باهار افسری
سورئالیسم یعنی , هنر
, وارستگی
, عشق
...
آندره برتون یکی از بنیانگذران و اصلی ترین
هنرمندان این مکتب است . به گفته ی وی
سورئالیسم سهم عمده ای در شکل گیری حساسیت مدرنِ ما داشته است."
سورئالیسم در شعر ...سورئالیسم
در سینما ....سورئالیسم
در عکاسی در نقاشی در مجسمه سازی رخنه کرده و مانده است . سورئال
حال و واقعیتی بین خواب و بیداری ست . خودآگاه
مغز از کار افتاده و دیگر نمی تواند بر تخیل بر ناخودآگاه حکمرانی کند . واقعیت
می شود رویا ...رویا می شود واقعیت . یکی می شوند . حل
می شوند . جهان
سورئال جهان ناشده هایی ست, که می شوند ...جهان
دیوانگان و مستی ها و نیمه هوشیاری ها ..جهان
الهام و تامل و شعر. برتون از این جهان آمده بود . دیوانه
ی زیبایی بود و ستایشگر عشق . جایی
گفته : " زیبایی
یا متشنج خواهد بود یا وجود نخواهد داشت . "
این شعر برتون اتفاقِ سورئالِ بلندِ
زیبایی ست ....شاید
از شبی بلند ...برای شبی بلند .
همیشه , همان بارِِ نخست
همیشه بارِ نخست
دشوار تو را می بینم،
اندکی از شب می گذرد ؛
به خانه می آیی به گوشه ای از پنجره ام
خانه ای پر از خیال
آنجا ، که از آنی به آن
در این شبِ مقدس
چشم انتظار زخمی ؛ دیگرم
خود این؛ تنها و یگانه زخم
بر سردرِ خانه ؛ بر قلبم .
تا نزدیک ترت می شوم
نه در خیال
نشانِ کلید هایِ بیش، بر اتاق های ناشناخته می بینم
وقتی، "تنها "...پیش از من ظهور می کنی
اول، سرآپا با نور میآمیزی
بر گوشه ی گریزانِ پرده ها
یک دشتِ یاسمن است ، من به انتهای راه خیره ام
به جایی حوالیِ گراس
به سراشیب اندام های ِ دختران ترشیده اش
که پشت سرشان است ، بال هایِ تیره ، بال هایِ ریزانِ درختانی ست ؛ که عریان می شوند
پیش از آنها، خط خطی هاي چشم نوازِ نور.
پرده می افتد
گل ها دیوانه وار روی بر می گردانند
به سوی ...
تو
آنجایی کنارِ رود ؛ به وقتی که هیچگاه تا تو نخوابیده ای ، نمی گذرد.
تو آنچنان؛ که می بایدی
همیشه همان !
جز آنکه دیگر هرگز؛ نبینمت
چنانیِ که انگار نمی دانی ، نگاهت می کنم
و عجیب ! نمی دانم دیگر که می دانی .
تو بی خیال ، اشک، به چشماهایم می آوری
در ازدحامِ تاویل های تن ات
در جستجویِ شهد
آنجا روی ایوان، پر از صندلی های گهواره ایست شاخه هایی؛ که در جنگل , شانه هایت
را می خراشند .
پشتِ ویترین ِ مغازه های نتردام
دو تا ساق پای دوست داشتنی؛ توی جوراب اند
زبانه می کشند به میان راهِ شبدرهای سپید.
نردبانی ابریشمی پیچیده در پیچک ها .
آنجاست
انحنای من بر پرتگاه ِ
بود و نبودِ تو
در این تصویر نومیدانه ...
کشفِ من ، رازِ
عاشقت بودن است
همیشه همچون همان بار ِنخست ...