فرناز فرازمند
گفت کاش میشد آن رشته که میرساندت
به آسمان برید
من جنین بوسههای مرده، نخ میکردم
مثل انجیرهای خشک
و باران سبابه از بینیام گذشت
تا نگویم
نام یک یک آنها را
که قطره قطره میبردم از شیار گونه به
آغل
من که چوپان قطرههای خاموشم!
شعر دوم
درخت من
که راه می روی
و برگ های بیدت
بر شانه های مردانه می ریزند
حلقه های دود
ابر و بادِ مست!
بخشیده ای مرا؟
که کشته ام شعله ات
با سکوتم
سبابه و شست
آدم باید دوست داشته باشد
دستی برای دادن از دست
باید که بنشیند بر لبش
نامی
نمی
اما
"اما"از آسماء معشوق است
تشدید بلندش
مژه هایش
مدی که بر می گرداندم
برای دادن از دست
فرناز فرازمند