مانا آقایی
مانا آقایی: مقیم سوئد
1
چهل و دو
چهل و دو بهار به باد دادهام
چهل و دو زمستان
سفیدتر شدن موهایم را تماشا کردهام
چهل و دو پاییز
جوجهها را شمردهام
اما جز تابستان
هیچ فصلی اندوهگینم نکرده:
چهل و دو سنگ
در برکه انداختم
چهل و دو دایرهی لرزان بر آب.
2
کوچ
بیآنکه تقویم را ورق بزنم
فصلها را مرور میکنم
بیآنکه دلتنگ کسی باشم
با پیادهروهای دور قرار میگذارم
گوشهای من
صدای بال زدن زمان را میشنود
اندوه عقربهها را
وقتی به سمت پایان میچرخند
و لحظهها را
مثل پرندگان مهاجر
از صفحهی ساعت کوچ میدهند
دستهایم،
شاخههایی جدا مانده از درخت
چشمهایم،
لانههایی متروکه
خالی از امید و انتظار
سر بلند میکنم
برگی بر پلکم فرود میآید
و جهان زرد میشود.
3
راهنمای فصلها
جادهی تابستان از وسط آفتاب میگذرد
اما برای یافتن پاییز
باید روی برگهای زرد ریخته راه بروی
به انتهای آن فصل که رسیدی
کنار نیمکتی تنها
ماشین سفیدرنگی منتظر توست
سوارش شو
و بیدرنگ از میان زمستان بگذر
احتیاط کن
سر راهت سراشیبی لیز و خطرناکیست
که تا امروز
فقط باد از آن جان سالم به در برده
یادت باشد
بهار اگر بیاید،
تصادفی نمیآید.