گراناز موسوی
یك كلاغ چل كلاغ
گراناز موسوی : مقیم استرالیا
یك كلاغ نه
چل كلاغی كه میان مردمكانت بگومگو دارند
آغوشی كه شایعه است و میدانم
بی خبر شبیخون میكند
و تنی كه سوار طیاره میشود
جانی كه میماند این ورِ آب و
از حاشیه پیاده میرود
حالا دیگر همه میدانند چرا به خانه نمیرسد
آخرِ این قصه
یكی از همان كلاغها كه میگفتم
لباس شخصیاش را پوشید
تما ِم آبهای توبه را نوشید
و در جانم انتحاری كرد
حالا دیگر همه میدانند
در ولایت ما زنی بود كه پنداری دود شد و
رفت به هوا
تا قبر آ آ آ آ
مهر (میزان) ۹٢- ملبورن
از زخم
به زخمهایم اگر
بخندی
زخمهایم
دریده میخندند
و كار از كار
میگذرد
همین است كه این
هوای عوضی به درد نمیخورد
تمام قد میان
ما ایستاده جیغ میكشد
نمیگذارد ببینی
رابطه كه عادت شد
چه بد خون
میكند
زخمها ریسه میروند
هوا نفس كم میآورد
و جای پنج انگشت
سرخ رابطه
حجت را بر دیوارها
تمام میكند
مهر (میزان) ـ ۹٢پورت آگوستا
تعبیر
در چشمانت عسل
هم بكارم
باز از تلخی قهوه
پر میشوم
از میان من و
تو و سر گذشت
آن كه از سرش
میگذرد منم
و زنی عجیب در
خوابهای تو تعبیر میشود