پهلو
گرفتهام در کنار چند عضو تخیلی از بدن
اجزای کهنهام را به
مردن میزنم و بیست دقیقه منتظر میمانم تا خشکِ خشک شوند.
این
عضو اضافه همیشهی خدا رگِ خوابم را پیدا میکند و در مواقع حساس
از
وسیلهی نقلیه جا میمانم
طبیعی
است که در این مواقع به جلسه نمیرسم
نگاه
میکنم
یک
کشتی در کنار برجِ قدیمی
بازدیدکنندگان
زیادی را از نبشِ نشستن
تا
دریا- از دریا تا ساعت به وقت شهر ما
غرق
کرده و چند رگِ بریده در خیابان
به
اتهام خودزنی از خون شهروندان خالی میشوند.
از
تکهتکههای این همه مشتری
شعرهایی
به شکل بدن
ساخته
و پرداختهاند که بیا و ببین
کتابسازی
خانگی
با
دستگاه تمام اتوماتیک
این
جا یک جلسهی شعرخوانی است
چند
دست و پای جا مانده درست همین وسط گیر کرده و...
یک لحظه سکوت
(این انجمن در هفتهی
آخر آبان هم پذیرای شاعران سراسر کشور بوده و از این بابت بسیار خوشبخت است)
خوش
بختی را در شعر استفاده نمیکنند!
صورت
خوشی ندارد خودت که میدانی...
وقت تلف شده بیشتر
از همیشه است
این
همه دست بالا دست...
بالاتر
از میان جمعیت دستی میگذرد
بالاترش
دستی در دستی سکوت کرده
و
این پایین دستان معجزه از آستین تماشا غیب میشوند.
میکروفنی
خاموش در گلوی مخاطب میکارم
چشمهایم...
چشمهایم
را جا گذاشته بودم روی پنجره
آدمهایی
که از کلمه میآیند
همیشه
اندام ملایمتری دارند
نسبت
به این جنازهها
که
در شعر من باد کردهاند
آه...
جنازهها کار میکنند
بیدار
میشوند و دیگر
نمیخوابند
به
صف نه به یادهای این همه تن
تنیده
در نگاه بدون چشمِ من
محسن
هانی
ندا
زانیار
نیکتا
عبدالله
محدثه
پویا
نوید
عمران
عصمت
سوران
عثمان
محمد
شاهو
امیرعلی
الهه
باز...
ای الههی ناز
با
دل من چه کردی تو ای عضو غایب تمام جلسات در کشتی پهلو گرفته به تنهایی