اخبار سایت
آرشیو
شماره پنجم نورهان خرداد 1391 (32)
شماره ششم نورهان مرداد1391 (36)
شماره هفتم نورهان آبان 1391 (25)
شماره هشتم نورهان دی 1391 (39)
شماره نهم نورهان بهمن 1391 (41)
شماره دهم نورهان اسفند 1391 (15)
شماره یازدهم نورهان اردیبهشت 1392 (17)
شماره دوازدهم نورهان مرداد 1392 (14)
شماره سیزدهم نورهان مهر1392 (17)
شماره چهاردهم نورهان دی1392 (19)
شماره پانزدهم نورهان فروردین 1393 (31)
شماره شانزدهم نورهان تیر 1393 (17)
شماره هفدهم نورهان مهرماه 1393 (29)
شماره هیجدهم نورهان دی ماه 1393 (18)
شماره نوزدهم نورهان خرداد1394 (31)
شماره بیستم نورهان مهر 1394 (29)
شماره بیست و یکم نورهان فروردین 1399 (45)
شماره بیست و دوم نورهان مهر1399 (31)
شماره ی بیست و سوم نورهان آذر 1399 (47)
شماره ی بیست و چهارم نورهان بهمن 1399 (82)
شماره ی بیست و پنجم نورهان فروردین 1400 (48)
شماره ی بیست و ششم نورهان خرداد 1400 (45)
شماره بیست و هفتم نورهان شهریور1400 (47)
شماره بیست و هشتم نورهان آذر 1400 (75)
شماره بیست و نهم نورهان خرداد 1401 (26)
شماره سی‌ام نورهان دی 1401 (29)
شماره سی و یکم نورهان آذر1402 (39)
تقویم
جمعه ، 10 فروردين ماه 1403
20 رمضان 1445
2024-03-29
آمار بازدید کننده
افراد آنلاین : 255
بازدید امروز: 9275
بازدید دیروز: 13187
بازدید این هفته: 22462
بازدید این ماه: 108068
بازدید کل: 14683183
فرم ارتباط


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات



واژگان از بازی ساخته می شود

                                     
                                            فیض شریفی


مهربان مشکل

فارسی حدود من است (دفتر شعر)

سعیدمحمدحسنی

 

سعید جان !دکترعزیز"می دانم نمی خواهی این عنوان دکتر را ژیشاز نام زیبایت حک کنی که در دو دفتر قبلی به نام "شب هی می پرد توی حرف هایم "و ما برای اتفاق افتاده ایم " این کار رانکرده ای در حالی که تو پزشک هستی .ما در رشته ی علوم انسانی و ادبیات دکتر نداریم ،این عنوانی است که به هر تقدیر برای آنان که زحمت میکشند و به آن درجه می رسند می دهند ، اما تو را برای بار اول هم که دیدم متوجه شدم که آراسته به تمام هنرها هستی و اگر اختیار داشتم یک مدرک دکترای افتخاری در ادبیات برایت تدارک می دیدم ولی تو هیچ وقت در چهار چوب نظریات دانشگاهی قاب نمی شوی ،چون در دانشگاه های ما گویا وارد شدن به شعر مدرن و فرامدرن به نوعی ممنوع است . اگر از اخوان و شاملو هم حرف می زنند تا آنجایش را دوست دارند که بتوان در آن قاب آنها را نظاره کرد ،همین نامهایی هم که برای کتابهایت انتخاب کرده ای دلالت های زبانی دارد و هنجار گریزی ایجاد کرده است و باید حدود یک قرنی بگذرد تا استادان مفعول و فاعلات با آن اخت شوند مثل " شب هی می پرد توی حرف هایم " یا همین کارهای زبانی که در دفتر اخیرت انجام داده ای مثل: چه قدر دوستت دارم <<تنهایم شوید >>در من حضور می کنی یا همین صفحه که با من کاغذیده ای  ـــــــ آکنده از پراکنده ام ــــ یا ــــساعتم درد می کرد  مادرم حرف نداشت ،کلمه کرد یا <<ما به جای اشک دخالت شدیم یاـــ شدیدن شب است یا عریانت را پوشیدی یا احتمال قلبم زیاد است از این باز هم هست مثل <<زبان یادی گذشته است >> که مقصودت از زبان ،زمان است این جناس تداعی ها یا ترکیب هایی که می سازی بیشتر از نوع و صفی اش  سابقه تاریخی نادری در زبان ما دارد در نهایت می خواهم بگویم هم کانون جاذبه ای زیبایی و هم کانون دفعه ی زشتی به تدریج به قولی به محاق می رود و فضایی مسطح  و بدون فراز و فرود  و فارق در حال گسترش است به این برش از شعر نگاه کن

وقتی از هوا عبور می کنم

کهنه گی پراکنده در فضا به تن ام می خوره

و مثل بوی مصطلح یک لیوان چای

زیز تا تنه ذوب می شوم

هفته می گفت :

دل برای روزهای من کم می آوری

و من شب ها که میان شرم اشیا

تنم را به چوب لباسی آویزان می کنم

می دانم که این روزهای بی زبان خسته اند

بس که پیراهن مرا

در خودشان تکرار کرده اند

صرف نظر از حال و هوایی اروتیکی محو و زیبایی که در آن است و آن را خوب پرداخته ای از این روز مرگی از گرایش به تکرار به ژوچی و معنا زدایی زندگی در این شعرها  این ارزش زدایی ها تبدیل به یک گرایش اصلی شده است ،لذت گرایی و هم زمان با آن اشاعه ی یاس و غمباد همراه با تشویش در شعرهایت سایه می اندازد و با لبخند تلخی همراه می شود

 

قلاب بیندازید /از لب های مرتفع ام کلمه بگیرید / تا بر خاسته  از حلق ام / به شما لبخند بگویم و/ هی سر به شیشه بکوبم .../من سیاه کوچولو /با دلی از شدت شیشه ،مات مات / فکر می کردم به فردای سرخ شدن ام / و به مساحت سوزنده ی ماهی تابه / هی سر به شیشه بکوبم / یا توی تن اتاق / با سینه ای انباشته از جراحت / کلمه بالا بیاورم

 

واژگان به قول وینگنشتاین از بازی ساخته می شود و هر گفتمانی از واژگان معنی ویژه ای می دهد و فرم میگیرد تو فرهیخنه ای که زیبایی فرم را می بینی . در شعرت مهارت دست و چشم دیده می شود مثل آن که گاهی به نقاشی و تندیس گری نزدیک می شوی ولی دوران طلایی زیبایی و راز وارگی هنر و ادبیات به سر آمده است و زیبایی تو ‍‍‍‍پدیده ی ظهور کرده است و بر اثر آثار لوینی که خلق می شود از تجزیه و تحلیل آن معیار های نو شکل می پذیرد این زیبایی مختص دست و چشم نیست  و گوش هم باید سهیم شود تا دید اسناتیکی ما هم از آن برخوردار شود . در انبساط زیبایی باید متوجه باشیم که این زیبایی و خوشکلی اگر زیاد دیده شود و همه جا به چشم آید دیگر زیبایی نیست . تو از بس خلاف ،                 ( با پارادوکس و حس آمیزی در شعر می ریزی که گاهی دل آدم را می زند . از کانون های زیبایی پیشین تن می زنی ولی وقتی به یک کانون زیبایی خاص می رسی و مرتبا به همان تابلو نگاه می کنی دیگر حتی برای خودت هم زیبا نیست . متفاوت است ، حتی مدرن ، اما کیف نمی دهد .

تصاویر زیبایی از مرگ می کشی و آن قدر در این تابوت می نشینی و یا از بیرون به آن می نگری نخ نما می شود : « به فصل های روشن خون می افتیم / تابوت قلب های مان را  بر دست می گیریم / تپیدن از قلب ما گذشته است / تنها حضور بیدار ، خنجر است ...»

اگر بخواهی دوباره برایت مثال می زنم : « شب خالی شد / زنده ها زننده اند / جنازه ها به خانه می روند / از میان خون ، دهان های شان آب افتاده بود / ... بعد زخم هایمان را خاک کردیم / حالا همه چیز مهیا ست / مردن را شروع کنید ...» ص 26

من از نگاه شبه ارو تیکی ات خوشم می آید ، به شرطی که هماهنگی ذهنی و قلبی و جسمی به تمام در آن ظهور کند . آن                 و لذت خواهی یورئو گرافیک « هرزه نگارانه » را نمی

گویم که دیگر دورانش سپری شده ، بلکه آن جایش را دوست تر دارم که رنج و لذت کنترل می شود ، این نو شدن و زیبایی باید به کاری روزمره تبدیل شود : « در اعماق پوست های گذشته ام / جایی برای لمس بو های مونث مانده است / لمس رنگ های بلادرنگ / گرمای مایل به لطیف / خنکای آغشته به آبی / شاید روزی راضی شدیم / به این که اشیا خدود دقیق ما را لمس کنند . » این شعر « برگزاری حس های ممنوع » باید در این برش ختم به خیر می شد : « زمین به خاک افتاده بود / آدم نبود / که ممنوع حس های بر گزاری خودم بودم . » ص 18

مابقی آن به فرم کارت ضربه زده و به بیانیه ای تبدیل شده وقتی می گویی : « ای حس معصوم من ! / به تن ام برگردید / به این تنی که تداعی ها گم شده ...» ص 18

سعید جان ضرورت زندگی و خوانش ها ( دوباره خوانی ها ) یت ، باعث شده در فضا های بازیکاری ، در هر محفلی بازی متفاوتی  را عرضه کنی .

در شعر بلند « تاریک ادبیات » که تعریفی به « تاریخ ادبیات » داری ، احترام ، حریم ، حرم و محرم را با حرمانی که در فرهنگ ماست به زیبایی به تصویر کشیده ای . و از این حرام ( بسته ) و حلال به معنی ( باز ) تمامی هرزاب نفرت خود را بدون آن که فعلی بیاوری ترسیم کرده ای : « از تاریخی به رنگ اخرا / و عروس حجله ماوراءالنهر / جمجمه ی مجروح ِ اجدادی / و امتیاز انحصاری تذمکره ی سهراب / به زنی فاحشه در شهر بخارا / دود مطبخ امیر محمود / توی چشم چشم چران رودکی / و بخارای خسته / بخارای فراموش / بادام چشم های خاموش / حیف از ایاز / به جای آغوش شاه هم جنس باز / مرتکب مطبخ و تیمار خران / تاریخ ادبیات رکیک ، ...بلخ و بخارا و خچند ... » ص 26

در این شعر بلند و ساختارمند که با خشم و نفرت علیه حاکمان غلامباره استارت می خورد و با همدردی و هم حس با زنی هزار ساله گم شده در بخاراخرا ، زنی باکره از شهر بخارا  ص 28

پایان می پذیرد .  فضایی آرمانگرا و رمانتیک ایجاد کرده ای که با وارد شدن به جزییات رنگ و لعاب رنالیستی هم به آن داده ای ، فاصله ای درماتریس با               زیبایی و احترام مبتنی بر فاصله گذاری ایجاد کرده ای که در جای خود کار درخشانی است این هنر هر چند به پوچی انجامیده و آن را به ورطه ی پوچی پرتاب کرده است اما احترامی به احترام به وجود آورده ای این احترام 

                        هر جا که هست باعث کثرت می شود . اما اشاعه ی توهین به معنی عدم تحمل پذیری کثرت گرایی است . شعر بلند « فارسی حدود من است » هم بر همین چرخه می چرخد : « ای چاقوی تلخ / تاریخ انقضای خنده / که هنوز از گوش کاغذهای من تکه می گیری / جغرافیای خنده گرامی است / فارسی حدود من است حدود کاغذهای من / با مردمی که نامرئی اند به جغرافی ...» ص 41

گفتم این شعر از همان مجرای ارزش زدایی می گذرد .

سعید جان ! شب به درازا کشیده و هنوز از « مهربان مشکل » حرفی نزده ام .

بگذار راحت ات کنم باطل السحر پوچی ، عشق است و تو خوب به هدف زده ای . آن اختلافات و خلاف نمودن ها را نگه دار و « دگر بودگی » اگر چه بعضی ها را دلخور می کند برای تو عیب نیست .

در بخش دوم « مهربان مشکل » مهار و زمام قلم را رها نکرده ای و با زبان نرم و ولرمی پا به میدان تغزل نهاده ای و تپش حسی ات بیشتر شده است . نگاه کن : « من که از هر چه مساوی تر باشم / باز برای تو پیش تر بودم / به پیراهن گفتم : /مواظب قلب ام باشد / تو از من تپیده تر بودی / و قلب من مرسوم نبود ... »

هنوز طنزت را حفظ کرده ایم خشمت را مهار زده و بازیگوشی لفاظی وهنری ات هم گاهی به چشم می خورد ولی از آن کاسته ای :« تن کم آورده ام / که از تو کمی بیشتر بمیرم / این همه شب / که با من رویاییده ای / کلمه کم آورده ام شاید / که با تو جمله کنم / این همه صفحه / که با من کاغذیدهای . » ص 52

قافیه هایی که به کار برده ای با رعایت احترام به سوژه ، موقعیت خنده داری ایجاد کرده . مواظف فضای خالی در شعر باش . من دوست دارم به یک تابلو سه بار نگاه کنم . یعنی فضای خالی بین رنگ و اشیاء را نظاره کنم . خوب است گاهی تر ، قید « ترین » صفت عالی بگذاری و کجا ترین جای جهان ، با یه اسم « تر » تفضیل بدهی « که از زبان من چاقو تر است .»

ولی در شعرت تصویری بکش که این قضای خالی را حس کنم . « یادم به خیر / ای خنده ی برگشته از مسیر شرم زده ی لب هایت / ای انبوه لب هایت / که ردیف مهربان دندان ها را در آغوش کرده ای / ای خطوط خواستنی گونه هایت / ای باران کشیده ی مژه هایت / ای ابرو گرفته ی اشاره های شیرین ات / ای مهربان مشکل !/ ای اندوه این همه دست نایافتنی ها / با من تا بستر کدام رویا خوش آمده ای !» ص 71

شاعر جان ! تو در شعر هایت النقاط را به جای انحصار های قبلی گذاشته ای مثل بعضی دوستان کم تر از امنیت استفاده کرده ای البته داری آنها را درونی کرده و زیاد وارد به این عرصه نشده ای سبک های مختلف جهت را قاطی کردن کلام را ممنوع می کند ولی ناهماهنگ ترین فوق ها و ضد و نقیض ترین الهام ها را به نحوی پیوند داده ای به هیچ آیینی عقد اخوت نبسته ای و هیچ وابستگی تو را مقید نکرده است این کلام پایانی را فکر کنم از آلن نیکل کروت گرفته ام شکست اندیشه را بخوان آنوقت میبینی که خواسته یا نا خواسته لعن های یک طلایه دار ادبی را با یک  رمانتیک یا قلندر یک لاقبا آغشته کرده ای این غذاهای التقاطی برای نسل فست فودی ها مطرح و لذت بخش است

 

 

این قلمزن شریف

 

دکتر سعید محمد حسنی شکل جوانی من است با تمام محاسن و سجایای اخلاقی و انسانی و اجتماعی و فرهنگی یا حتا روحی منتها سعید دکتر است.  پزشک است. پزشکان پارادوکسیکال اند حالا اگر ادیب و شهیر یا شهید شعر باشند معضلات شان دو چندان است. در این مورد معذوریتی دارم در شناخت سعید. این قلمزن عادت نداشته و ندارد که وارد

به امور شخصی شاعران و ناقدان و نویسندگان شود اما چون این سعید مختلف الاضلاع  و این بلور چند وجهی را دوست دارم دراین باب پنبه می زنم و به حلاجی اش می پردازم .در سعید انسان غایب نیست. او چشم های نگرانی دارد.نگران خانه. محله. شهر و کشور وجهان خویش است. مارکسیست‌ها از آخر شروع کردند. یعنی جهان را در اولویت قرار دادند. به همین دلیل شکست خوردند که بیشتر نگران خشک آمد کشت همسایه بودند. سعید جهان خودش را دارد و زبان خودش.

زبان از رگ و پی و عضلاتش برمی خیزد.در سطح نمی رود غوص می کند در عمیق

اقیانوس. در شعر. ..سعید آدم بذله گویی است نه بذله ای که دهان به زباله بگشاید و در صدد تخطئه و تخریب دوست و دشمن برآید. قصد او نشاندن شکوفه لبخند بر چهره ی خراباتیان یا دردمندان است. گاهی زبان برشته و تیغ زبانش کوچک و بزرگ را آزار می دهد.

این حرکت او از نگاه من منبعث از بی ریایی یا نبود دورویی اوست. البته ما همه مبلغی خرده شیشه داریم که احتمالا شاید در او هم باشد ولی این نگارنده تا کنون دراین باره اطمینانی حاصل نکرده ام .اوبامردم اطراف صمیمی ست و این انتظار ی ست که مردم عادی از هنرمند دارند. او باید شانه هایش را بالا بگیرد وتبختر و غرور سرکش خود را برای کسانی بگذارد که برای مردم شاخ و شانه می کشند .سعید اول برای رضایت خاط خود می نویسد. نوشتن در خون او سیلان دارد.

مثل بطی که بر دریا و در دریاست. او در شعر و ادب تخمیر شده است .

به باور من سعید در بهترین حالت جذابیت. سرزندگی و انعطاف می نویسد .سعید زیاد می نویسد چون زیاد می نویس خوب هم می نویسد البته باید متوجه باشد که در نوشتن نقد و تحلیل و تحقیق. نویسنده باید ریاضی وار بنگارد و سیستم آنکارد گونه ای داشته باشد .سعید در فکر در خواب و پشت میز کار هم می نویسد. درخواب و بیداری به وظیفه اش عمل می کند و روی اسلوب و شیوه ی مشخصی می نویسد .او چون افراد لاقید که به معاذیرگوناگون متوسل می شوند که ای بابا قدر مارا نمی دانند. کی می خواند کی چاپ می کند و امثالهم. ..یا ما وقتی می نویسیم که الهام بیاید -نیست.

او اگر الهام بیاید یا نیاید می نویسد و گاهی شر و فتنه به پا می کند. کافی ست که گاهی توضیح ندهد آن وقت از و ازپیش بر او می تازند .همین مساله مقداری مبسوطی از انرژی او را هدر می دهد و هسته اش را می لرزاند .سعید باید استعداد فحش خوری اش را تقویت کند چون در عرصه خطرناکی پای گذاشته و همه در کمین او هستند .سعید مثل سایر هنروران از تجمل .جلوه گری .خوشگذرانی و لباس فاخر بدش نمی آید. البته آدم بیمار ازاین ها بدش می آید. این امور همراه با اهل و عیال

او با همین نیروی اراده و غریزه خلاقیت می تواند بر بسیاری از مصائب و بلایای پیرامون خود غلبه کند. فونداسیون سعید شکل گرفته. او به خط فکری اش مشروعیت بخشیده. گنجینه ی لغت اش را توسعه داده.به ذوق و سلیقه اش تعمیق و تنوع بخشیده و الگوی زندگی اش را انتخاب کرده .

سعید یک آ دم حسابی است و حسابی تر می شود اگر وقت اش را صرف دشمنی با دیگران نکند که امیدوارم نکند .در باد موفقیت های خود نخوابد .و حمد وستایش امثال من اورا به بی راهه نبرد .

لطف کنید مشکلات رسم الخط اش را برطرف کنید و امور لذت بخش دیگر را شاعر به این دلیل می خواهد که ضامن آرامش اش باشد اما این ها امکان پذیر نیست چون هنرمند واقعی کمیت اش در امور خانوادگی لنگ می زند. در این موارد همسر هنرمند باید بسوزد و بسازد یا یاور و پلکان پیشرفت شاعر یا نویسنده باشد .نوابغ از ضعف مبرا نیستند .یکی از ضعف های سعید نیروی اراده و عقل سلیم اوست و شهوت نوشتن است !

 

 

 

 

 

                                                                           







ثبت نظرات


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات