از مجموعه
شعر-داستان «سولانین»، در دست انتشار
یک دقيقه
آخر
همهی قصهها بعد از فقط چند دقيقه
دوباره
از نقطهای شروع میشود
که پیش
نمیرود
پس نمیکشد
میماند
میان جاذبه و راه شیری
جایی
که نمیچرخد به دور خودش
میایستد
میان موهاي خرمايي تو و لبخندي
كه ديگر
از خیابانها
نمیگذرند
زل میزنند
به تو
که آمده
بودی شبیه رفتن
مانده
بودی شبیه نبودن
یکی
از تاریکترین میزها را سنگر گرفتيم برای نشستن
یک فنجان
زهرمار، چه فرقی میکند وقتی سیارهها از پشت شیشه
دور
میشوند و
جنگ
با اشارهی
انگشت شروع میشود
چه اهمیتی
دارد که کجا تمام شود
وقتی
آخر همهی قصهها بعد از فقط چند دقيقه
تانکی
اشاره میکند به تو
فریاد
میزند با لولهای از ته حلقش که دوستت دارد
بعد
جای تسمهای که میچرخد
با چرخدندههایی
که خاطرهاند روی پشت تو
یا پشت
روی تو
چه فرق
دارد این پشت و رو
وقتی
همهی آدمهای اینجا یا چرخند و یا زنجیر
یکی
میرود برای اینکه میرود
و یکی
میچرخد که بچرخاند
آخر
همهی قصهها بعد از فقط چند دقيقه
دچار
میشویم به نفسي كه باريك ميشود و
سه دقيقه
به دنیا
آمدهام
در یک
دوازدهم سال
گوسفند
میشود بخشی از دویدن
سلاخی
شدن روی میز صبحانه
بخشی
از دل بستن و باز کردن
وقتی
که مربا مالیده میشود روی نان و کره
و خر
بخشی
از خوردن، خوابیدن، خرریدن و خرامیدن
به دنیا
آمدهام
برای
نقطه شدن زیر علامتی شبیه سوال
در یک
دوازدهم سال
کنار
عقربههای پشت بههم
روی
صفحهای آن طرف قلبترین بخشی که مدفون
تمام
کسانی که روزی تکهای از تصویر بین دو پلک
.....و تنها چند دقیقه.....
تمام شد؟
تلنبار
میشوند در سلولهای مغز استخوان
روی
هم
پلاکتها
اتمهایی
که به هم میچسبند و چیزی را صدا میزنند
خاطرههایی
که جاری اما جایشان خالی
یکی
یکی
پشت
هم
پشت
به هم
تنها
به این خاطر که در خاورمیانه
تقسیم
مهمترین
عمل اصلی ریاضتهایی بود که بود
چیزی
تغییر نمیکند در نقطهای از یک دوازدهم سال
و هر
سال
هنوز
دنبال
کسی
که همه
چیز را بچرخاند
برود
را
باور
کنم را
میشود
را
با همهی
آدمهای دیگر
و دست
آخر
باور
کنم میشود را
خاطراتم
را دستکاری میکنم
همانطوری
میشود که نمیشود
همانطوری
که شخم زدن از این رو
به آن
رو میکند آدم را
قبلن
لیلا بود این صادقی
از امروز
خودش را اینطور معرفی میکنند
ليلا
نقطه
يكي بود
نه
يكي نبود
من بودم
درواقع من هم نبودم
همين
نقطه
صادقى