در پایان شعر، شاعر و خواننده هر دو با هم به این نتیجه میرسند که زمستان
است؛یا به تعبیری خواننده به همان ادراکی میرسد که شاعر قبلاً بدان رسیده بود. هر
دو متفق میشوند که این اوضاع نشانگر زمستان است.