روجا چمنکار
هجرت
درختها پُر از حفرههای خالیست
دارکوبها رفتهاند
و خطی قرمز از منقارشان
بر زیستگاهِ خاموش جا مانده
استخوانِ شکستهای هر روز
تق تقِ سکوتی ممتد را
بر گلوگاهم حک میکند
انقراض
لخته لخته بر شاخهها گُل داده
و آفت
در
مویرگِ برگها جوانه زده
رفته رفته درختها حفره میشوند
حفرهها گُل میدهند
مویرگها رَگ میزنند
و آرام آرام
خطی قرمز جاری میشود
حق با تو بود
دارکوبها
هرگز باز نمیگردند.