محمدرضا طاهرنسب
بر تخت ها چه می
بینی در بیمارستان ها ؟
این ملحفه ها که برافراشته اند کجا می برند آدمها را بادهای موافق و نسیم ها؟
چه زمین ها که دهان گشودند در شب چون شکاف سینه ی مردان
چه آسمانها که شکافتند در روز
و مقدر شد تا کلمه ای به کلمات سائیده شود،
چه فرشته ها که فرود آمدند با ماسک ها و عینک هاشان در روز واقعه به ناگاه ،
پس نام کوچک هر قدیس نقاب دار را به ما آموختند
و ما صدا کردیم
و برخاستیم آنچنان که کفشدوزکی از سر انگشتانشان
محمد رضا
طاهرنسب