پرستو فریدونی
شعراول
عاشق ابری سیاه بودم
ابری که میدانست
اکنون که باد
می پیچد در شاخه ها
صدای برگهاست
یا صدای باد ؟!
در امتداد لکه های سیاه
و از شدت آن تیرگی عمیق
آمیختن
به بخاری که می چکید
برای طعم بخار شدن
چکیدن از دامنه های صبح
تا به یاد بیاورم
بخار
چگونه می تواند
پرنده ی های مه آلود را
محو کند.
شعر دوم
درخشش چند چشم دیگر
با چند قلب
و پیچک رگهای کبود
آویخته از پل ها
میان ابرها و فلزها
میان فیبرهای نوری
و دریچه هایی
شکافته از پوستی نیمه تاریک
که می گوید
من زیر استخوانم
و استخوانم زیر برج های مجازی
خواب گونه ایی دیگر از انسان را می بیند
نگاه کن
این همه خواب
تعبیر این خانه ها نیست
این خیال واقعی
که نام دیگریست
بگذار شکل دیگری باشد
پشت این دریچه
آنقدر که ما
شکل دیگری بگیریم
می خواهم
تنها تو را ببینم
وقتی که اشک هایت
اشک نیستند.
پرستو فریدونی