اخبار سایت
آرشیو
شماره پنجم نورهان خرداد 1391 (32)
شماره ششم نورهان مرداد1391 (36)
شماره هفتم نورهان آبان 1391 (25)
شماره هشتم نورهان دی 1391 (39)
شماره نهم نورهان بهمن 1391 (41)
شماره دهم نورهان اسفند 1391 (15)
شماره یازدهم نورهان اردیبهشت 1392 (17)
شماره دوازدهم نورهان مرداد 1392 (14)
شماره سیزدهم نورهان مهر1392 (17)
شماره چهاردهم نورهان دی1392 (19)
شماره پانزدهم نورهان فروردین 1393 (31)
شماره شانزدهم نورهان تیر 1393 (17)
شماره هفدهم نورهان مهرماه 1393 (29)
شماره هیجدهم نورهان دی ماه 1393 (18)
شماره نوزدهم نورهان خرداد1394 (31)
شماره بیستم نورهان مهر 1394 (29)
شماره بیست و یکم نورهان فروردین 1399 (45)
شماره بیست و دوم نورهان مهر1399 (31)
شماره ی بیست و سوم نورهان آذر 1399 (47)
شماره ی بیست و چهارم نورهان بهمن 1399 (82)
شماره ی بیست و پنجم نورهان فروردین 1400 (48)
شماره ی بیست و ششم نورهان خرداد 1400 (45)
شماره بیست و هفتم نورهان شهریور1400 (47)
شماره بیست و هشتم نورهان آذر 1400 (75)
شماره بیست و نهم نورهان خرداد 1401 (26)
شماره سی‌ام نورهان دی 1401 (29)
شماره سی و یکم نورهان آذر1402 (39)
تقویم
دوشنبه ، 10 ارديبهشت ماه 1403
21 شوال 1445
2024-04-29
آمار بازدید کننده
افراد آنلاین : 109
بازدید امروز: 3393
بازدید دیروز: 2660
بازدید این هفته: 6053
بازدید این ماه: 50376
بازدید کل: 14918467
فرم ارتباط


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات



مصاحبه

                                  
                                      جواد اسحاقیان



 

 

 

 

معرفی " جواد اسحاقیان ( مدرس، نویسنده ومنتقد ادبی )

 

جواد اسحاقیان متولد سال 1327 از شهر سبزوار می‌باشد. او در سالهای 1350-1346 در دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی "دانشگاه مشهد" ("دانشگاه فردوسی") مدرک "لیسانس" یا "کارشناسی زبان و ادبیات فارسی" خود را می گیرد و پس از چهار سال تدریس "زبان و ادبیات فارسی" در دبیرستانهای "طبس گلشن" دیگر باره به تحصیلات تکمیلی خود در همان رشته ادامه داده و در سالهای 1358-1356 از "پژوهشکده ی فرهنگ ایران" (که اکنون "دانشگاه علامه طباطبائی" نام گرفته) مدرک "فوق لیسانس" ("کارشناسی ارشد" زبان و ادبیات فارسی) خود را اخذ می‌کند.

     اسحاقیان علاوه بر تدریس زبان و ادبیات فارسی در دبیرستانهای "مشهد" ، همزمان پانزده سال به عنوان "مدرّس" در "دانشگاه آزاد اسلامی" در "بیرجند"، "فردوس" و "مشهد" و نیز در دانشگاههای "پیام نور" و "دانشگاه فردوسی" مشغول به کار می‌شود.

از ایشان سیزده اثر به ترتیب سال انتشار، منتشر شده‌است که عبارتند از:

1355 . کوششی برای ارزیابی اندیشه های گوگول. با نام مستعار "ج. ا. دانایی" (تهران: نشر سپیده، 1355).

1357. موانع رشد اقتصادی جهان سوم. با نام مستعار "ج. ا. دانایی" (تهران: انتشارات فرزانه، 1357).

1359. رخساره هایی از سرمایه داری و جهان آزاد (ترجمه) با نام مستعار "ج. ا. دانایی" . نوشته ی "موریس داب" و دیگران (مشهد: انتشارات رازی، 1359).

1359. نامه هایی از شیلی (ترجمه). نوشته ی خوزه میگل واراس. با نام مستعار "ج. ا. دانایی" (مشهد: نشر چشمه، 1359).

1383. کلیدر: رمان حماسه و عشق. (تهران: نشر گل آذین، 1383).

1387. راهی به هزارتوی رمان نو در آثاری از: روب گری یه، ساروت و کوندرا. (تهران: نشر گل آذین، 1387).

1387. از خشم و هیاهو تا سمفونی مردگان. (تهران: انتشارات هیلا، 1387).

1393. داستان شناخت ایران: نقد و بررسی آثار سیمین دانشور. (تهران: انتشارات نگاه، 1393).

1393. داستان شناخت ایران: نقد و بررسی آثار محمدعلی جمالزاده. (تهران: انتشارات نگاه، 1393).

1393. داستان شناخت ایران: نقد و بررسی آثار احمد محمود. (تهران: انتشارات نگاه، 1393).

1393. داستان شناخت ایران: نقد و بررسی جلال آل احمد. (تهران: انتشارات نگاه، 1393).

1396. بوطیقای نو و هزار و یک شب. (تهران: انتشارات افراز، 1396).

1396. بوطیقای نو و خوانش فمینیستی. (تهران: نشر افکار، 1396).

و دست کم دویست مقاله در مجله ها و نشریاتی چون "سخن"، "گلچرخ"، "تکاپو"، "بینالود"، "شوکران"، "نوشتا"، "نافه"، "برگ هنر"، "ادبیات و فلسفه"، "گیله وا"، "نگره"، "پاژ" و جز این ها از ایشان چاپ شده‌است.

 ودهها مقاله و کتاب در سایت هایی مانند "مرور"، "حضور"، "انسان شناسی و فرهنگ"، "ماندگار"، "آتیبان"، "خراسون دات کام"، "گردون آکادمیک" (آلمان) و "سایت کتاب کُردی" که عناوینی از کتب منتشر نشده‌اشان مانند "با بوطیقای نو در کلیدر"، "با بوطیقای نو در امیر ارسلان"، "با بوطیقای نو در آثار بورخس"، "با بوطیقای نو در صد سال تنهایی"، "با بوطیقای نو در ادبیات آمریکای لاتین"، "جُستاری در باره ی انواع ادبی"، "با بوطیقای نو در آثار هدایت"، "با بوطیقای نو در آثار صادق چوبک"، "با بوطیقای نو در آثار بزرگ علوی"، "نقد و نظریه ی ادبی نو: راهنمای جامع نظری و عملی برای خوانش ادبیات داستانی"، "با بوطیقای نو دردل تاریکی جوزف کنراد"، "با بوطیقای نو در سمفونی مردگان و خشم و هیاهو"، "با بوطیقای نو در داراب نامه ی طُرسوسی" و "با بوطیقای نو در خشم و هیاهو" به صورت اینترنتی انتشار یافته است.

جواد اسحاقیان در سال 1376 با مقاله ی از دُنِ آرام تا کوچه های پُرآشوب کلیدر در مجله ی ادبیات معاصر و در پنجمین جشنواره ی مطبوعات کشور،"لوح افتخار" را از آن خود کرده‌است. او هم اکنون در "بنیاد فردوسی توس" در "مشهد" نقد و "نظریه ی ادبی نو" تدریس می‌کند و برای چندمین دوره با نهاد فرهنگی، ادبی و علمی "جایزه‌ی  مهرگان ادب" به عنوان یکی از اعضای هیأت داوران نهایی و منتقد ادبیات داستانی همکاری می کند.

 آخرین ترجمه ایشان، "نقالی و فردوسی: خلاقیت در سنت ملی ایران" نام دارد که دکتر "مِری اِلِن پنج" نوشته و قرار است  "بنیاد فردوسی توس" منتشر کند.

 دو اثری که به تازگی نوشته اند، یکی "با بوطیقای نو در رمانهای دکتر جمشید ملک پور" و "با بوطیقای نو در رمانهای نویسندگان کُرد زبان" نام دارد که به خوانش رمانهای "عطا نهایی"، "یاشار کِمال"، " "عطا محمد"، "شیرزاد حسن"، "بختیار علی" و "مِحمِد اوزون" اختصاص یافته است. در جلد دوم "خوانش فمینیستی" نیز به خوانش آثار دیگر نویسندگان زن (میترا داور، محبوبه ی میرقدیری، رکسانا حمیدی، فریبا چلبی‌یانی، الهام فلاح و لیلا قیاسوند) پرداخته اند که هنوز هم بر شمار آنها افزوده خواهد شد. 

 

 

مصاحبه با جواد اسحاقیان ( مدرس نظریات نقد ادبی و منتقد ادبی)

مصاحبه گر: فریبا چلبی یانی

 

 

۱_ آقای اسحاقیان! مصاحبه و گفت و گو با شما را با "بوطیقا" میخواهم شروع کنم. میدانیم که "بوطیقا" کلمه ای یونانی و نام کتابی از "ارسطو" است که عمدتاً به شعر میپردازد. از نظر شما "بوطیقا" چیست و در نقد ادبی، چه کاربردی دارد؟

      با سپاس از شما که در گفت و شنود پیشقدم شده اید، باید بگویم که "بوطیقا" مُعَرّب یا عربی شده ی واژه ی یونانی "پوئتیک" به معنی "فن شعر" یا "رساله ی شعر" است که "ارسطو" شاگرد "افلاطون" در اواخر عمر خویش نوشته و علت این که آن را "فن شعر" نامیده، این بوده که اغلب آثار هنری در یونان باستان به شعر بوده و از نثر تنها برای نوشتن آثار علمی و نظری استفاده می شده و "ارسطو" این رساله را در نیمه ی دوم قرن چهارم پیش از میلاد و در هنگامی می نوشت که شاهکارهای بزرگ ادبیات عصر طلایی یونان را پسِ پشت خود داشت و همین خود باعث شد که به عنوان اثری معیار برای سنجش آثار ادبی پس از خود به ویژه از روزگار "رِنِسانس" به بعد قرار گیرد. امروزه واژه ی ""Poetics به معنی "نقد و نظریه ی ادبی" با توسّعی در معنی به کار میرود و شامل همه ی "انواع ادبی" از نظم و نثر می شود و از همه ی دستاوردهای علمی، هنری، ادبی، زبانشناختی و علوم انسانی بهره میگیرد.

    اما "بوطیقا" به یک اعتبار، شامل سه بخش می شود: نخست، همین نظریه ها و رویکردهای نو در نقد ادبی معاصر است که پیوسته به اعتبار کمیّت و کیفیت، ارتقا می یابد و خود به دانشی مستقل و تخصصی تبدیل شده است. من با توجه به مطالعات نظری و عملی خود کتابی با عنوان "بوطیقای نو یا رویکردهای نو در نقد ادبی معاصر" نوشته ام که حاصل بیست سال تجربه ی نظری و عملی من است و آن را در "بنیاد فردوسی توس" در("مشهد") به درس میگویم و هزار صفحه و مفصلترین کتابی است که تا کنون نوشته شده و در آن بیش از پنجاه رویکرد در نقد ادبی نظری و عملی مورد بررسی جزئی قرار گرفته که ناشری فرهیخته و توانگر می خواهد. کتاب دیگری که من در این زمینه نوشته ام و جایش در نقد و نظریه ی ادبی معاصر خالی بوده و آثار مشابه آن در کشورمان جای آن را هرگز نمیگیرد، "جُستارهایی در انواع ادبی" نام دارد که به تجزیه و تحلیل چهل "نوع ادبی" (ژانر) در ادبیات داستانی کهن و معاصر پرداخته است. من در این دو اثر کوشیده ام همه ی رویکردهای نو را در نقد ادبی معاصر و نیز "انواع" ادبی را هنجارمند و قانونمند کنم و با بهره جویی از هنجارهایی که از خود متن بیرون آمده، آنها در مورد یک اثر ادبی مشخص پیاده و اِعمال کنم و نقد ادبی را "هنجارمند" سازم تا دیگر جایی برای ذوق و سلیقه ی شخصی و حب و بغض فردی و غیر علمی باقی نگذارد. این دو کتاب از نظر من "امّ الکتاب های نقد و نظریه ی ادبی" است که در میان انبوهی از آثار کم مایه و نافراگیر، غریب افتاده است و مرا به یاد این بیت "حافظ" می اندازد که "جای آن است که خون موج زند در دل لعل / زاین تغابن که خزف می شکند بازارش".

    اما دومین بخش "نقد و نظریه ی ادبی نو" یا "بوطیقای نو" همان است که از آن به "مکتبهای ادبی" تعبیر می شود و تا کنون چند منبع به این نام انتشار یافته است. اما نکته ای را که باید در همین جا اضافه کنم، این است که میان "پژوهشگر" و "منتقد ادبی" فرقی هست. برخی استادان، مترجمان و صاحب نظران ما البته محققان برجسته ای هستند اما اینان ضرورتاً "منتقد ادبی" و "نظریه پرداز" نیستند. منظور من از این گفته این است که چنین پژوهندگانی باید دهها و حتی صدها اثر برجسته ی ادبی را خوانده و هضم کرده باشند؛ پردازشگرهای ذهنی خلاقی داشته باشند تا بتوانند با بهره جویی از تازه ترین نظریه های ادبی معاصر در پهنه ی جهانی، بیندیشند و بنویسند. این گونه آثار از یک سو باید حاصل جمعبندی تازه ترین نظریات در ایران و جهان باشد و از سوی دیگر، حاصل تجربه ی فردی و شخصی و عملی خود منتقد باشد نه صرفاً ترجمه ی آثار و منابع غربی از زبانهای مختلف.

     اما سومین بخش از "بوطیقای نو" همان است که از آن به "بوطیقای فردی" یاد می شود؛ مثلاً همان گونه ما به سهولت می توانیم از "بوطیقای نیما" یا "بوطیقای شاملو" در پهنه ی شعر یاد کنیم که ناظر به تجربه ی نظری و عملی شاعر مشخص و برجسته ای است، منطقاً می توانیم از "بوطیقای کوندرا" و "بوطیقای رولان بارت" و "بوطیقای دِلوز – گیاتری" یاد کنیم که محصول تجربیات تازه ای در خوانش متن است و هریک "هنجارها" و دستور زبان روایت ادبی و فلسفی و اجتماعی خود را دارند. آنچه در این گونه "بوطیقا" اهمیت دارد، "خوانش متفاوت" و تازه ای از متن است که سابقه ندارد؛ مثلاً "بارت" متن داستان کوتاه "سارازین" نوشته ی "بالزاک" را یک بار با رویکرد "ساختگرایانه" مورد خوانش قرار میدهد و بار دیگر همان متن را "ساختارشکنی" میکند؛ یعنی آن را با دو رویکرد متفاوت و متضاد مورد خوانش و تأویل قرار میدهد. اگر خواننده ای حوصله کند و به دو مقاله ی من در کتاب "خوانش فمینیستی در آثاری از . . . " مراجعه کند، می بیند که چگونه من در خوانش رمان "چراغها را من خاموش میکنم" نوشته ی "زویا پیرزاد" با بهره جویی از همان رمزهای پنجگانه ی "بارت" دو قرائت متفاوت از یک متن ارائه داده ام.

 

۲_  با مطالعه ی آثار شما می بینیم که آثار ادبیات داستانی را از منظرهای گوناگون روان شناختی، فمینیستی، فلسفی و جز اینها بررسی می‌کنید. این گونه طبقه بندی به چه شکلی صورت می‌گیرد؟

    رویکردهای نقد ادبی معاصر با "نقد نو" در ادبیات انگلستان و آمریکا در دهه ی دوم قرن بیستم آغاز می شود و در طی یک صد سال تجربه ی خوانش در ادبیات ملی و جهانی، منتقدان ادبی را متوجه رویکردهایی میکند که محصول گره خوردگی دانشهای گوناگون از فلسفه، جامعه شناسی، روان شناسی، جنبش زنان، جنبشهای ضد استعماری و ضد امپریالیستی و ضد سرمایه داری یا مطالعات فرهنگی یا ژرف نگری در ساخت و فورم و زیبایی شناسی و روایت است. بخش اعظم این آثار خوشبختانه از دهه ی هفتاد به بعد به ویژه به فارسی ترجمه شده است اما حقیقت، این است که خواننده گاه از ترجمه، چیزی درنمی یابد، زیرا مترجم تنها متن را از زبان دیگر به زبان فارسی ترجمه میکند اما ضرورتاً خود آن را در نیافته و در مورد همان رویکردها به منابع اصیل دیگر مراجعه نکرده است. به عنوان مثال، من در مورد همان "رمزگان پنجگانه" ی "بارت" از ترجمه های فارسی دریافتی محصُّل نیافتم، زیرا مترجم خود آن را ذهنی و درونی خویش نساخته است. افزون بر این، درک دقیق نوشته های "بارت" به آسانی ممکن نیست و بسیار لغزان، مبهم و غریب است. اما با رجوع به متن انگلیسی ((S/Z این ابهام تا اندازه ی زیادی از میان میرود. یک مشکل دیگر، این است که نویسندگان این نظریه ها، به کلّی گویی عادت کرده اند و از ذکر جزئیات و دقایق و ظرایف نظریه باز میمانند و خواننده به درک کافی و مشخص و شفافی نمیرسد و گاه از نقد و نظریه ی ادبی نو بیزار می شود. من در دو کتابی که از آنها یاد کردم، کوشیده ام به زبانی ساده چنان هنجارهای ناظر بر رویکردهای ادبی را روشمند، هنجارمند و شفاف توضیح دهم که نکته ای مبهم باقی نگذارم، به گونه ای که خواننده با تأمل در این رویکردها، خود بتواند تا اندازه ی زیادی بر یک اثر معین ادبی، نقدی بر پایه ی همان رویکرد نظری بنویسد.

۳_ وقتی نقدهای ادبی و مطالبی را در آثار ادبی میخوانیم، می بینیم به جز تعداد بسیار انگشت شمار، بسیاری از مطالب بین "ریویو"نویسی و معرفی کتاب و نظریات نقد ادبی قرار میگیرند و کمتر مقاله ای را در حد جُستارنویسی و تحلیل اثر می بینیم.

علت را در چه معلولهایی می بینید؟

         نقد و نقادی در کشور ما پیشینه ی اندکی دارد. تا پیش از انقلاب، تصور و برداشت دقیق و مشخص و علمی ای از "نقد ادبی" وجود نداشت. جوّ سیاسی چپگرای چیره بر فضای ادبی و هنری و حتی ذهنیت روشنفکری، جایی برای اندیشه ورزی آزاد و مستقل باقی نمیگذاشت و همین که اثری در وجه غالب خود، ضد وضع موجود بود و لحنی پرخاشگرانه، انتقادی و طعن آمیز داشت، مقبول طبع خوانندگان شیفته سار ناراضی قرار میگرفت. کافی بود اثر هنری گرایش ضد سرمایه داری و ضد غربی یا ضد استعماری داشته باشد، یا گرایشی تند به چپگرایی و سوسیالیسم یا حتی پوپولیستی داشته باشد تا مقبول خوانندگان قرار گیرد. من در آن گونه نقد نویسی ها – که اوجش را در دو اثر تأثیرگذار "قصه نویسی" و "طلا در مس" میدانم – چیزی از مؤلفه های "مدرنیته" نیافته ام. واقعاً مایه ی آبروریزی است که ما در ادبیات سیاست زده ی خود از آغاز دهه ی بیست تا ده ـ بیست سال پس از انقلاب، چیزی از ذهنیت و مبانی "مدرنیته" نمیدانستیم. روشنفکران سنتی ما با شور و حرارتی خاصی به جنگ "غرب" رفتند و همه ی مظاهر و دستاوردهای انسانی و ارزنده ی فرهنگ و تمدن غرب را مورد پرسش و تردید قرار دادند و برعکس، آثار پوپولیستی و ضد مدرنیته ی اردوگاه "شرق" و کعبه ی آمال زحمتکشان را ستودند.

یکی از نمودهای این آشفتگی فرهنگی و هنری و ادبی، فقدان روش شناسی هنجارمندی و مرزبندی میان گونه هایمختلف تحلیل و نقد و بررسی کتاب و آثار ادبی است. "ریویو" (Review) درلغت به معنی "بازنگری" و در اصطلاح، توضیح و تفسیر بسیار کلّی بررسی اثر ادبی به طور محدود است و نویسنده آن را برای مخاطبی می نویسد که هیچ  شناختی از اثر مورد بررسی ندارد و می خواهد او را به خواندن آن ترغیب کند. بنابراین به محتوا و سبک و معرفی خلاصه ای از آن و تحلیلی بسیار کلی اکتفا میکند. در این گونه بازنگری، سلیقه ی شخصی معرفی کننده، نقشی مهم دارد. بیشتر "ریویو" ها از این گونه اند. اما "نقد" ((Criticism تحلیل جزئی و مشروح و پرهیز از هر گونه کلّی گویی است؛ با دلیل و برهان همراه است و به ارزیابی و تعیین حُسن و قبح و ایراد اثر هم می پردازد؛ یعنی به جنبه های "ارزش گذاری" اثر هم نظر دارد. این گونه نقد باید به سویه هایی از اثر نظر داشته باشد که از انظار عام پنهان است و به دقایق و ظرایفی ناگفته و نامحسوس بپردازد که خواننده ی عادی اثر از آن، آگاهی ندارد. نقد به این معنی، کوششی برای کشف جهان متن و رسیدن به دریافتی تازه از زندگی و جهان است تا به ما کمک کند چگونه بهتر و فراختر بیندیشیم و با این دریافت، زندگی کنیم. "نقد" اثر ادبی حتماً باید "هنجارمند" و "روش شناختی" باشد. به نظر من نقد یک اثر بدون اِشراف بر رویکردهای نقد ادبی معاصر امکان پذیر نیست؛ زیرا نقد ادبی، نتیجه ی جمعبندی همه ی تجربیات فردی و اجتماعی و تاریخی و حاصل تازه ترین دستاوردهای نظری و عملی در نقد ادبی جهان است. بدون شناخت دقیق و جزئی این رویکردها یا "بوطیقای نو" درک و شناخت اثر ادبی مُحال است. اخیراً من رمان "شب هول" نوشته ی "هرمز شهدادی" را میخواندم و متأسف شدم از این چرا پیشتر نخوانده و در باره ی آن ننوشته ام. همه ی کسانی که به بررسی و تحلیل این اثر پرداخته بودند، نوع ادبی آن را "رمان نو" تشخیص داده بودند. البته می شود عناصر و سازه ای از این ژانر را هم به تصادف در آن دید، اما من دیدم این اثر اصلاً با رویکرد "فراداستان پسامدرن" نوشته شده است. البته برای خودم هم مایه ی شگفتی بود که نویسنده در سال 1357 چگونه چنین رویکردی را می شناخته؟ من از خوانده های نویسنده اطلاع ندارم اما رمان خودش داد میزند که من "فراداستان پسامدرن" هستم. حدس قریب به یقین من این بود که او ضمن تدریس علوم سیاسی در دانشگاههای آمریکا با این نظریات آشنا شده. میخواهم به این نکته اشاره کنم که گاه لازمه ی نقد اثر ادبی، تشخیص دقیق "نوع ادبی" است و تا منتقد ادبی بر این نوع ادبی اشراف نظری نداشته باشد، از شناخت و کشف ژرف اثر ناتوان میماند. متأسفانه سواد منتقدان ادبی ما در زمینه ی "بوطیقای نو" ناچیز است. این، رشته ای تخصصی است و باید آن را در کلاس آموخت. نکته ی دیگر این است که "نقد ادبی" با امر پژوهش و تحقیق کتابخانه ای به شدت عجین است و منتقد ادبی کسی است که حتماً با آخرین یافته های ادبی در زمینه ی اثر مورد تحلیل در سطح جهانی آشنا باشد. افزون بر اینها، منتقد ادبی باید باهوش و کاشف ناگفته ها و نانوشته ها باشد و ذهنش در حکم پردازشگری باشد که همه ی داده ها و یافته ها را یکجا فراهم آورده، به دریافتی متفاوت برسد.

 

۴_ در ادامه توضیحاتتان در پاسخ سوال سوم،  به نظرمتاثیر فرمالیسم و باختین  را نمیتوان نادیده انگاشت و البته بعدها تاثیر  لاکان، فوکو و دریدا و... هم انکار ناپذیر است و چه بسا یکی از دلایلی که تا به امروز  آثار دکتر براهنی  از جمله رفرنسهای نقد ادبی شمرده میشود بر همین اساس باشد که در آن دوران آثار ترجمه کمبوده و مخاطب از تنوع نظریات نقد ادبی آگاه نبودهاست و چه بسا که آثار دکتر براهنی در حد خود و زمانهی خود با توجه به کمبود آثار ترجمه نقش قابل توجهی در روند نقد ادبی و آگاهی مخاطبین  داشتهاست. نظرتان در این مورد چیست؟

   در مورد تأثیر آثار آقای دکتر "رضا براهنی" یعنی "طلا در مس" و "قصه نویسی" من تنها به دو- سه مورد میخواهم اشاره کنم. شما میدانید که من به عنوان یکی از داوران نهایی "جایزه ی مهرگان ادب" در جمعه شب هفتم اردیبهشت ماه 1397 در "فرهنگسرای نیاوران" و اعطای جایزه ی "یک عمر تلاش در عرصه ی نوشتن" به اعضای خانواده ی ایشان، من سخنرانی و دفاع جانبدارانه ای از کارنامه ی ادبی ایشان داشتم و تردیدی نیست که "قصه نویسی" گامی به پیش در نظریه پردازی در زمینه ی نقد ادبی در دهه ی چهل و پنجاه بوده است. اما این نکته را هم بیدرنگ باید بیفزایم که آنچه را شما از آن به "رِفرِنس" و منبع و مرجعی مهم در نقد ادبی یاد میکنید، کمبودهایی جدّی دارد. در این کتاب "مدرنیته" و "مدرنیسم" به معنی دقیق اصطلاح مورد بررسی قرار نگرفته است، در حالی که ایشان با توجه به این که زبان انگلیسی را خوب میدانسته اند، می بایست خیلی پیش از ما با این دیدگاه و رویکردها آشنایی داشته باشند و بر پایه ی نقد ادبی معاصر یا "بوطیقای نو" به داوری آثار ادبی معاصر می پرداختند نه با معیارهای شخصی و ایده ئولوژیک. اما آنچه از این منبع مهم برمی آید، اصلاً خرسند کننده نیست. گونه ای آشفته اندیشی و پریشان نویسی در این اثر هست.

    نخستین کوتاهی، دیدگاه سیاسی ایشان در قبال ادبیات داستانی است و در هر فرصت از "عصر شب" و "ادبیات موظف" و رویکرد "سارتر" نسبت به داستان سخن میگویند. نتیجه ی طبیعی این رویکرد، بی اعتنایی و تحقیر و تخفیف ادبیات غیر سیاسی است که بر جوهر اثر ادبی یا "ادبیّت" اثر تأکید میکند و من با توجه به آشنایی ایشان با نظریات "یاکوبسون" – که در کتاب "کیمیا و خاک" هم آمده است – خوب میدانم که آقای "براهنی" از "ادبیت" اثر هنری به نیکی آگاهی میداشته اند؛ هم چنان که از "قطبهای استعاره و مَجاز" یاکوبسون اطلاع میداشته اند و از این رویکرد در تحلیل "بوف کور" هم استفاده کرده اند. اینک جای پرسش دارد که اگر ایشان از "فورمالیسم" و "آشنایی زدایی" آطلاع میداشته اند، چرا در ارزش گذاری و نقد آثار "ابراهیم گلستان" این اندازه به مسائل فردی و شخصی و سبک زندگی ایشان تاخته اند؟ "سارتر" حتی در "ادبیات چیست؟" خود، نوع ادبی شعر را از قصه و داستان جدا میکند و "تعهد" و "وظیفه" ی مبارزه با "عصر شب" را در وجه غالب به "داستان" وا می نهد و "شعر" را از تعهد اجتماعی یک جانبه، استثنا میکند و میگوید وظیفه ی شاعر کار روی واژگان است و به زبان سود میرساند اما وظیفه ی داستان، تغییر جهان است. با این همه ایشان در "طلا در مس" "فریدون توللی" را محاکمه کرده مانند یک "مفتی" حکم به "چوب زدن" شاعر میدهند. این گونه برخورد، نسخه برداری از همان فتواهای ادبی "ژِدانوف" معمار ادبیات و فرهنگ پرولتری در روزگار "استالین" است. ایشان حتی بر "سهراب سپهری" نیز ابقا نمیکنند. در این میان، آزادی فردی نویسنده و شاعر در کجای پروژه ی "مدرنیته" قرار میگیرد؟ ایشان در "قصه نویسی" خود "آل احمد" را از "چوبک" روشنفکرتر میداند؛ در حالی که "آل احمد" هرگز "روشنفکر" نبوده است و برعکس، روشنفکر واقعی "چوبک" بوده است. میان روشنگری در "مدرنیته" با "مشغله برآوردن" تفاوت هست. اگر به کتاب "تاریخ مذکّر" ایشان رجوع کنید، متوجه دفاع ناموجه ایشان از نظریات "آل احمد" و دفاع از سنت می شوید. البته این آشفته اندیشی، یکی از نمودهای روشنفکری ما در دهه های چهل و پنجاه بوده که متأسفانه زیانهایی جدّی و غیر قابل جبران به حرکت روشنفکری ما زده و اختصاصی هم به ایشان نداشته است. اما جامعه ی دانشجویی و فرهیخته تر آن روزگار از نویسنده، شاعر، منتقد ادبی و اجتماعی - که جهان بگشته است و آفاق سر به سر دیده است - انتظاراتی دیگر میداشته است. دهه های چهل و پنجاه در ایران با دهه های شصت و هفتاد اروپا مقارن بوده است. اما ببینید روشنفکران در غرب در چه میگفته اند و شبه روشنفکران ما در این جا چه می نوشته اند.

 

۵_  برای علاقمندان به حوزه ی نظریات و نقد ادبی و فعالیت در این زمینه به صورت تخصصی، چه توصیه هایی دارید؟ بهتر است چه راهکارهایی را به کار بندند؟ در این زمینه، کارگاههای آموزشی را چقدر مؤثر میدانید؟

    نخستین قدم اعتراف به جهل خویش است. نقد ادبی، علمی میان رشته ای است؛ یعنی حاصل جمع چند دانش مختلف است. معنی این حرف این نیست که نخست برویم روانشناسی و فلسفه و جامعه شناسی و فلسفه بخوانیم، بعد بیاییم نقد بنویسیم. اما تلویحاً میخواهم بگویم تا کسی به شناختی نسبی از این دانشها دست نیافته باشد، نمی تواند به طور جدّی به نقد روی آورد. دانستن یک زبان خارجی به باور من، در حکم "گذرنامه" و "روادید" است. شاید یک علت، این باشد که نویسنده ای، دیگر قومی، محلی و ملّی نمی نویسد؛ بلکه ذهنیتی فراملیتی دارد. نویسندگانی که یک یا دو زبان خارجی میدانند، یا به کشورهای غربی سفر یا مهاجرت کرده اند، آثارشان رنگ و بوی دیگری دارد. اگر "شهدادی" در آمریکا به یک زمینه ی علمی دیگر مانند "نقد و نظریه ی ادبی" نمی پرداخت، امکان نداشت در سال 1357 رمانی با رویکرد "فرا داستان پسامدرن" بنویسد. من مدتی است در مورد چند نویسنده کُرد تبار ایران، ترکیه و اقلیم خودمختار کردستان عراق می نویسم و متوجه شده ام اینان با مهاجرت به کشورهای اروپایی به ویژه "سوئد" تا چه اندازه با همتایان خود در کشورهای خودشان – که تجربه ی زندگی و مطالعاتی در غرب را نداشته اند – متفاوت می نویسند. مطالعه ی آثار نظری و عملی البته نخستین گام در فراگرفتن نقد ادبی است، اما هرگز کافی نیست. این آموزه ها باید در کلاس درس و زیر نظر یک استاد آموخته شود و نتیجه ی تحقیق و اثر، مورد گفتمان و نقد و بررسی قرار گیرد. این گونه کار کردن هم، زمان می برد و نمی شود یکی – دو ساله منتقد شد. صِرف یادگیری و حتی تسلط بر زبان خارجی هم، کسی را منتقد نمی سازد. "سالها باید که تا یک سنگ اصلی ز آفتاب / لعل گردد در بدخشان یا عقیق اندر یمن "

 

۶ _ سؤال مهم دیگری که همیشه درگیر آن هستیم، این است که وقتی اثری از نظر منتقد ادبی "رمان نو" یا "فراداستان پسامدرن" یا "پسامدرن" شناخته می شود، آیا ضروری است که یک اثر، تمام مؤلفه های آن نوع ادبی را با خود داشته باشد، یا این که چند مؤلفه از نوع ادبی کافی است؟

     یکی از درسهایی که من از مقاله ی "یاکوبسون" به نام "وجه غالب" ((Dominant آموخته ام و رویکردی ساختارگرایانه و زبان شناختی دارد، آن روح غالب و مسلطی است که بر یک "نوع ادبی" (ژانر) چیرگی دارد. اجازه دهید یک مثال شفاف تر و آشناتر بیاورم که دیگر در تعیین "نوع ادبی" اثر "درگیر" نباشید و بهتر بتوانید در مورد آن داوری کنید. کتاب "تاریخ بیهقی" چنان که از نامش برمی آید، نخست "تاریخ" است و نویسنده ی دربار "سلطان مسعود غزنوی" با استناد به مدارک و شواهدی که در بایگانی "دیوان رسالت" و شنیده ها و دیده ها و شاهدان عینی خود دارد، بخشی از کتاب تاریخ خود را با تکیه بر روزگار سلطنت "مسعود غزنوی" (432-421 ه. ق.) می نویسد. همه ی مندرجات کتاب، نشان میدهد که آنچه محتوای این اثر را تعیین میکند، رخدادهای تاریخی است. با این همه، این کتاب تاریخ، نثری زیبا، موزون، متشخص ((Figurative و سبکی فخیم و والا دارد که آن را به "نثر مزیّن" و "اثر ادبی" نزدیک میکند. آنچه بر این اثر "غالب" است، همان جوهر و درون مایه ی "تاریخ" است و آنچه از آرایه های زبانی، روایی، ادبی و داستان پردازی و خیال انگیزی در آن هست، جزئی و اندک است و نمی تواند "وجه غالب" را در تعیین "نوع ادبی" عوض کند.

    وقتی میگوییم رمان "پاک کن ها" نوشته ی "روب – گری یه" (1953) به اعتبار "نوع ادبی" یک "رمان نو" است، به این معنی است که نویسنده خود از بنیانگذاران این گونه رمان در فرانسه بوده و هدفش آشنایی زدایی و کوشش برای ابداع سبکی تازه از نگریستن به جهان داستان بوده که سابقه نداشته است. من در کتاب خود با عنوان "راهی به هزارتوی رمان نو در آثاری از "آلن روب – گری یه، ساروت و . . ." (تهران: گل آذین، 1386) هنجارهای غالب بر این ژانر را به گونه ای مشروح برشمرده ام؛ مثلاً هنجارهایی مانند "عدم قطعیت"، " غیبت نویسنده در رمان"، " حضور خواننده در صحنه ی متن"، " عنصر و جایگاه زمان"، "عنصر و جایگاه مکان"، "عنصر و جایگاه اشیا"، "عنصر و نقش هزارتویی" را در رمان توضیح داده ام. با این همه، قالب و مکانیکی نباید داوری کرد. "ناتالی ساروت" هم از پیروان همین "رمان نو" است اما سبک و ریخت شناسی زبان و روایت او با هموطنش فرق میکند اما به اعتبار جوهر زبان و چگونگی روایت زنانه، رمان کوتاهش با عنوان "آیا صدایشان را می شنوید؟" با رمان "پاک کن ها" تفاوت دارد، زیرا آثار ادبی، "مانیفست کمونیست" شخصیتهایی ایده ئولوگ مانند "مارکس" و "انگلس" نیست.

    وقتی میگوییم "شب هول" از نظر ژانر "فراداستان پسامدرن" است، به این معنی است که نخست "فراداستان" یا "متافیکشن" است؛ یعنی بیش از آنچه به جهان عین نظر داشته باشد، به شگردها و سبک بیان و زبان روایت خود اشاره میکند و آن را به "پیش زمینه" ی داستان می برد. اگر میگوییم این اثر "پسامدرن" نیز هست، به این معنی است که مؤلفه های یک رمان پُست مدرن را هم در خود دارد که برای خود "زبان" و "ذهنیت" خاصی دارد که درکش چندان آسان نیست، زیرا این آثار ضمن "خود-ارجاعی" بودن، خواننده را هم با خود به صحنه ی رمان میکشانند تا به دریافتی متفاوت از جهان زندگی و داستان دست یابد. اما "مؤلفه های فراداستان پسا مدرن" تقریباً مدون شده و خانم "پاتریشیا وُو" کتابی به همین نام دارد که به فارسی هم ترجمه شده است. در تمامی این آثار، رد پای "وجه غالب" را می شود یافت؛ یعنی نویسندگان مختلف هر یک سبک و سیاقی خاص خود دارند اما در جمعبندی نهایی، مشترکات، غالب هستند.

 

 

۷_ آقای اسحاقیان! بحث خیلی خوب پیش می‌رود. حال که بحث ژانر و نوع ادبی پیش آمده، مشتاقم در این باره به طور مشخص، بیشتر بدانم، زیرا در بیشتر مطالبی که در مورد "انواع ادبی" مطرح می شود، نویسندگان گاه دچار خلط مبحث می شوند و خط و مرز مشخص میان انواع ادبی در متن نمی‌بینیم. در این مورد نظرتان چیست؟

             در این مورد دو نوع گرایش فکری هست: یکی نظر "رابرت آلِن" که انعطاف اندکی دارد و بیشتر جزمیتگرا به نظر میرسد. او میگوید: " در طی دو هزار سال گذشته وظیفه ی اصلی در یک متن ادبی، تقسیم جهان ادبیات به "گونه ها" و "نامگذاری" انواع ادبی بوده است؛ درست همان گونه که یک نفر گیاه شناس  به کار رده بندی اجناس و اقسام گیاهان می پردازد ". شاید عیب این گونه تقسیم جهان ادبیات، این باشد که "انواع ادبی" را – که پویایی خاصی دارد و امری انسانی و پیچیده است – با رده بندی گیاهی – که امری ثابت، خشک و علمی است – با هم مقایسه میکند. اما با توجه به این که "نوع ادبی ناب" وجود ندارد، این گفته ی "ژاک دریدا" به نظر من علمی تر به نظر میرسد که میگوید: " متن، به هیچ نوع ادبی خاصی تعلق ندارد، چنان که هیچ متنی، فارغ از نوع ادبی هم نیست. هر متنی، مشتمل بر یک یا چند ژانر است، اما متنی هم نمی توان یافت که بدون نوع ادبی باشد ".

    این حکم، قابلیت انعطاف دارد و نشان میدهد که در هر متن ادبی، باری به هر جهت رگه هایی از یک "نوع ادبی" در آن می توان ردیابی کرد اما همان گونه که پیشتر گفتم، یک "ژانر" مسلط است. رمان "صد سال تنهایی" نوشته ی "گارسیا مارکز" را هم می توان با رویکرد و هنجارهای غالب بر نوع ادبی "رآلیسم جادویی" تحلیل کرد، هم به عنوان یک رمان "پسامدرن". من کتابی با عنوان "با بوطیقای نو در "صد سال تنهایی" دارم که متن کامل آن در سایت ادبی "حضور" در دسترس است وآن‌را یک بار به عنوان نوع ادبی "رآلیسم جادویی" مورد خوانش قرار داده ام، یک بار هم به عنوان "رمان پسامدرن". طبیعی است که هر یک از این "انواع رمان" و "انواع ادبی" هنجارها و قانونمندیهای خاص خود را دارد. یکی از ویژگیهای بیشتر نویسندگان آمریکای لاتین" مانند او و "فوئنتس" مثلاً در "خویشاوندان دور" همین است که متن چنان قابلیت انعطاف و خصلت "فراگیر بودن" و جامعیت را دارد که می توانید آن را با یکی از این "انواع ادبی" مورد تحلیل قرار دهید. علت این امر این است که "رآلیسم جادویی" زاده ی آمریکای لاتین و محصول فرهنگ، وضعیت اجتماعی، سیاسی، اسطوره ای و تاریخی کشور "کلمبیا" و کل "آمریکای لاتین" است؛ یعنی همه ی سنتها، اساطیر، تاریخ مکتوب و شفاهی و حتی خرافات موجود در این قاره را نمایندگی میکند و "رآلیسم جادویی" در آن، نقشی غالب دارد. در همان حال، این نویسندگان هم تمامی فرهنگ قاره ی عظیم خود را پسِ پشت خود دارند، هم توانسته اند میراث فرهنگ غرب را خوب هضم کنند و چون اصرار دارند "به روز" بنویسند، از هنجارهای چیره بر ذهنیت و شگردهای "پسامدرن" هم سود میجویند؛ یعنی مقولات و مفاهیمی مانند "عدم قطعیت"، "تکه پارگی، "مرکز گریزی"، "بازیهای زبانی"، "روایتهای خرد و کلان"، "نقیضه" و "طنز" و "کولاژ" را هم دستمایه ی کار هنری خود قرار میدهند و خود را تنها به علایق بومی و ملی خویش محدود نمی کنند. در اینجا ما به درستی نظر "دریدا" بیشتر پی می بریم. طبیعی است که کار منتقد ادبی در خوانش این گونه شاهکارها، دشوارتر می شود. اما اگر خواننده ی هوشمند بر همه ی انواع ادبی و هنجارهای آن اِشراف داشته باشد، به راه خطا نمیرود و کلیشه ای و جهتگیری شده نمی نویسد. با این همه در آخرین تحلیل او به این نتیجه میرسد که "ژانر غالب" در این رمانها "رآلیسم جادویی" است اما هریک از نویسندگان آمریکای لاتین در همین سبک روایی و "نوع ادبی" هم مفترقاتی دارند؛ مثلاً "آستوریاس" هشتاد درصد "رآلیست جادویی" است و بیست درصد هم شاعر ناب. و مقصودم این است که حتی همین نویسندگان آمریکای لاتین هم در همان "رآلیسم جادویی" خود مشترکات و مفترقاتی دارند. "نوع ادبی ناب" وجود ندارد.    

 

۸_  با توجه به این که هر سال آثار زیادی را در پهنه ی داستان کوتاه و رمان مطالعه میکنید و راجع به آنها تحلیلهای خود را ارائه میدهید، آینده ی رمان و داستان کوتاه را در ایران چگونه ارزیابی میکنید؟

     از دهه ی شصت - هفتاد به بعد، گویی نویسندگان در مراقبه و مکاشفه ای در خود، دریافتند که باید بر آنچه پیشتر می اندیشیده اند، خط بطلان بکشند یا دست کم در آن، بازنگری کنند. دستاوردهای اینترنت و شبکه های ارتباطی و فضاهای مجازی، نیز به این روند شتاب بیشتری بخشید و نویسندگان، خود را با جهانی از تجربیات فردی و جهانی مواجه دیدند که پیشتر در ایران وجود نداشت. این دستاوردها و یافته ها به نویسندگان ما امکان داد تا دریچه های تازه ای برای نگاه کردن به خود و جهان بیابند و ضمن پاس دادن میراث عظیم گذشته، با جهانی از اندیشه ها و رویکردهای تازه آشنا شوند و خود را از آنچه بودند، بیشتر ارتقا دهند. طبعاً در این میانه، خس و خاشاک و افرادی هم هستند که بی آن که مایه ای از ذوق، دانش، ژرف بینی و دل آگاهی داشته باشند، به عرصه ی داستان نویسی روی آوردند. البته به قول آن دانای راز اهل بلخ "نیّت خود میگزارد هر کسی". اینان که به تازگی چون قارچ تکثیر شده اند، چون همان خاشاک "خسانه" بر روی آب میروند و در اندک مدت، فراموش می شوند، اما پنهان نیز نمی توان کرد که در این چند دهه ی اخیر آثاری موفق و عالی و نویسندگانی برجسته و مایه ی غرور ملّی هم پدید آمده اند که جهانی می اندیشند و در زمینه زبان و ذهن آیتی شده اند که من برخی از آثارشان را مطالعه کرده و آنها را در دو سایت ادبی و هنری "مرور" و "حضور" معرفی کرده ام.

 

۹_ چند سالی است که در "جایزه ی مهرگان ادب" به عنوان یکی از داوران نهایی حضور دارید. در این مورد چه توضیحاتی را لازم میدانید؟

    بله، من در چند دوره حضور فعال داشته ام و خیال هم ندارم از این فرصت به دست آمده چشم بپوشم. هر سال دست کم پنجاه عنوان داستان کوتاه و رمان میخوانم و اصرار دارم از بیشتر آنها یادداشت برداری کرده تا سپس بر آنها نقد بنویسم و چنین کرده ام. آنچه از نقدهایم در این پهنه بر می آید، این است که نقدهایم هم شامل آثاری می شود که به نظرم سخیف و نازل آمده اند، هم آثاری که آنها را ستوده ام. داوریهای من در این پهنه، هیچ ربطی به داوری و نظر هیأت داوران ندارد. من تنها بر پایه ی آنچه از متن برمی آید، می نویسم و زیر تأثیر هیچ کس یا گروه و ذهنیتی قرار نمیگیرم. چه بسا به اثری جایزه تعلق گیرد اما من درست برخلاف آن، جهتگیری کرده و نظر خاص خود را نوشته و منتشر کرده ام. یا برعکس، اثری مورد اقبال هیأت داوران قرار نگرفته اما من آن را ستوده ام. با این همه در جمعبندی نهایی، خوشبختانه مشترکات، بیش از مفترقات است و نوعی استقلال اندیشه در این نهاد فرهنگی هست که مایه ی امیدواری است. شواهدی نشان میدهد که وجود چنین نهاد مستقلی، مایه ی امیدواری تولیدکنندگان محصولات فرهنگی شده و مشوّقهای در نظر گرفته، باعث ارتقای سطح کمّی و کیفی آثار و تولیدات ادبی شده است. 








ثبت نظرات


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات