اخبار سایت
آرشیو
شماره پنجم نورهان خرداد 1391 (32)
شماره ششم نورهان مرداد1391 (36)
شماره هفتم نورهان آبان 1391 (25)
شماره هشتم نورهان دی 1391 (39)
شماره نهم نورهان بهمن 1391 (41)
شماره دهم نورهان اسفند 1391 (15)
شماره یازدهم نورهان اردیبهشت 1392 (17)
شماره دوازدهم نورهان مرداد 1392 (14)
شماره سیزدهم نورهان مهر1392 (17)
شماره چهاردهم نورهان دی1392 (19)
شماره پانزدهم نورهان فروردین 1393 (31)
شماره شانزدهم نورهان تیر 1393 (17)
شماره هفدهم نورهان مهرماه 1393 (29)
شماره هیجدهم نورهان دی ماه 1393 (18)
شماره نوزدهم نورهان خرداد1394 (31)
شماره بیستم نورهان مهر 1394 (29)
شماره بیست و یکم نورهان فروردین 1399 (45)
شماره بیست و دوم نورهان مهر1399 (31)
شماره ی بیست و سوم نورهان آذر 1399 (47)
شماره ی بیست و چهارم نورهان بهمن 1399 (82)
شماره ی بیست و پنجم نورهان فروردین 1400 (48)
شماره ی بیست و ششم نورهان خرداد 1400 (45)
شماره بیست و هفتم نورهان شهریور1400 (47)
شماره بیست و هشتم نورهان آذر 1400 (75)
شماره بیست و نهم نورهان خرداد 1401 (26)
شماره سی‌ام نورهان دی 1401 (29)
شماره سی و یکم نورهان آذر1402 (39)
تقویم
جمعه ، 7 ارديبهشت ماه 1403
18 شوال 1445
2024-04-26
آمار بازدید کننده
افراد آنلاین : 102
بازدید امروز: 6807
بازدید دیروز: 4260
بازدید این هفته: 34128
بازدید این ماه: 34128
بازدید کل: 14902219
فرم ارتباط


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات



جزر کویر و مد دریا با پولک کلمات در اعماق رویا

                                       
                                                 خسرو بنایی


جزر کویر و مد دریا با پولک کلمات در اعماق رویا

نگاهی به کتاب روبه رو در سه پرده محمد حسن مرتجا

رفتن درون وضعیت شعر

-- -- -- -- -- -- -- -- -- -- -- -- -- -- -- -- -- -- -- -- -- -- --

وضعیت شعر چیست و چگونه می توان به درون آن رفت ؟ آیا وضعیت شعر یک مکانمندی دارد آیا از

اتمسفری برخوردار است آیا زبان قادر ست مکانی یا وضعیت برای نوعی مواجه باشد )تعبیر آدرنویی ( آیا

بدون پیشداوری و ذهنیت تعریف شده نمی توان با متنی مواجه شد که در یک واحد زمانی حس مرکبی از

تاثر خوانشی و شنوایی ودیداری را درگیر می کند و توامان به لذت برساند .

برای چه نیازمند وضعیتی شاعرانه هستیم ؟ آیا واقعیت شعری جنبه استعلایی به احساس و عواطف ما

می بخشد ؟ یا پیش از هر چیز یعنی ساختن واقعیتی که شباهت کمتری به واقعیت های دیگر دارد. به

پرسش کشیدن شعر نه بر ملا کردن چیزی که نیست یا آرمان غیر مادی که از همنشینی ناخودآگاه کلمات

شکل می گیرد. شعر گاهی بیرون آمدن از وزنه زمان هس یعنی زمان را در پرانتز می گذاری اما شعر

کارش این نیست .شعر کارش غیر انطباقی ست یعنی دیگر سوژه از خودش و معیار هایش در می رود

نوعی ادا برای رهایی ست خودت را پرت می کنی تا به کلماتی بخوری خودت را پرت می کنی به فضایی

که در تطوری تصادفی شکل می پذیرد .شعر نه به قول مالارمه که تاس انداختن اش تصادف را باطل کند و

نه ماده زادیی از جهانی ست که آنرا در کلمات بالا آوردیم .شعر پرسشی ست که در انبوه پرسش ها خود را

مخفی می کند شعر همیشه در صدد پنهان کردن وجدان های جعلی ست جهان وارونه را وارونه تر می کند

تا خود را بنماید و شکل اش را نشان دهد . در این نفی در نفی حقیقتی را می سازد .و با تاسی به این گزاره

شلینگی که گفت آغاز، نفی آن چیزی ست که با آن آغاز می شود . شعر همان آغاز هس نفی هر پایان و

آغازی دیگر

. شعر نه نفی نمود های واقعی که در روند نفی گذرگاهی می شود برای عبور و این خود نفی ست که در

بین الفضای نفی ها قرار می گیرد .فضای چون فرض این شعر :

حال این حال ، جایی خواب دیده است / سایه و ابرش جغرافیای در هم دارند /و جاده و دریا در هم می

لولند / بعد جزیزه های بلندمی شوند ، نطقشان کور است /بعدها ، دریا دامن خود را بیرون کشیده بیرون

) می تواند باشد /زمین جواب پیش کردن دار و درخت را ، چه می دهد ....) شعر فرض ص 58

شعر فضای مفرضی ست که بیش از هر چیز خود رادر جلوه القایی نشاندار می کند .

جهانی که مخاطب اش را به خط الراس اغوا می کشاند شعر کشاندن فریب، شعر فریبی ست که وزن

جهان را سبک تر می کند وزنی که به چشم هایمان به دل هایمان به پاهایم بستیم شعر وارونگی جهانی

ست که در سرما سنگینی می کند جهان های متقاطع ، رشته عصبی که از ذهن عبور می کند و شکافی را

باز می کند شکافی که به لایه دیگر می رسد و لایه لایه مارا در تحقق آینده عاصی می کند.

پل بر آب ؟ / نه ... او این همه سال بر آب نمی نشیند / ای سایه ها ی پل است که می گذارند از آن / این

آب است که از پل می گذرد / با دو دست و دو پا / و یک قلب که کلیدی پیدا شده از اعماق دریاست / بر

) صندوقی که جای هست و نیست ...)شعر سایه پل ص 19

شعر با جنسیت مرکب حرف می سازد .گاه مردی ست فرو رفته در زنانگی اش گاه زنی ست که در

مردانگی ش می غلتد . شعر اگر نسبتی در دو گانگی داشته باشد در کلیت اش به یگانگی مرکبی در لحن

جنسی می رسد .چرا که شعر آرمانی جنستی ندارد و در آنتولوژی اش ، از جنسیت خود به فراروی

متافیزیکی می رسد .شعر در لحظه شدن ، خودش را در مجسمه شعر از خود بی خود می کند :

از آن همه که رفت / تنها چند ماهی در خونم ماندند / حالا ...گاهی می آیند تا لب هایم بالا /و به جای لب

) هایم ، لب می زنند / و بعد در اعماق خونم محو می شوند ) ص 929

شعر شوریدن بر هر وضعیت تثبیت شده است .با اضطراب قرین می شود. زاده درون اضطراب هس .

اضطراب اش را سرگرم می کند. ترس هایی که با کلمات هم هویت می شوند. کلماتی برای نفس کشیدن

و بر کشیدن عواطفی که قدرت شان را به سطر ها باخته اند.

شعرنه کشاندن خبر در متن که کشیدن خبر از بافت عصبی آن است عصبیت که در شعر خبر می شود

یاخته های نامری اش را مرئی می کند به بازنمایی نمی رسد که شعر وانمایی خبرهس که از وجه اثباتی به

تخریب می رسد شعر تخریب خبر است وقتی خبر زمان را قالبندی می کند هما نجایی که زمان مکانی

برای زمانیت اش ندارد .برای همین است که به قول یدالله رویایی هر جستجویی برای تعریف شعر تلاشی

برای مرگ آن است شعر که می خواهد تعریف باشد ، تعریف شعر چیز جز حذف شعر نیست چرا که

تعریف ، موضوع خودش را حذف می کند ، وقتی که خود شکلی زاینده دارد .

محمد حسن مرتجا شاعری که بیش از جغرافیای جنوب در بین سطرهایش شاعرانگی می کند.شاعری که

متفاوت نویسی و ظرفیت سازی برای روایت های نا آشنا وترسیم غیر جانبدارانه از تصاویر سورئال ، ذائقه

ذهنی و زبانی اش را در مجرای تجربیات تازه می اندازد شعرهای که نه ساده اند و نه پیچیده و بیش از هر

چیز ذهن غیر متعارف را به مصاف خود می برد و گاه عواطفی را در شعر می سازد که از جهان عینی اش

سر می رود :

و دست من گاهی درختی است / که میوه هایش / پرنده گانند / و شاخه هایش جاده ها / و برگ هایش

شهر ها / و بهار خوابش ، جزیره را بر دریایی که دوست دارم ، / دف ، دف بر دست و رقص پریان می

چرخاند /برقص ! / و از کلید های جاری رقص ، کلیدی بردار / کلیدی بردار بزن ! / و روشن کن جایی از

دستانت که با خود زمزمه می کند : / تو رانمی شنوم نه نمی شنوم !/ اگر بشوم بوسه هایم را کجا بزایانم

) ؟! / بوسه هایم را کجا ؟ بوسه های را کجا؟ ) بوسه هایم را کجا بزایانم ص 19

روایت زبانی یا زبان در روایت

-- -- -- -- -- -- -- -- -- -- -- -- -- -- -- -- -- -- -- -- -- -- -- -- -- -- -- -- -- --

دفتر شعر روبه رودر سه پرده نه تقلایی زبانی در تعریف دوباره شعر که تحقق بی اغراق خود شعر هس

می گویم بی اغراق چرا که اولین ضربه های غیر مدلولی در فضای برساخته اش ، آدمی را در لذتی

شهودی معلق می کند لذتی که تو را از سطح زبان تراش خورده به روایتی با چراغ خاموش می برد به

دهلیز ها تجربه های زبانی نه آنقدر که در زبانیت اش غرق شویم ونه آنگونه که تابع معنا ها یا بی معنایی

زیست جهان اش باشد .معماری کلمات و چینیش مفاهیمی ابداعی ، انعکاس خمیده و بر نهادی از جهانی

ست که بحران و اضطراب وجودی را بدل به ذهنیت خنثی می کند .شعری که برای حیرت و تحسین تقلا

نمی کند اودست بر نقطه چین های پنهان یا حرف هایی ناممکن می زند و آنگاه آن را به سطح روایت

می آورد .

روایت در شعر او مستمسکی برای خلق زبانی ست که خود رابا کنش ها و گزاره های متحقق می

کند.روایت در او بهانه است که ثقل انتزاعی کلمات را نرم کند و موسیقای درونی ذهن را با رور سازد.

مثلن در شعر اسب ما تولید معنا را در پروسه شعر به وضوع دریافت نمی کنیم یعنی زنی که در اسب غرق

می شود می تواند هم زن باشدو هم اسب ، وجه استعاری آن ترکیبی ست برای همین اسامی و واژه و

تصاویر شعر از منطق و معرفت ابداعی شعر ساخته می شوند .

زنی که در اسب غرق می شود / کدام تاکستان نجاتش خواهد داد / اوج می گیرد شیهه در باد / و سکوت

های یادگاری بر گردش ، خیره / و افتادن پیراهن کولیانه گردباد ، از تن بیابان / خواب اسب را درچشمان

شتر ، شفاف می کند / کجاییم ؟ / جایی در نهایت رفته ای ، نرفته ای همیشه راهی که این همه تاختی / سر

بر زانوی خود می گذارد / که همیشه راهی است در بطن من که از همان آغاز مانده / و هی هایم ؟ نه ...راه

به جایی نمی برد / جا که کلید این همه کلید ، دستان را می جود....

اثر گذاری این شعر که طعم ازلی از خودش می سازد تعلق به زمان ندارد از تداعی ملموس و انضمامی و

عینی می گریزد و ضرباهنگی کلامی اش تو را درگیر تجربه ای می کند که تجربه پذیر نیست مگر در زبانی

که بی تفاخر شاعرانه است زبانی که در کلیت روایی نه ساده است و نه پیچیده بلکه در دو سر این

مختصات سیال است .انگار تمام اسامی روی هم افتاده اند اسب و زن و باد و گرد باد و راهی که از بطن

من می رود .فرآیند ذهنی این زبان متحرک است راهی که به هیچ راهی ختم نمی شود زبان متحرک است

در مضمونی که انگار بسته راه به جایی نمی برد .

تلفیق موسیقی و زبان در ارکان روایت ، شگرد ی ساخته که روایت هم جنیست دیداری پیدا می کند و هم

از تحرک تصویری برخورداراست شعری که با کمترین اقبال در وجهه ارجاعی به زیست جهان ) جهان

عینی ( طنین عاطفی و پر کشش از زبان می سازد.در واقع مرتجا جدای از تکنیک اجرایی کار ما را به

تجربه جدیدی می رساند که قدرت تداعی را از مخاطب می گیرد .انگار با شعر او ما باوضیعت تجربه

ناشده ای مواجه می شویم همین امر مخاطب را در مرز های بیرون شعر اش نگاه می دارد تا با فاصله به آن

نگاه کند نوعی تکنیک فاصله گذاری که همذات پنداری را پس می زند :

حذف می شوم ، حذف ، ازجا / و سر تا پایم جدا جدا می رود / و جا، به شکل مرز " تیغ " می برد و می

رودم تا کجا ؟/ کاش دریا بگیرد و پناهم دهد

/ و آنچه رفتنی است غرق کند و/

و آنچه ماندنی به شکل گله ای از آهوان بال دار ، از میان موج ها در هوا می ریزد...

از خاور به میانه

ازسنگ و سنگ ها

از سر به سراب ...

مویسقی در شعر های مرتجا وجهی تحمیلی و تزئینی ندارد بلکه موسیقی در بافت روایی اثر تنیده می شود

یعنی ما در خوانش شعر های او به موسیقی و زبان و کنشمندی های معنایی واحد و موزونی نمی رسیم

بلکه وزن تابع کارکرد ابتکاری و انتزاعی گزاره ها هستن .یعنی ذهن در کارکرد شعری مقید به وزن از پیش

فکر شده نیست وزن در ذهیت شعری نهادی درونی شده دارد برای همین موسیقی هم مثل کارکرد معنایی

شعر کارکرد شهودی و خود انگیخته پیدا می کند .

نه ! از یادم نمی رود / چراغ میوه ها را روشن گذاشتی / و از جامه ی سبزه ها لخت شدی / و از جامه ی

سبزه ها لخت شدی / و از جامه ی سبزه ها لخت شدی حتی آن درخت توت باغ را / درتو ات ، من ات ،

او ات ، تکاندی ، می تکانی

/ و چشمان این همه را در دهانت قند آب کردی / و راه دادی به سوی سین های سینه ات

در شعر های مرتجا فرم از تمام شگرد های انتزاعی در کارکرد روایت سود می جوید یعنی وقتی از درخت

می گوید از یک درخت عینی و مشخص یا یک تجربه دیداری نمی گوید ، بلکه ذهن را در پیش برد گزاره

ها مقید به معنایی خطی و سرراست نمی کند انگار درخت یک گرانیگا برای پیش برد زبان در شاخه ها و

رگ و ریشه و خاکی ست که اصلن آنچه مورد نظر هس درخت نیست بلکه درخت انگار یک موجودیت

پدیدار شناسانه در حرکت دیگر گزاره ها دارد که در ابتدا و انتها انگار این درخت واسطه یا وکیل برای

کنشگری زبان بوده است .پس درخت در شعر فرق دارد با درختی که شاعر آنرا در زبان تخمیر کرده و

چیزی از آن ملموس نمی شود انگار درخت یک اسکلت خیالی و فانتزی استخوان نامرئی و نرم شعر

است .وجه سوگوار ندارد درختی که شهرداری قطع کرده است بلکه با یک حادثه تبدیل به کنش مندی و

معنا سازی ها اکتشافی زبانی می شود و یک حادثه چنین ازخودش شعاع می گیرد و دیگر اجزا متقارن را

در شبکه مفهومی خودش شکل می دهد .و یک روال آشتی جویانه ای برای تصادم یا تباین حرکت های

ناخود آگاه و خود آگاه اش در پروسه ساختاری یک شعر بنا می کند .و شعر با توجه به چرخش های ذهنی

حول یک گرانیگاه یا اتفاق فیزیکی یعنی اتفاق قطع درخت می رود و بر می گردد.در واقع ویژگی فرمی

طرحی از پیش طراحی شده نیست ولی شعر در وقفه مکانی در جایی که ایستاده به حرف می آید

می خوانیم : وکالت درختی که ... / دارم با پیچه های دود سیگارم سرک می کشم / در طنین سایه های تو

در تو بر ضبط ریشه ها / درختی که وکالت مرا در این خیابان پذیرفته / شهرداری قطع کرده است .) شعر

) وکالت درختی که ص 19

در همین ابتدای تشکل شعری ما با گزاره های عینی مواجه می شویم که کارکرد زبانی هم دارند پچپچه

های دود سیگار یک کارکرد تاویلی را در کشیدن سیگار با بار روانشناسک ادغام کرده .اینجا ما یک جور

مواجه روبرویم مواجه یک سوژه مسئله دار ابتدا در خیابان ...روال بیانگری حسی ست نه چیزی بیان می

شود نه بهانه ای که برای ثقل حادثه ، متراکم شود هیچ تمهید و بار خبری هم نیست سوژه ابتدا پتانسیل

دیداری اش را به نمایش می گذارد ولی ته مایه ای یک ناخرسندی به وضوح حس می شود .بعد کم کم به

وجه نوستالژیک تصویر گری می رسیم :

دارم به اندازه برگ ها و سر هایی که نیست گوش می دهم :

دیگر نه کبریت های نم کشیده ی غروب

و نه برف که فقط می آید و می نشیند بر صندلی دادگاه

ونه اجماع میوه ها بر یقه ی آسمان

ودیگر نه ...نه ...

باید ، شاید با دوستی خوایم با دریا اعتماد کنم

که در هم تداخل می کنند

و تداخل آن ها بدجوری از کنترل من خارج ...

و بیداری ، بیداری ک به پا می شود

میان آمد و شد خواب و دریا ناخدایی است

که لنج به طوفان داده

و نامه نوشته ...نامه ناخدا به خدا

شاید نشود به صراحت گفت که خاستگاه تمنای های متافیزیکی در زبانی ست که از خواب ها می آید و

تنها شعر هس که انگیزه خواب و زبان را از لایه های گنگ اش بیرون می آورد .اما زبان زمانی از خواب ها

بیرون می آید هنوز نمی تواند آنچه را که می خواهد یا رویایی که از آن عرق کرده بیرون بزند .شعر انگار

در خواب زدگی به خو دش اعتماد دارد و زبان پشتوانه ناخودآگاه می شود و خود را در مکان های نامتقارن

جابه جا می کند .

باید بلند شوم

و بلند شدن را سه بار مثل شیب از خود بگذرانم

مثل آهوی ناگهان از خورشید

مثل باران از خط استوا

در واقع به نوعی ما در فضای غیر روایتی حرفی را می شنویم مسئله باز گو کردن خبر نیست مسئله فقط

تحقق و نوسان بین زبان و روان هس یعنی در این شعر اگر فرم شکلی متوازنی ندارد به خاطر نوسان و داد

و ستد زبان و روان هس که انسجام پذیر نیست ولی رگه هایی از تمناهای متافیزیکی از زبان را در خود

نشان می دهد همان ترس .ترسی در لفافه خواب ترس از محاکمه و دیگر طبعاتش که در تجربه انتزاعی

خواب پیش می رود...

این ماجرا این گونه آغاز شد

جاهای کوچک با جاهای بزرگ در تاریکی چیزی رد و بدل

می کردند

دنبالشان کردم ...گریختند با واژه های بسیار

تنها واژه باران ماند

باران به چه درد می خورد

با باران می شود به متن های کهن زد

یا به متن های جدید

حال باران در متن حال هیچ تضمینی ندارد ...دارد ؟

ومحاکمه ادامه می یابد و از خیابانی به خیابان دیگر

و محاکمه ادامه می یابد

در ادامه پروسه ذهنی شعر و تغییراتی و تکانه های در تصویر مواجه می شویم که در روند القایی دریافت

های لاینقطعی ازیک جستجوی وهم آلود را می سازد انگار هر ماجرا ازدرون فضای ماقبل خود سر ریز می

شود که از منطق کثرت گرایی ذهن شعری بیرون می زند مثل رویایی که در اعتراف ، مرکزی برای اتکا

ندارد . درواقع من چنین شعر هایی را تاویل پذیر نمی دانم چرا که ما در تاویل می خواهیم برای ابهام و

ایهام خطوط روشن و قابل دریافتی رسم کنیم و شعر را برای خود اهلی کنیم. اما محمد حسن مرتجا در

تکنیک ایجاد فضای حسی فقط می خواهد مخاطباش را در بیرون شعر اش نگاه دارد او تجربه های حسی

زبانی اش را خصوصن در سطرهای بالا در رابطه واژه باران به رخ می کشد نوعی جدیدی از باران که تنها

در یک متن ساخته می شود و خصلت ارجاعی اش را درون متنی باید نگاه کرد.

روند مسخ در من یا فردیت سوژه شعر

-- -- -- -- -- -- -- -- -- -- -- -- -- -- -- -- -- -- -- -- -- -- -- -- -- -- -- -- -- -- -- -- -- -- -- --

زاویه نگاه سوژه در شعر های مرتجا گرچه اغلب درصورت اجرایی در ضمیر اول شخص شکل می گیرد

ولی نمی توان به صراحت این من را در حرکت سایه وارش در گفتگوی درون متنی به ناظری بی طرف در

رخداد یا کنش گری های زبانی اشد را به من اول شخص فرو کاهید .این من ، فردیت مفروض دارد نه

آن من کل نگری که هویت اش را در روند سیال روایت نشاندار می کند.مثلن در این شعر :

عیب از دست های تند و بنفش کافکاست

هر چه جانور را از راه چیده بود

و نرسیده به من ، این جا

فکر کردم که به شکل پروانه ای

از دستانش بگریزم

) و گریختم ... ) شعر مسخ ص 15

دراین بند اگر چه " من " روایت می کند اما این من نه من شاعر هس ونه راوی مشخص که د رخوانش

شعر این من هویتی متنی دارد یعنی بر آمده و ساخته شده از متن هس یعنی یک من درون متنی ست منی

که پروانه هس که روند مسخ شده گی را در داستان شعرش می نگارد .

از زاویه دیگر این من از من بینامتنیت سر می کشد یعنی متنی که واسطه ظهور این متن شده است در

نتیجه متن حاصل از بیامتنیت یک هویت تاریخمند دارد بر ساخته دیالکتیک یا برنهادی از متن و زیست

ذهنی سوژه ای که در متن فراخوانده می شود.چرا که عبارت های بالا ما را به تداعی داستان مسخ کافکا می

رساند نام کافکا و جانورو جانشینی پروانه به جای سوسک نشانگان ضمنی این تداعی هست بنابراین

اطلاق شگرد بینامتنیت یک توارد تخیلی برای بازسازی منی ست که فردیت خودش را در مواجه با گزاره

ها سامان می دهد .

گرچه شعر مسخ روند تطور ذهنی سوژه من را بازتاب می دهد ولی در بند ها جداگانه سفری سایه وار را

در تناظر غیر موازی بین و من و تو نشان می دهد که بر هم منطبق نمی شوند سیالیت ذهنی روایت با تاسی

از روایتی که نه مکان و نه زمانمند هست برای همین شعر از قدرت انتزاعی سایه وارش من ها خودش را

احضار می کند.

تو می توانی به شکل خودت بروی

و یاد بگیری این بازی مرئی و نامرئی دارد

حدسش در حیطه سایه هاست

می توانی درعین این که بنزینت را عوض می کنی

چشم هایت را هم عوض کنی

بگذاری آواز و دلربایی درختان گرمسیری

در اندوه درختان کویری ، آوند به آوند در سرعتت باز شود

وقتی بند دوم شعر را می خوانیم می بینیم من تحقق یافته چیزی از پروانه گی را در خود حمل نمی کند می

گوید تو می توانی به شکل خودت بروی انگار بند اول یک کنش بازیگوشانه و محملی برای تحرک روایی

متن بود تا من یا سوژه سخنگو در نمایی دیگر در حیطه سایه پیش برود

اما در همین بند دوم هم یک من درونی شده دیگر هس منی که از بیرون از کادر عینی روایت خودش را

می بیند این منی هس که کمی وضوح حسی و دیداری و عینی و انضمامی ترمی یابد در جاده بنزین می

زند آواز ودلربایی درختان گرمسیری را می شنود و گاز می دهد .

در بند سوم باز " من " به وجهی متافیزیکی و خوابگونه برمی گردد همان روند مسخ شدگی که از ابتدا به

شکل پروانه بود .انگار سفری ست که از ابتدا سرشتی خوابگونه دارد و این گسست ها روایی از منطق غیر

خطی رویاگون می آید.

من خوابی ندارم

که توی سر خودم بشکنم

خودم را در فاصله های مه صبحگاهی ، ترق ، ترق شکسته ام

....

در بند چهارم به خواب اشاره مستقیمی می کند و من خودش را باز می یابدولی هنوز معلوم نیست این من

ادامه کدام من گسسته از خود هست منی که در منظری و یا وضعیتی دیگر مسخ شده تر خودش را می

یابد

در راه خبرهای زیادی بود

جایی ایستادم خواب و خزه را از تم کندم

دیدم انگشت هایم را که از آب به آب می رفت

جایی دیگر در دیوار ... فرو شده اند

و مورچه ها ، مورچه ها هیچ نمی دانستند

ایمانشان ، در صفی دور، مرده ای را دندان می کشد

در آخر آن پروانه ای که دست بنفش کافکا گریخته بود به متن بر می گردد و در دورهرمونتیکی روایت

شعر به متن باز می گردد و مسخ شدگی در فرم خود تکمیل می شود . در واقع این نو مسخ شدگی متنی

ست که خود را در سایه روشن یک سفر، من های خیالی اش را می سازد.

در یک نگاه کلی محمد حسن مرتجا با یک امتزاج دیالکتیکی و زیر کانه و اشراف با نحله های فکری شعر

امروز توانسته بدون غلتیدن و شیفتگی مقلدانه از هر یک از گرایشات عمده شعر امروز ایران به زبانی

دست پیدا کند که عنصر روایت و زبان ورزی و تصاویرسازی ها متحرک و نحوی شکنی ها به موقع، یک

شخصیت متعادل از خود بسازد نه آنگونه که جسارت را از او بگیرد .شعر هایی که مشابه هم نیستند و

زبان و فرم در هر یک به پیشنهاد جدیدی می رسد برای همین شعر به لحاظ تجربی ، به تکنیک ها تثبیت

شده نمی رسد ولی زبان و فرم به چنان پالایشی رسیده اند که فکر می کنیم مرتجا به آنچه می خواسته

دست پیدا کرده است و از این رو روبه رو در سه پرده ، پرده های نامکشوفی دیگری را در ظرفیت شاعری

خود به رخ نکشیده است با طنین موتیف های بومی شعری ساخته که در ملتقای کویر و دریا ،زیستی

دوگانه ای بنا کرده است و او همچنان در شب برفی کویر می نویسد و کلمات را گلوله می کند در سطر

های سفید اش :

در شب برفی / هر چه می نویسم ، سیاه نمی شود / برگشت می خورد به سپید / خوانش ؟ نه شکل نمی

گیرد / قلم ، کبکی است که بخت نابجای خود را / که من تکه ای برف بوده ام ،برف .نه پرنده ای به این

نام و بام / دم به دم







ثبت نظرات


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات